با نوك پوتین در میان خاك ها شیاری كشید . كیف پولش را در آورد و به عكس مژگان خیره شد. كاغذ تلگراف توی دستش مچاله شده بود . دوباره آن را باز كرد و از اول تا آخر خواند. نمی توانست باور كند كه مژگانش رفته باشد. آن همه سرزندگی و نشاط و مهربانی و صفاء فقط به خاطر سرطان؟
حالا مرده بود . ذهن مرد، گرفتار این كلمه شد ، چند بار آهسته تكرار كرد، مرده ، مرده، این كلمه همیشه برای او تداعی كننده حركت رو به جلو بود. راهی كه از آغاز تا پایان ادامه می یافت. همیشه به مفید بودن و عمر مفید فكر می كرد .
امروز اینجا جنگ و عملیات بیت المقدس و او كه فرمانده لشگر بود.
ساید حدود سال 1331 بود كه وارد ارتش شد. بله درست است ، 1/7/1331 خوب به یاد داشت و درست 1/7/1334 درجه ستوان دومی را گرفته و در 1/2/1355 به درجه سرهنگی نائل آمده بود. دوره مقدماتی و عالی زرهی را گذراند و ودره فرماندهی ستاد و پدافندهی دسته شروع كرد و در 22/10/1355 به سمت معاونت تیپ 3 زرهی لشكر 88 رسید و درست یك روز پس از آغاز جنگ 1/7/1359 به فرماندهی لشكر 88 زرهی زاهدان منصوب شد و خاطره 20/1/1360 كه انتصاب او به فرماندهی لشكر 92 زرهی خوزستان بود می گفتند به واسطه لیاقت و شجاعت باید جانشین صیاد شیرازی باشد.
او در سمت فرماندهی لشگر 92 زرهی خوزستان و فرمانده قرار گاه فتح ، بارها به قلب دشمن تاخته و شكستهای سنگینی بر پیكر تا دندان مسلح ارتش دشمن وارد آورده است . شهید نیاكی در مهرماه ، 1360 به واسطه لیاقت و شجاعت وافر، طی حكمی از سوی امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی به جانشینی فرمانده نیروی زمینی ارتش در جنوب نقش موثری ایفا كرد.
پس از موفقیت و پیروزی نیروهای مسلح در نبرد با دشمن كه با فتح خرمشهر به اوج خود رسید و در زمانی كه مسئولان سیاسی و نظامی كشور با حساسیت نسبت به تحركات استكبار در حوزه خلیج فارس ، شیطنت و ماجرایی نیروهای آمریكایی را در این منطقه حساس، احتمال می دادند ، وی ماموریت یافت تا به عنوان جانشین نیروی زمینی در قرار گاه تاكتیكی ارتش جمهوری اسلامی ایران ، به بندرعباس اعزام شود.
شهید سرلشكر نیاكی در دی ماه 1363 در حالی كه زمانی چند از بازنشستگی وی می گذشت ، با دستور ریاست جمهروی وقت – حضرت آیت الله خامنه ای به خدمت اعاده شد. ایشان در ذیل نامه ستاد مشترك ارتش مبنی بر پیشنهاد انتصاب سرهنگ نیاكی در مسوولیت جدید، مقرر فرمودند :
شایستگی و خدمت ممتد ایشان در جبهه های نبر مورد توجه و تقدیر قرار گیرد.
براین اساس، شهید نیاكی به ستاد مشترك ارتش منتقل و با كوله باری از تجربیات گرانبها جانشین اداره سوم (عملیات) آماده ایفای مسولیت سنگین و جدید خود شد.
شهید سرلشكر مسعود منفرد نیاكی در تاریخ 6/5/1364 به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشكر 58 تكاور ذوالفقار كه در شرایط واقعی جنگ اجرا شد ، شركت كرد و تقدیر الهی چنان رقم خورد كه پس از 33 سال خدمت پر افتخار سربازی، در میدان آموزش و تمرین نظامی ، به درجه رفیع شهادت نائل شود.
در گرما گرم عملیات بیت المقدس ، دختر شهید نیاكی به علت بیماری در بستر احتضار افاد . خانواده شهید نیاكی از او می خواهند كه برای دیدن فرزندش كه در حال احتضار است جبهه ها را رها كرده و به تهران بیاد و دیدار آخری با دخترش داشته باشد .
شهید نیاكی در جواب همسرش چنین می گوید : این سربازانی كه هم اكنون در مصاف دشمن یعثی هستند ، همه فرزندان من می باشند. من وظیفه دارم در كنار آنها باشم و همراه آنها بجنگم و همراه آنان دشمن را ناكام و پیروزی را برای اسلام و مردم فداكار خود به ارمغان بیاورم.
در این مورد خانم ملیحه صفر بگلو (همسر شهید ) چنین می گوید:
دخترم كه برای مداوا به خارج اعزام شده بود ، در اواخر فروردین 1360 به ایران برگشت . ما امیدوار بودیم كه پس از این سفر حال دخترم رو به بهبودی برود، ولی متاسفانه پزشكان متخصص هم ادعا كرده بودند كه امیدی به بهبودی او نیست و گفته بودند كه فقط چند ماه زنده است.
از وقتی این خبر را به من دادند ، تا وقتی كه دخترم دار فانی را وداع گفت: حدود 45 روز شاید سخت ترین ایام زندگی من بود . از یك طرف دخترم در مقابل چشمان اشكبارم ذره ذره آب می شود و از طرف دیگر مسئولیت اداره خانه در غیاب همسرم كه بیشتر اوقات در جبهه ها بود ، بر دوش من سنگینی می كرد. هرچه به مسعود اصرار كردم كه خود را به تهران متقل كند قبول نكرد. زیر بار نرفت .
شهید سپهبود علی صیاد شیرازی در بیان مراتب كمال ، معرفت ، تدین و دینداری مسعود منفرد نیاكی به بیان خاطره ای می پردازد :
در یكی از ساختمان های سوسنگرد نشسته بودیم ، برادر روانی پور گفت: اگر موافقید چراغ ها را خاموش كنیم و دعای توسل بخوانیم . این سخن به دل همه چسبید و دعای توسل شروع شد ، واقعا اشك ریخته می شد، ناگهان متوجه هق هق یكی از حضار شدم ، به طوری كه گریه او همه را تحت الشعاع قرار داده بو . نگاه كردم دیدم سرهنگ نیاكی است پیرترین مرد نه تنها جمع ما ، بلكه كل ارتش و ما از او پیرتر نداشتیم . او دستمال سفیدی جلوی صورت گرفته و گریه می كرد . من با دیدن گریه او در خود احساس حقارت كردم و گفتم : ما می گوییم انقلابی و مدعی هستیم ، ولی به حال این پیرمرد نرسیدیم .
حالا مرده بود . ذهن مرد، گرفتار این كلمه شد ، چند بار آهسته تكرار كرد، مرده ، مرده، این كلمه همیشه برای او تداعی كننده حركت رو به جلو بود. راهی كه از آغاز تا پایان ادامه می یافت. همیشه به مفید بودن و عمر مفید فكر می كرد .
امروز اینجا جنگ و عملیات بیت المقدس و او كه فرمانده لشگر بود.
ساید حدود سال 1331 بود كه وارد ارتش شد. بله درست است ، 1/7/1331 خوب به یاد داشت و درست 1/7/1334 درجه ستوان دومی را گرفته و در 1/2/1355 به درجه سرهنگی نائل آمده بود. دوره مقدماتی و عالی زرهی را گذراند و ودره فرماندهی ستاد و پدافندهی دسته شروع كرد و در 22/10/1355 به سمت معاونت تیپ 3 زرهی لشكر 88 رسید و درست یك روز پس از آغاز جنگ 1/7/1359 به فرماندهی لشكر 88 زرهی زاهدان منصوب شد و خاطره 20/1/1360 كه انتصاب او به فرماندهی لشكر 92 زرهی خوزستان بود می گفتند به واسطه لیاقت و شجاعت باید جانشین صیاد شیرازی باشد.
او در سمت فرماندهی لشگر 92 زرهی خوزستان و فرمانده قرار گاه فتح ، بارها به قلب دشمن تاخته و شكستهای سنگینی بر پیكر تا دندان مسلح ارتش دشمن وارد آورده است . شهید نیاكی در مهرماه ، 1360 به واسطه لیاقت و شجاعت وافر، طی حكمی از سوی امیر سپهبد شهید صیاد شیرازی به جانشینی فرمانده نیروی زمینی ارتش در جنوب نقش موثری ایفا كرد.
پس از موفقیت و پیروزی نیروهای مسلح در نبرد با دشمن كه با فتح خرمشهر به اوج خود رسید و در زمانی كه مسئولان سیاسی و نظامی كشور با حساسیت نسبت به تحركات استكبار در حوزه خلیج فارس ، شیطنت و ماجرایی نیروهای آمریكایی را در این منطقه حساس، احتمال می دادند ، وی ماموریت یافت تا به عنوان جانشین نیروی زمینی در قرار گاه تاكتیكی ارتش جمهوری اسلامی ایران ، به بندرعباس اعزام شود.
شهید سرلشكر نیاكی در دی ماه 1363 در حالی كه زمانی چند از بازنشستگی وی می گذشت ، با دستور ریاست جمهروی وقت – حضرت آیت الله خامنه ای به خدمت اعاده شد. ایشان در ذیل نامه ستاد مشترك ارتش مبنی بر پیشنهاد انتصاب سرهنگ نیاكی در مسوولیت جدید، مقرر فرمودند :
شایستگی و خدمت ممتد ایشان در جبهه های نبر مورد توجه و تقدیر قرار گیرد.
براین اساس، شهید نیاكی به ستاد مشترك ارتش منتقل و با كوله باری از تجربیات گرانبها جانشین اداره سوم (عملیات) آماده ایفای مسولیت سنگین و جدید خود شد.
شهید سرلشكر مسعود منفرد نیاكی در تاریخ 6/5/1364 به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشكر 58 تكاور ذوالفقار كه در شرایط واقعی جنگ اجرا شد ، شركت كرد و تقدیر الهی چنان رقم خورد كه پس از 33 سال خدمت پر افتخار سربازی، در میدان آموزش و تمرین نظامی ، به درجه رفیع شهادت نائل شود.
در گرما گرم عملیات بیت المقدس ، دختر شهید نیاكی به علت بیماری در بستر احتضار افاد . خانواده شهید نیاكی از او می خواهند كه برای دیدن فرزندش كه در حال احتضار است جبهه ها را رها كرده و به تهران بیاد و دیدار آخری با دخترش داشته باشد .
شهید نیاكی در جواب همسرش چنین می گوید : این سربازانی كه هم اكنون در مصاف دشمن یعثی هستند ، همه فرزندان من می باشند. من وظیفه دارم در كنار آنها باشم و همراه آنها بجنگم و همراه آنان دشمن را ناكام و پیروزی را برای اسلام و مردم فداكار خود به ارمغان بیاورم.
در این مورد خانم ملیحه صفر بگلو (همسر شهید ) چنین می گوید:
دخترم كه برای مداوا به خارج اعزام شده بود ، در اواخر فروردین 1360 به ایران برگشت . ما امیدوار بودیم كه پس از این سفر حال دخترم رو به بهبودی برود، ولی متاسفانه پزشكان متخصص هم ادعا كرده بودند كه امیدی به بهبودی او نیست و گفته بودند كه فقط چند ماه زنده است.
از وقتی این خبر را به من دادند ، تا وقتی كه دخترم دار فانی را وداع گفت: حدود 45 روز شاید سخت ترین ایام زندگی من بود . از یك طرف دخترم در مقابل چشمان اشكبارم ذره ذره آب می شود و از طرف دیگر مسئولیت اداره خانه در غیاب همسرم كه بیشتر اوقات در جبهه ها بود ، بر دوش من سنگینی می كرد. هرچه به مسعود اصرار كردم كه خود را به تهران متقل كند قبول نكرد. زیر بار نرفت .
شهید سپهبود علی صیاد شیرازی در بیان مراتب كمال ، معرفت ، تدین و دینداری مسعود منفرد نیاكی به بیان خاطره ای می پردازد :
در یكی از ساختمان های سوسنگرد نشسته بودیم ، برادر روانی پور گفت: اگر موافقید چراغ ها را خاموش كنیم و دعای توسل بخوانیم . این سخن به دل همه چسبید و دعای توسل شروع شد ، واقعا اشك ریخته می شد، ناگهان متوجه هق هق یكی از حضار شدم ، به طوری كه گریه او همه را تحت الشعاع قرار داده بو . نگاه كردم دیدم سرهنگ نیاكی است پیرترین مرد نه تنها جمع ما ، بلكه كل ارتش و ما از او پیرتر نداشتیم . او دستمال سفیدی جلوی صورت گرفته و گریه می كرد . من با دیدن گریه او در خود احساس حقارت كردم و گفتم : ما می گوییم انقلابی و مدعی هستیم ، ولی به حال این پیرمرد نرسیدیم .