كورش پيامبر عدل و نيكي

sadena.1989

عضو جدید
http://anmardmiayad.persianblog.ir/post/173/
تابلوی زیر بر گرفته از داستانی زیبا و جذاب و شگفت انگیز از تاریخ سر زمینمان ایران است. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی قرن 18 می باشد.


داستان : مادی ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. در میان غنائم زنی بسیار زیبا بود که گفته می شد زیباترین زن شوش است . نام این زن "پانته آ" وشوهر او "آبراداتاس" بود که برای ماموریتی از جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود.
کوروش وقتی داستان زیبایی "پانته آ" را شنید و دانست که همسر او هنوز زنده است گفت : صحیح نیست که این زن شوهردار برده ی من شود . او را به یکی از ندیمان خود سپرد که از او نگه داری کند و هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش برگرداند.
اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به کوروش گفتند لااقل یک بار او را ببین اما کوروش نپذیرفت.
ندیم کوروش مردی بود به نام "آراسپ" و پانته آ را به او سپرده بودند. زیبایی پانته آ عنان اختیار از آراسب ربود و او را به طمع در پانته آ واداشت. پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش نمود و زن را از دست او نجات داد. آراسپ مرد نجیب و پاکی بود ولی زیبایی بی حد پانته آ موجب طمع او شده بود. او که به شدت شرمنده شده بود برای جبران گناه خود به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) و او را به سوی ایران فرا خواند.
آبرداتاس به ایران آمد و داستان را شنید. و در برابر جوانمردی کوروش به یاران او پیوست و در لشگر او به خدمت ایستاد.
در یکی از جنگها هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: قسم به عشقی که میان من و توست کوروش جوانمردی بزرگی در حق ما کرد. و اکنون باید ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او مرا برده خود ندانست و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند. بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم. پس چون برادر در رکاب او شمشیر بزن ومبارزه کن.
در آن جنگ آبراداتاس شجاعانه نبرد می کند و کشته می شود و پانته آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که مواظب باشند کار دست خودش ندهد . پانته آ با شیون و زاری که دل تمام لشگر را به درد آورده بود بر بالین همسر خود نوحه می کرد و می گفت : افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و در گذشتی … به درستی که همانند یک فاتح در گذشتی.
پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی که همراه داشت را در سینه خود فرو کرد و در کنار جسد شوهرش جان سپرد . هنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از شرم خود را می کشد . برای همین است که جسد دو زن را در تابلو می بینیم . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگمردی به نام کوروش در تاریخ جاودانه می شود.
در لغت نامه دهخدا ذیل عنوان "پانته آ" و نیز در "کوروشنامه گزنفون" این داستان نقل شده است.
 

3D Art

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنونم دوست نازنین
به امید اهورا مزدا روزی همه تاریخ ایران برهمگان روشن میشود
 

Similar threads

بالا