ما همسایه خدا بودیم

ما همسایه خدا بودیم

  • از این متن چه برداشتی داشتید؟

    رای: 2 66.7%
  • نظراتتون رو برام ارسال کنید/

    رای: 1 33.3%

  • مجموع رای دهندگان
    3

مهندسی گاز

عضو جدید
;):gol:شايد مرا ديگر نشناسی، شايد مرا به ياد نياوری. اما من تو را خوب می شناسم. ما
همسايه ی شما بوديم و شما همسايه ی ما و همه مان همسايه ی خدا
يادم می آيد گاهی وقتها می رفتی و زير بال فرشته ها قائم می شدی و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم؛ تو می خنديدی و من پشت خنده هايت پيدايت می کردم
خوب يادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی. توی دستت هميشه قاچی از خورشيد بود. نور از لای انگشتهای نازکت می چکيد. راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند
يادت می آيد؟ گاهی شيطنت می کرديم و می رفتيم سراغ شيطان. تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد. اما زورش به ما نمی رسيد. فقط می گفت: همين که پايتان به زمين برسد می دانم چطور از راه به درتان کنم
تو، شلوغ بودی، آرام وقرار نداشتی.آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از اين ستاره به آن ستاره می پريدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی
اما هميشه خواب زمين را می ديدی. آرزوئی روياهای تو را قلقلک می داد.دلت می خواست به دنيا بيائی. و هميشه اين را به خدا می گفتی. وآن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنيايت آورد. من هم همين کار را کردم، بچه های ديگر هم؛ ما به دنيا آمديم و همه چيز تمام شد
تو اسم مرا از ياد بردی و من اسم تو را
ما ديگر نه همسايه ی هم بوديم نه همسايه ی خدا
.......ما گم شديم و خدا را گم کرديم
دوست من، همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدر دلم برايت تنگ شده. هنوز آخرين جمله ی
:خدا توی گوشم زنگ می زند
از قلب کوچک تو تا من يک راه مستقيم است. اگر گم شدی از اين راه بيا. بلند شو
از دلت شروع کن
شايد دوباره همديگر را پيدا کرديم
 

gordafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

سلام

:gol:
تو، شلوغ بودی، آرام وقرار نداشتی.آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از اين ستاره به آن ستاره می پريدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی
اما هميشه خواب زمين را می ديدی. آرزوئی روياهای تو را قلقلک می داد.دلت می خواست به دنيا بيائی. و هميشه اين را به خدا می گفتی. وآن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنيايت آورد.

واقعا انسان همينه هميشه در ارزوي نداشته هاش به سر ميبره الان ببينيد ادما رو در چه جهان زيبايي دارن زندگي ميكنن اما بيشتر همين ادما ارزوي مرگ رو دارن چون زندگي خوبي براي خودشون نساختن و همه چيز رو به غير از خودشون مقصر ميدونن اي كاش كمي هم به داشته هاي خودمون فكر كنيم
 

elahe_dieu

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو اسم مرا از ياد بردی و من اسم تو را
ما ديگر نه همسايه ی هم بوديم نه همسايه ی خدا
.......ما گم شديم و خدا را گم کرديم
دوست من، همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدر دلم برايت تنگ شده. هنوز آخرين جمله ی
:خدا توی گوشم زنگ می زند
از قلب کوچک تو تا من يک راه مستقيم است. اگر گم شدی از اين راه بيا. بلند شو
از دلت شروع کن
شايد دوباره همديگر را پيدا کرديم



خیلی وقته ادما همو گم کردن حتی خودشونو
خیلی وقته که دیگه دلی تنگ نمیشه !!!!!!!
 

gordafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

سلام

معرکه بود !
با این که هنوز عقایدم در مورد خدا و دنیا و اخرت و زر کاملا شکل نگرفته ولی واقعا خوب بود !
دوست من شما اگه تر جمه قران رو بخوني خيلي از ابهاماتت رفع ميشه گوش به حرفه هركي كه از دين نون ميخوره نكن غرض توش زياده ;)
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
ما همسایه خدا بودیم

;):gol:شايد مرا ديگر نشناسی، شايد مرا به ياد نياوری. اما من تو را خوب می شناسم. ما
همسايه ی شما بوديم و شما همسايه ی ما و همه مان همسايه ی خدا
يادم می آيد گاهی وقتها می رفتی و زير بال فرشته ها قائم می شدی و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم؛ تو می خنديدی و من پشت خنده هايت پيدايت می کردم
خوب يادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی. توی دستت هميشه قاچی از خورشيد بود. نور از لای انگشتهای نازکت می چکيد. راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند
يادت می آيد؟ گاهی شيطنت می کرديم و می رفتيم سراغ شيطان. تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد. اما زورش به ما نمی رسيد. فقط می گفت: همين که پايتان به زمين برسد می دانم چطور از راه به درتان کنم
تو، شلوغ بودی، آرام وقرار نداشتی.آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از اين ستاره به آن ستاره می پريدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی
اما هميشه خواب زمين را می ديدی. آرزوئی روياهای تو را قلقلک می داد.دلت می خواست به دنيا بيائی. و هميشه اين را به خدا می گفتی. وآن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنيايت آورد. من هم همين کار را کردم، بچه های ديگر هم؛ ما به دنيا آمديم و همه چيز تمام شد
تو اسم مرا از ياد بردی و من اسم تو را
ما ديگر نه همسايه ی هم بوديم نه همسايه ی خدا
.......ما گم شديم و خدا را گم کرديم
دوست من، همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدر دلم برايت تنگ شده. هنوز آخرين جمله ی
:خدا توی گوشم زنگ می زند
از قلب کوچک تو تا من يک راه مستقيم است. اگر گم شدی از اين راه بيا. بلند شو
از دلت شروع کن
شايد دوباره همديگر را پيدا کرديم

وصل عاشق را کند هجران شتاب بی محل
چیست ای پروانه چندین اضطراب بی محل؟
 
بالا