قلب و دل

phalagh

مدیر بازنشسته
دانش ظاهری را با مغز می آموزند اما دانش معنوی و دینی با قلب آموخته می شود.

لهم قلوب لایفقهون بها(اعراف 179)

طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون(توبه 87)

فهم عمقی با قلب است و نه با مغز

طبع الله علی قلوبهم فهم لایعلمون(توبه 93)

فتکون لهم قلوب یعقلون بها(حج 46)

یطبع الله علی قلوب الذین لایعلمون(روم59)

تعقل و تعلم معنوی با قلب است و نه مغز

خداوند بوسیله جهل تعدادی را گمراه می کند و تعدادی هم بوسیله علم ظاهری.

علم خودش میتواند گمره کننده باشد و بسیاری از علماء هواپرست گمراه هستند و بدترین نوع گمراهی را دارند چراکه بوسیله جهل گمراه نشده اند بلکه بوسیله علم گمراه گشته اند.

و اضله الله علی علم (جاثیه 23 )

خداوند بوسیله علم او را گمراه کرد.ظاهرا دانشمند بود اما تابع هوس های خود بود.

افرایت من التخذ الهه هویه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشوه......

دانش بوسیله مغز است و دانایی دینی دگرگونی قلبی است.

ما دو قرآن داریم

ا- قرآن مادر و یا اصلی (ام الکتاب ) که تمام آیات آن محکم هستند

2- قرآن نازل شده که آیات آن همه متشابه هستند.و آیات متشابه قرآن نازل شده در یک تقسیم بندی درونی باز بطور نسبی به آیات محکم و متشابه تقسیم می شود.

قرآن اصلی تنها با حواس دل لمس می شود(انه لقرآن کریم *فی کتاب مکنون *لایمسه الاالمطهرون)

قرآن اصلی مانند مرواریدی است که در صدف قرآن نازل شده محفوظ مانده است و تنها دست پاکان قرآن مکنون و مروارید پنهان در صدف را میتوانند لمس کنند.

اما پاکان کسانی هستند که تعقل می کنند و تعقل در قرآن با قلب صورت می گیرد و نه با مغز

و یجعل الرجس علی الذین لایعقلون(یونس 100)

فتکون لهم قلوب یعقلون بها(حج46)

بنابراین مروارید قرآن تنها با حواس دل لمس می شود.

قرآن نازل شده در مغز جای دارد اما قرآن اصلی تنها در دل و قلب جای میگیرد و کسی که قلب اش قفل است نمی تواند قرآن اصلی را بفهمد.

افلا یتدبرون القرآن امن علی قلوب اقفالها

ان فی ذالک لذکری لمن کان له قلب

قلب گوش دارد و تا گوش دل باز نباشد انسان نمی تواند آیات محکم الهی را بشنود و سپس اطاعت کند.

و نطبع علی قلوبهم فهم لایسمعون (اعراف 100)

بر دل هاشان مهر می زنیم ، پس کلام خدا را نمی شنوند)

با گوش خر هم میتوان کلام قرآن نازل شده را شنید ، اما تنها با گوش دل میتوان قرآن اصلی و نازل نشده را شنید و یکی از نشانه های شنیدن کلام حق ، پراشک شدن چشم ها بواسطه شنیدن و شناخت کلام خداست.

و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق ، یقولون ربنا امنا فاکتبنا مع الشاهدین (مائده 83)

و چون کلام حق را گوش می دهند می بینی که بواسطه شناخت حق چشمان آنها ، پر از اشک می شود.

قرآن به روشنی میگوید که عده ای گوش می دهند اما چون گوش قلب آنها کر است ، کلام اصلی خدا را نمی شنوند.

و منهم من یستمعون الیک افانت تسمع الصم و لو کانوا لایعقلون (یونس 42)

قرآن اصلی را با چشم دل میتوان دید. چشم سر کور نیست اما چشم دل کور است.

لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور (حج 46)

قرآن و دین به انسان زندگی جدیدی عطا می کند که مرگی ندارد و آن زنده دل ایست. دل انسان را زنده می کند و از دیدگاه قرآن کسی که دل اش زنده نیست مرده به حساب می آید و همانطور که مرده نمی شنود کسی که دل اش مرده ، گوش دل ندارد و کر است.

انک لاتسمع الموتی و لاتسمع الصم الدعا ء اذا ولوا مدبرین (نمل – 80و روم 52)

تو نمیتوانی مردگان را شنوا سازی و آواز خود را به گوش کرانی که از تو روی برمی گردانند برسانی

و ماانت بمسمع من فی القبور (فاطر 22)

انسان مرده دل در قبر است و نمی شنود

و مرده دل کر و لال و کور است .

صم بکم عمی فهم لایعقلون(بقره 171)

کسانی که در دنیا کوردل باشند در آخرت کور محشور می شوند چرا که در آخرت حواس دل بکار آید.

من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا (اسراء 72)

اما مولانا در باره دل چه میگوید:

مولانا معتقد است که ما ده حس داریم : پنج حس ظاهری و پنج حس باطنی

پنج حس از برون میسور او _____پنج حس از درون مامور او

پنج حسی هست جز این پنج حس

آن چو زر سرخ و این حس ها چو مس

مر دلم را پنج حس دیگر است

حس دل را هر دو عالم منظر است

پنج حس :حس شنوایی ، بینایی ، لامسه ، بویایی و چشایی

حس شنوایی

گوش جسم گوش حیوانی است و گوش دل گوش انسانی است.

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر

کاین سخن را درنیابد گوش خر

این گوش برای آن گوش حکم پنبه را برای این گوش دارد.

پنبه آن گوش سِر ، گوش سَر است

تا نگردد این کر ، آن باطن کر است.

چگونه این گوش کر می شود ؟

با سکوت

انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش

صدای حق بی صداست. اگر صدای کف زدن یک دست را شنیدیم و اگر صدای کف زدن برگ ها را شنیدیم ، آنگاه گوش دل باز شده است.

تو نبینی برگ ها را کف زدن

گوش دل باید نه این گوش بدن

پیامبر را میتوان گوش نامید و یا او تنها دیده است.

سر به سر گوش است و چشم است این نبی

بلبلا ترک زبان کن باش گوش

ما همه گوش ایم کر شد نقش گوش

ما همه نطق ایم لیکن لب خموش

و یقولون هو اذن ، قل اذن خیرلکم(توبه 61)

و میگویند که پیامبر گوش است بگو گوش برای شما خیر است.

گوش دادن هنر است و اگر ما با گوش دل به سخنان مسلمانان گوش دهیم ، به آنها اعتماد می کنیم و این اعتماد برای راستگویان رحمت است و برای دروغگویان درد و عذاب است. شاید به ما بگویند زودباور است ولی حتی اگر سر مارا بخواهند کلاه بگذارند باز بهتر از بی اعتمادی است و در نهایت سرخود را کلاه میگذارند.

بزرگی انسان به گوش دل است و هرچقدر بیشتر گوش دل بشنود بزرگ تر است.

آدمی فربه شود از راه گوش

جانور فربه شود از حلق و نوش

جسم از خوردن بزرگ می شود ولی غذای روح کلام حق است که باید شنیده شود.

لذا اگر گوش دل ما بسته باشد ، دل می میرد.
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
حس بینایی

ما انواع نورها داریم و لذا به انواع بینائی احتیاج داریم.

نور در لغت به چیزی اطلاق می شود که خودش ظاهر است و ظاهر کننده غیر خود هم می باشد.

انسان روشن بین و یا با ایمان نوری اضافه بر نور چشم دارد و آن نور دل است.

نور دل چه چیز را نشان می دهد ؟؟

نور دل جان آدمی را روشن می کند و انسان می تواند نفس خود را ببیند.

بل الانسان علی نفسه بصیره (قیامه 14)

بدرستیکه انسان بر نفس خود بیناست.

هر انسانی نفس خود را می بیند اما از آن غافل است . مثل کسی که زید را می بیند و چون او را نمی شناسد ، فکر می کند ، زید غایب است.

قرآن و دین در حقیقت بینائی های گوناگون است.

بصائر للناس (قصص 43 ، جاثیه 20)

چشم آخور بین ، چشم سر است که تنها نزدیک و سطح را می بیند ، اما چشم آخر بین که چشم دل است اول و آخر ، ظاهر و باطن را با هم می بیند.

با دو دیده اول و آخر ببین

هین مباش اَعَور چو ابلیس لعین

حس دل را هر دو عالم منظر است

گوش ها وقتی به کمال برسند چشم می شوند و اهل نظر ، اهل بصر می گردند.

گوش چون نافذ بود ، دیده شود

ور نه قل در گوش ، پیچیده شود

همه حس ها در دل میتوانند نور و چشم شوند.

پس بدانی چونکه رستی از بدن

گوش و بینی ، چشم می داند شدن

راست گفته است آن شه شیرین زبان

چشم گردد مو به موی عارفان

اهل دل خواب ندارند و چشم دل حتی در خواب هم می بیند.

ای بسا بیدار چشم و خفته دل

خود چه بیند دید اهل آب و گل

آنکه دل بیدار دارد ، چشم سر

گر بخسپد ، برگشاید صد بصر

گفت پیغمبر که :خسپد چشم من

لیک کی خسپد دلم اندر وسن

شاه بیدارست ، حارس خفته گیر

جان فدای خفتگان دل بصیر

وصف بیداری دل ای معنوی

درنگنجد در هزاران مثنوی

چشم باز دل را باز می کند و اگر چشم ظاهر باز شود ولی دل او تاریک باشد ، نشانه بسته بودن چشم دل است

چشم چون بستی ترا تاسه گرفت

چشم باز ار تاسه گیرد مر ترا

دانک چشم دل ببستی ، بر گشا

تاسه : غم

حس چشایی

اگر دل بیدار باشد مرگ برای او یک احساس چشیدن است که برای اهل دل شیرین خواهد بود. اهل دل مرگ را می بینند و آن را می چشند. اما دل مردگان با مرگ می میرند.

کل نفس ذائقه الموت (آل عمران 185 ، انبیا ء 35 و عنکبوت 57)

دل حس بویایی هم دارد که در قرآن آمده است

انی لاجد ریح یوسف (یوسف 94)

یعقوب از راه دل بوی یوسف را احساس می کند.

غذای دل چیست؟؟

غذای دل نور خداست. نور خدا آگاهی و علم نورانی است.

دل انسان با غفلت می میرد.

خداوند غافلان را حیوان می داند چرا که دل ندارند و گوش دل کر است و چشم دل بسته است .

غافل از جهان دل ، غافل از آیات الهی ، غافل از یاد خدا

انسان های مادی در حقیقت آتش می خورند.

اولئک ما یاکلون فی بطونهم الا النار (بقره 174)

انما یاکلون فی بطونهم نارا (نساء 10)

اما انسان معنوی نور می خورد. آتش هم نور است اما غافلان آن را نمی بینند. جهنم هم بهشت نور است اما باز نادانان نمی بینند.

بدترین جنبندگان ، نادان ترین آنها هستند. اما دانایی در قرآن با دل کسب می شود و نه با مغز. (انفال 22 و 55)

چرا که ایمان قلبی با عقل در قرآن معادل یکدیگرند.عقل با قلب در ارتباط است ولی در دانش ظاهری و عقل معاش با مغز در ارتباط می باشد.

اوشو چه میگوید:

مرکزیت دل

در صورتی که دل شما مرکز وجودتان باشد ، اگر کسی را لمس کنید ، احساسی که از لمس کردن او خواهید داشت در مرکز دلتان خواهد بود یا به عبارتی دیگر ، این مرکز دل شماست که کیفیت و چگونگی این احساس را درک خواهد کرد. اگر دستان فردی که مرکز وجود ش ذهن و سر اوست را در دستان خود بگیرید ، احساس می کنید که دستان او سرد و بی روح است. بر عکس اگر دستان فردی که مرکز وجودش دل اوست را در دستان خود بگیرید ، گرما و زندگی را در آنها احساس می کنید. در واقع دستان او در دستان شما ذوب می شود و با شما یکی می گردد.، احساس می کنید چیزی از دستان او به دستان شما جاری می شود و نوعی ملاقات رخ می دهد.
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
ذهن تان را بشناسید

ذهن تان را بشناسید

ریشه همه مشکلات خود ذهن است و مشکلات شخصی برگ ها و شاخه های این ریشه اند. حل کردن مشکلات شخصی مانند بریدن چند شاخه است که دوباره باز رشد می کند.یک مشکل را حل می کنید ده مشکل دیگر باز بوجود می آید و نه تنها درخت از بین نمی رود بلکه قوی تر و قطور تر می شود.مشکل ما خود ذهن است اما ذهن مانند ریشه در خاک نهان است.واقعیت ذهن ساختگی است مانند یک ابر است که حقیقت را می پوشاند.ذهن ساکت وجود ندارد . ذهن آرام وجود ندارد چرا که طبیعت ذهن تنش زا و نا آرام است. ذهن تاریک است و روشنی بدون ذهن میسر می شود. ذهن یک چیز نیست بلکه یک پروسه است مانند جمعیت. فقط افکار شخصی وجود دارد و نه ذهن. میلیونها فکر به ما این توهم را القاء می کند که ذهن وجود دارد مانند جمعیت هزاران انسان با هم وجود دارند و اگر آنها نباشند چیزی جدای از آنها بنام جمعیت وجود نخواهد داشت. پس اولین بینش این است که افکار خود را تماشا کنیم وبه چیزی بنام ذهن برخورد نمی کنیم.در ابتدا یک فاصله و گپ بین افکار مشاهده می کنیم و بتدریج متوجه می شویم که این فواصل از خود افکار بیشتر هستند. مانند فواصل بین کلمات یک جمله و نوشته. در حالت عادی انسان متوجه این فواصل نمی شود و افکار بصورت پرشی می آیند. افکار مانند ابر هستند و این فواصل مانند آسمان آبی . انسان ها افکار را می بینند ولی آسمان دل را نمی بینند. ولی وقتی انسان خوب مشاهده کند یک فکر می آید و تا فکر دیگر از راه برسد آسمان دیده می شود. دیدن آنی آسمان همان ساتوری
(SAMADHI) است و آسمان شدن سامادی است. (SATORI)
پس اولا ذهن وجود ندارد و تنها افکار وجود دارند و دوما افکار متعلق به وجود ما نیستند آنها می آیند و می روند اما ما باقی می مانیم.ما مانند آسمان هستیم نه می آئیم و نه می رویم و همیشه هستیم اما ابرها می آیند و می روند و فنومن های زودگذر هستند. افکار مهمان ما هستند و ما میزبان . در این صورت افکار زیبا هستند اما وقتی دچار فراموشی می شویم ، افکار هم میزبان و ماهم میزبان هستیم و آشفته می شویم.
این است آنچه جهنم می نامیم. شما رئیس خانه هستید و خانه متعلق به شماست و مهمان ها روسای شما می شوند. افکار را دریافت کنید و از آنها مواظبت کنید اما نگذارید جزو شما شوند و بدتر از آن رئیس شما گردند.هر فکری چه خوب و چه بد نباید جزو وجودی شما شوند و با آن شناسایی شوید. هویت اینگونه یک بیماری است.آنچه ساکن و استقرار دارد ، خودتان هستید تائو شماست..
ما افکار خوب و افکار بد داریم و یک میزبان خوب ارزش گذاری نمی کند و با هر دو یکسان عمل می کند.اگر انسان افکار خوب را به خود نزدیک کند بتریج این افکار با خود میزبان یکی می شوند و این موجب بدبختی است چرا که حقیقت ندارد.هویت یک بیماری است و هویت زمانی روی می دهد که انسان افکار خوب را با خود یکی کند.گوردیف می گوید :خود را با آنچه کی می آید و می رود معرفی نکنید. صبح می آید ماه می آید شب می آید و سپس می روند . شب می آید و دومرتبه باز صبح می شود. شما ثابت هستید اما نه شما یک فکر هستید و من واقعی یک هوشیاری خالص است نام شما ، شما نیست چرا که یک فکر است شما هیچ فرم و شکلی ندارد چرا که باز یک فکر است شما بدنتان هم نیستید چرا که یک روز برای شما مسجل خواهد شد که آن هم یک فکر است.پس شما بی نام ، بی شکل ، و یک آگاهی و بیداری خالص هستید. اگر شما هویت پذیر شوید یک ذهن خواهید بود شما یک بدن خواهید بود شما یک نام و یک فرم خواهید بود که هندوها آن را می نامند.
NAMA ، RUPA
و سپس میزبان گم خواهد شد.آنچه جاودان است فراموش می شود و چیزهای زودگذر مهم می شوند. جهان زودگذر است و خدا ماندنی است. پس دومین بینش میزبان دیدن خود و مهمان دیدن افکار است. سومین بینش این است که افکار از خارج اند ، غریبه و خارجی اند و مزاحمانی هستند که سرزده وارد می شوند.هیچ فکری مال ما نیست آنها همیشه غیر ما هستند و ما برای آنها در حکم یک گذرگاه و پاساژ هستیم.افکار مانند یک پرنده وارد خانه دل ما می شوند و از در دیگر باز خارج می گردند. شماخود را با افکار یکی می کنید و حتی برای آنها می جنگید و می گوئید این فکر من است. افکار اوریژنال نیستند بلکه قرضی و عاریتی هستند.افکار یک چیز خارجی هستند. فیزیکدان بزرگ ادینگتون می گوید که در یک دانش عمیق تر می فهمیم که چیزها همان افکار هستند. هر چقدر در اشیاء عمیق تر نظر کنیم آنها بیشتر و بیشتر شبیه افکار می شوند و هر چقدر در درونتان فرو روید افکار بیشتر و بیشتر شبیه اشیاء می شوند. در حقیقت این ها دو وجه و نمود یک پدیده هستند یک چیز یک فکر است و یک فکر یک چیز است.شما ممکن است مانند یک چیز با افکارتان به سر یک نفر صدمه بزنید و شما ممکن است با افکارتان یک نفر را بکشیدمانند فرو کردن خنجر در بدن یک نفر. افکارتان ممکن است یک هدیه و یا یک عفونت باشد. افکار ، اشیاء هستند و نیرو دارند اما متعلق به شما نیستند. افکار به درون شما می آیند و مدتی می مانند و سپس آنجا را ترک می کنند. کل هستی از افکار و اشیاء پر شده اند. اشیاء بخش فیزیکی افکار هستند و افکار بخش ذهنی اشیاء اند.بواسطه همین حقیقت معجزات فراوانی رخ می دهد چرا که افکار ، اشیاء هستند.وقتی فردی بطور مداوم در باره شما فکر مثبت می کند آن اتفاق خواهد افتاد. چرا که یک نیروی مداوم بسوی شما از طریق فکر او روانه شده است. پس بر همین مبنا متوجه اهمیت دعا پی می بریم و چگونه دعا وقتی ذهن خالی باشد مستجاب می شود چرا که نیروهای افکار در وی جمع می شود.بواسطه قدرت ذهن خالی در شرق ابتدا باید فرد مثبت نگر شود و سپس ذهن خالی را تجربه کند چرا که اگر ذهن خالی داشته باشد و سپس افکار منفی بکار برد این افکار بسیار نیرومند و مخرب خواهند بود. تصورات سیاه و سفید در این جا تفاوت دارند. تصورات منفی چیزی نیستند اما وقتی انرژی افکار جمع می شوند ، آنها پیشاپیش بصورت منفی عمل خواهند کرد. یک فکر نیروی زیادی دارد آن یک شی است. این سومین بینش در پیرامون ذهن است باید آن را فهمید و در درون تماشا کرد. بعضی اوقات این اتفاق می افتد که افکار بصورت شی در می آیند و لی به علت غلبه مادیگرایی بهآن همزمانی رویدادها می گذارند. افکار شما می روند جهان پیرامون شما را بسازند. افکار شما یک چیز هستند لذا باید بسیار در مورد آنها دقت کرد. آنها را بدقت استعمال کنید اگر شما آگاه نباشید ممکن است با افکار خود موجبات بدبختی خود و دیگران را فراهم کنید. افکار یک شمشیر دو لبه است و همزمان با صدمه به دیگران به شما هم صدمه می زند. وقتی دیگری را می برد همزمان شما را هم می برد. افکار به فضا و زمان برای پخش شدن احتیاج ندارند .شما ممکن است به قتل یک نفر فکر کنید و در آمریکا قتلی انجام شود ظاهرا هیچ دادگاهی شما را محاکمه نمی کند اما در دادگاه الهی شما را محاکمه خواهند کرد.شاید یک کسی بگوید من هیچ کار بدی نکردم ولی احساس بدبختی می کنم . شما شاید کاری نکرده باشید اما فکر آن را کردید و فکر نافذتر از عمل است.افراد دقت می کنند هر کاری را انجام ندهند اما دقت نمی کنند هر فکری را انجام ندهند. کسی که فکر نمی کند هیچ گناهی انجام نمی دهد و معصوم است . کسی که فکر نمی کند هیچ مسئولیتی ندارد. هوشیاری دشمن فکر است و فکر را مانند آتش می سوزاند. فکر خوب و بد نداریم هر فکری بد است. آگاهی انرژی بیشتری نسبت به فکر دارد. هوشیاری مانند آتش است که فکر را می سوزاند. افکار ما تاریکی هستند و هوشیاری نور است و با آمدن نور تاریکی از بین می رود.
 

mahyarahimi

عضو جدید
سلام فلق جان
شما این پستای عمیق رو از روی مطالعات پراکنده ی خودت می نویسی یا کتاب خاصی هست؟ :smile:
 

Similar threads

بالا