هفت سال زمانی طولانی برای ترجمه یک کتاب است، اما نه برای کتابی از جنس شاهنامه فردوسی که ابیات آن به دهها هزار میرسد. در حقیقت، دیک دیویس دست به بازی خطرناکی زد که هیچ کس دیگری تن به آن نمیداد و آن ترجمه ابیات فاخر فردوسی به زبان انگلیسی است. به جز این، دیویس منظومه عاشقانهای چون "ویس و رامین"، سروده فخرالدین اسعد گرگانی و اثر عارفانهای چون "منطقالطیر" عطار را نیز ترجمه کرده تا بدین واسطه او را سرآمد مترجمان شعر کهن فارسی بنامند. دیک دیویس، متولد ۱۹۴۵ در انگلستان، پیش از انقلاب به ایران سفر کرد و این سفر زمینه آشنایی او با ادبیات و فرهنگ ایرانی را فراهم آورد. همسرش ایرانی است و ترجمه "ویس و رامین" با همکاری او به انجام رسیده. دیویس چهرهای آکادمیک محسوب میشود که سابقه تدریس ادبیات فارسی در دانشگاههای مختلفی مانند دانشگاه تهران، نیوکاستل، کالیفرنیا (سنتا باربارا) و دانشگاه ایالتی اوهایو را دارد. ترجمهاش از شاهنامه فردوسی در سه جلد و در خلال سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ منتشر شد که جایزه National Endowment for the Humanities را برای او در پی داشت. این ترجمه همچنین توسط نشریه واشنگتن پست به عنوان کتاب سال انتخاب شد.
در آستانه روز فردوسی گفتوگویی با او انجام دادهایم که میخوانید.
جایی به نقل از ونتورث دیلون (Wentworth Dillon)، شاعر سده هفدهم گفتهاید: «برای ترجمه، کار مؤلفی را چنان برگزین که دوست برمیگزینی.» شاهنامه فردوسی چه کیفیت یا ویژگیهایی داشت که شما را وادار به ترجمهاش کرد؟
من سخت بر این باورم که هر مترجمی برای ارائه ترجمهای خوب از اثر یک مولف، میباید نسبت به او احساس نزدیکی و همذات پنداری مسلم داشته باشد.
ترجمه چنین آثاری البته خیلی سادهتر است تا ترجمه آثار نویسندگان دیگر؛ و برخی نویسندگان فارسی کاملا معروفی هستند که من گرچه کار آنها را بسیار تحسین میکنم، اما واقعا از آنها لذت آنچنانی نمیبرم.
من این کار را خیلی نمیپسندم. فکر نمیکنم که میتوانستم در ترجمه آثار این نویسندگان هیچ توفیقی داشته باشم. هیبت فردوسی به شدت مرا گرفته، چنانچه همه مترجمان اثر او باید چنین حالتی داشته باشند، و بنابراین نمیتوانم بگویم که به او مانند یک دوست فکر میکردم، اما درعین حال آرزو داشتم که وقتم را با او بگذرانم و از او بیاموزم، انگار کسی بخواهد از یک شاعر قدیمی که مورد حرمت و احترامش است، یاد بگیرد.
خیلی چیزها مرا جذب فردوسی میکرد. او یک قصهگوی شگفتانگیز است (و البته شاهنامه پر از قصههای شگفتانگیز است). اشتیاق او به عدالت، سخت برانگیزاننده است.
او بر خلاف بسیاری از نویسندگان، هیچگاه در پی یافتنِ پاسخهای آسان برای مسائل دشوار نیست؛ او پیچیدگی انتخابهای انسان را درک میکند و با آن احساس همدلی دارد؛ او همانقدر که میتواند بار مسئولیت و دشواریهای قرار گرفتن در جایگاه یک حکومتشونده را درک کند، بار مسئولیت و دشواریهای قرار گرفتن در جایگاه یک حکومتکننده را نیز حس میکند؛ او نسبت به حقیقت، سرشار از حس عشقی شدید، ساده و بیواسطه و نسبت به ریا و سنگدلی، سرشار از حس نفرت است؛ و نهایتا این که او هنرمندی حیرتانگیز است، چه در لحظه لحظهی اثر سترگش و چه در پیچ و خمهای معماری کل آن – یعنی چه در مقیاس خُرد و چه در مقیاس کلان.
تمام اینها در مجموع مرا جذب اثر او کرد. در عین حال، من نسبت به فرهنگ پارسی بیگانه هستم، اما عاشق این فرهنگم و کشش زیادی نسبت به آن حس میکنم؛ میخواستم این فرهنگ را تا جایی که در توانم بود، درک کنم و برای فهم یک فرهنگ، چه راهی بهتر از ترجمه شاعر ملی آن وجود دارد؟
شاید طبیعیتر این بود که عرفان عطار شما را به سمت شاعر دیگری غیر از فردوسی حماسهسرا رهنمون کند و پس از ترجمه "منطقالطیر"، مثلا دست به ترجمه دیوان حافظ بزنید. اما شما مسیرتان را تغییر دادید. چرا؟
از آنجا که این اتفاق افتاده، من اکنون در حال ترجمه حافظ هستم یا شاید بهتر باشد بگویم که سعی میکنم این کار را انجام دهم، چرا که ترجمه حافظ بیاندازه دشوار است (در واقع من چهار سال قبل مقالهای منتشر کردم که در ضمن آن توضیح دادم، چرا فکر میکنم اثر او غیرقابل ترجمه است. با این حال اکنون دارم سعی میکنم که این کار را انجام دهم).
اما پاسخ به سئوال شما؛ مانند اغلب خارجیها، این عرفان شعر فارسی بود که اول از همه مرا جذب خود کرد، زیرا که با آنچه در شعر اروپایی وجود دارد، بسیار متفاوت است. اما ترجمه "منطقالطیر" عطار با همسرم "افخم دربندی"، مرا به این نتیجه رساند که یکی از مهمترین جذابیتهای یک اثر، تصاویری است که از زندگی روزمره ارائه میدهد.
شاهنامه به سرگذشت بیش از پنجاه نسل میپردازد و مدام قهرمانان و پادشاهان جای خود را به قهرمانان و پادشاهان دیگری میسپارند.
البته منطقالطیر یک اثر عرفانی شگفتانگیز محسوب میشود، اما در عین حال مجموعه حیرتانگیزی از تصاویر دنیای روزمره هم هست، تصاویری از تاجران، عارفان، پادشاهان و غلامان و درباریان و حجرهداران و در حقیقت همه مردم.
این زندگی روزمره در شعر سدههای میانی ایران برایم بسیار جذاب شد و من به طور جدی شروع کردم به خواندن آثار قرن یازدهم که هنوز شعر فارسی عرفانی نشده بود، آثار شاعرانی چون فردوسی و گرگانی.
گرگانی اتفاقا شاعری است که معتقدم اصلا قدر دانسته نشده؛ به گمان من "ویس و رامین" او یکی از بزرگترین منظومههای سدههای میانی است که من در تمام زبانها سراغ دارم و من آن اندازه که هنگام کار بر روی نسخه انگلیسی "ویس و رامین" لذت بردم، هیچ وقت از ترجمه یک اثر دیگر فارسی لذت نبردم. آن هنگام از برخی جهات واقعا احساس میکردم که گرگانی دوست من بود.
اجازه بدهید مقایسهای میان شاهنامه با آثار حماسی غرب، همچون "ایلیاد" و "اودیسه" داشته باشیم. اصلا چنین مقایسهای صحیح است؟ تفاوت شاهنامه با این آثار در چیست؟ و شبیهترین این منظومهها به شاهنامه کدام است؟
ایلیاد و اودیسه به مانند شاهنامه منظومههایی ملی هستند، اما میان این آثار با شاهنامه تفاوت کلانی وجود دارد. برای مثال، هر دو آنها سرگذشت تنها یک نسل را روایت میکنند و به همین ترتیب، سراسر منظومه تنها بر چند شخصیت یکسان تمرکز دارد، حال آن که شاهنامه به سرگذشت بیش از پنجاه نسل میپردازد و مدام قهرمانان و پادشاهان جای خود را به قهرمانان و پادشاهان دیگری میسپارند.
پیچ و خم تاریخ در شاهنامه بسیار آشکارتر است، این که مثلا چه بر شخصیتها گذشته و پیشگویی اینکه در آینده چه روی خواهد داد، به وضوح در شاهنامه به چشم میخورد، حال آنکه حماسههای یونانی بیشتر در زمان حالی که بیپایان به نظر میرسد، روایت میشوند.
در حماسههای یونانی چندان دغدغه عدالت یا چالشهای درونی با وجدان مطرح نیست؛ حال آن که فردوسی دغدغه هر دوی اینها را داشتهاست. شاهنامه از برخی جهات، بیشتر شبیه حماسههای هندی نظیر ماهاباراتا و رامایاناست تا این که به آثار هومر شباهتی داشته باشد؛ در حماسههای هندی هم به مانند شاهنامه تعدد شخصیتها به شکلی کلان به چشم میخورد و این شخصیتها در عین حال، از نسلهای مختلفی هستند.
در این حماسهها نیز حس تقدیس عدالت و وجدان وجود دارد، چیزی که غایب بزرگ آثار هومر محسوب میشود.
ترکیبی از نثر و نظم؛ این شیوه شما در ترجمه شاهنامه به زبان انگلیسی بودهاست. گاه کلام فردوسی را به نظم ترجمه کردهاید و گاه به نثر توسل جستهاید. این احتمالا پرسشی است که بسیار با آن مواجه شدهاید که چرا این شیوه را انتخاب کردید؟ چرا کل ابیات را به نظم ترجمه نکردید؟ یا چرا اصلا ترجمه منثوری از کتاب ارائه ندادید؟
معتقدم که شعر میباید به شکل شعر ترجمه شود و من نیز میخواستم که همه کتاب را به نظم ترجمه کنم. اما دو مسئله مرا از این کار بازداشت.
میل و اشتیاق برای منظومههای طولانی در جهان انگلیسی زبان تا حد زیادی فروکش کردهاست. اثری به این درازا در انگلیسی و آن هم به شعر، احتمالا هیچ خوانندهای نخواهد داشت. مطمئن نبودم که چه کار باید بکنم و سپس سنت نقالی را در زبان فارسی به یاد آوردم که در آن داستانهای شاهنامه بیشتر به نثر روایت میشود
اول اینکه زمانی بسیار طولانی از من میگرفت و خب، ممکن بود قبل از آنکه کار را به پایان برسانم، مرده باشم. دوم اینکه اگر هم کار را به پایان میرساندم، به احتمال قریب به یقین نمیتوانستم ناشری برای آن پیدا کنم. هیچ شعر چهارپارهای در انگلیسی نیست که به اندازه شاهنامه طولانی باشد.
گذشته از این، میل و اشتیاق برای منظومههای طولانی در جهان انگلیسی زبان تا حد زیادی فروکش کردهاست. اثری به این درازا در انگلیسی و آن هم به شعر، احتمالا هیچ خوانندهای نخواهد داشت. مطمئن نبودم که چه کار باید بکنم و سپس سنت نقالی را در زبان فارسی به یاد آوردم که در آن داستانهای شاهنامه بیشتر به نثر روایت میشود، مگر آن لحظههایی که احساسات به اوج خود میرسد و زبان شعر طلب میکند.
بنابراین تصمیم گرفتم که کار را به همین سبک در انگلیسی ارائه دهم که هم سبکی ایرانی است و هم در عین حال خوانندگان انگلیسی زبان را جذب خود میکند. و این کار خوانندگان بسیاری پیدا کرد. در نتیجه از این مسئله خیلی خشنودم. این انتخاب برای معرفی منظومه به مخاطب انگلیسی زبان به خوبی جواب داد.
اینجا ممکن است بحث وفاداری مترجم به اثر پیش کشیده شود. ترجمه شما از شاهنامه آیا میتواند ظرافتهای اثر فردوسی را به مخاطب انگلیسی زبان انتقال دهد؟
البته که نه. همه ترجمهها، حتی بهترین آنها، شکستخورده هستند. مهم این است که آدم نهایت تلاش خودش را بکند. با اینحال من به شدت سعی کردم که به اثر وفادار بمانم، آنهم نه فقط به مضمون اثر، بلکه حتی نسبت به لحن، احساس، جایگاه، عظمت و گیرایی این منظومه. درباره این ترجمه یادداشتهای جالب توجه پرتعدادی در بسیاری از روزنامهها و نشریات مهم منتشر شد، اما هیچ کدام آنها به اندازه یادداشتی که از یک استاد پاکستانی زبان فارسی در یک نشریه گمنام پاکستانی چاپ شد، مرا به وجد نیاورد.
او گفته بود که در بسیاری از لحظات منظوم ترجمه من، زبان بهقدری شبیه به متن فارسی بود که او میتوانست با خواندن ترجمه انگلیسی من، متن فردوسی را به فارسی از نو بنویسد. همانطور که میتوانید تصور کنید، من از خواندن آن به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. من فکر میکنم که او کمی اغراق کرده بود، اما با این حال من هنوز خرسندم از اینکه نویسنده آن یادداشت متوجه شده بود که من چقدر سخت تلاش کردم تا به متن فردوسی وفادار بمانم.
دیدگاه کلی شما درباره وفاداری به متن در ترجمه شعر چیست؟ آیا به بازسرایی آزادانه شعر اعتقاد دارید، نظیر ترجمهای که کلمن بارکس از مولوی ارائه دادهاست؟
بزرگترین پادشاه بخش اسطورهای شاهنامه کیست؟ کیخسرو و فقط یکی از پدربزرگها و مادربزرگهایش ایرانی است. حال چگونه میتوانیم این منظومه را "قومگرایانه" بنامیم، در حالی که شخصیتهایش به طبقه نژادهایی این چنین درهمآمیخته تعلق دارند؛ شخصیتهایی که به وضوح، ستودنی آفریده شدهاند
من این قبیل ترجمهها را اصلا نمیپسندم. گرچه منظورم این نیست که نباید چنین کاری کرد؛ مسلما هر کسی باید بتواند که هر آنچه دوست دارد بنویسد. من فقط میگویم که دیگر نباید اسم این را "ترجمه" گذاشت. متنی که بارکس از مولوی ارائه داده، تقریبا هیچ شباهتی به آنچه مولوی به فارسی نوشتهاست، ندارد.
ممکن است برای خوانندگان این گفتوگو توضیح بدهید که کدام بخشهای شاهنامه را به نثر ترجمه کردید و کدام بخشها را به نظم؟
نثر نشان از آن دارد که خواندن این بخشها برای مردم نسبتا ساده است، اما نظم، لحن شاعرانه و عظمت اثر را به یاد خوانندگان میآورد، یا حداقل من امیدوارم که چنین شود. من آن لحظاتی را برای ترجمه به نظم انتخاب کردم که بار حسی بیشتری داشتند، انگار که تکخوانیهایی را برای یک اپرا انتخاب کرده باشم.
در ترجمه موزون و مقفای شاهنامه، سبک و زبان شعری کدام شاعر انگلیسی زبان الگوی شما قرار گرفت؟
چهارپارههای حماسی در زبان انگلیسی کاملا به مثنوی در زبان فارسی شباهت دارد و به همین خاطر هنگام ترجمه حکایات ایرانی از این شیوه استفاده میکنم.
بزرگترین مترجمان اشعار حماسی، درایدن و پوپ هستند که این اشعار را به شکل چهارپارههای حماسی در زبان انگلیسی ترجمه کردهاند.
به نظر میرسد که پوپ مشخصا بیشتر شبیه خودش است تا این که الگوی مطمئنی برای ترجمه محسوب شود. دوست دارم خوانندگان، هنگام خواندن ترجمههای من از عطار یا فردوسی یا گرگانی، آنها را در نظر بیاورند، نه پوپ را. و بنابراین الگوی من اساسا درایدن بوده که نه تنها اشعارش بسیار تاثیرگذار و قوی است، بلکه همچنین توانستهاست که شور و احساس مؤلفان را در ترجمه آثارشان منتقل کند. او ویژگیهای شخصی خودش را به این مؤلفان تحمیل نمیکند. بنابراین الگوی اصلی من او بودهاست.
پیش از این گفتهاید که شاهنامه آنچنان هم که دیگران تصور میکنند، اثر قومگرایانهای نیست. لطفا دراینباره توضیح بدهید.
زنان معروف این منظومه را در نظر بیاورید، زنانی که آنها را تحسین میکنیم و دوستشان داریم؛ به ندرت در میان آنها زنی پیدا میشود که ریشه ایرانی داشته باشد.
سیندخت، رودابه، منیژه و کتایون، همه آنها در اصطلاح فارسی "خارجی" محسوب میشوند. قهرمانان ایرانی را در نظر بیاورید که مادرانی خارجی دارند: رستم، سهراب، سیاوش، اسفندیار؛ آنها بزرگترین قهرمانان این منظومه هستند و هنگامی که شرح مرگ آنها را میخوانیم قلبمان به درد میآید، اما آنها نیمه ایرانی هستند و از جانب مادر به سرزمینهای دیگری منتسب میشوند.
بزرگترین پادشاه بخش اسطورهای شاهنامه کیست؟ کیخسرو و فقط یکی از پدربزرگها و مادربزرگهایش ایرانی است. حال چگونه میتوانیم این منظومه را "قومگرایانه" بنامیم، در حالی که شخصیتهایش به طبقه نژادهایی این چنین درهمآمیخته تعلق دارند؛ شخصیتهایی که به وضوح، ستودنی آفریده شدهاند.
و پرسش آخر؛ ترجمه شما از شاهنامه چقدر زمان برد؟
هفت سال؛ زمانی طولانی، اما ارزشش را داشت. برای درک یک اثر ادبی هیچ راهی بهتر از ترجمه آن وجود ندارد و اکنون من شاهنامه را بیشتر از وقتی دوست دارم که کار ترجمه آن را آغاز کردم.
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/05/110513_l23_persian_lan_dick_davis_ea.shtml
در آستانه روز فردوسی گفتوگویی با او انجام دادهایم که میخوانید.
جایی به نقل از ونتورث دیلون (Wentworth Dillon)، شاعر سده هفدهم گفتهاید: «برای ترجمه، کار مؤلفی را چنان برگزین که دوست برمیگزینی.» شاهنامه فردوسی چه کیفیت یا ویژگیهایی داشت که شما را وادار به ترجمهاش کرد؟
" خیلی چیزها مرا جذب فردوسی میکرد. او یک قصهگوی شگفتانگیز است و بر خلاف بسیاری از نویسندگان، هیچگاه در پی یافتنِ پاسخهای آسان برای مسائل دشوار نیست؛ او پیچیدگی انتخابهای انسان را درک میکند و با آن احساس همدلی دارد؛ فردوسی نسبت به حقیقت، سرشار از حس عشقی شدید، ساده و بیواسطه و نسبت به ریا و سنگدلی، سرشار از حس نفرت است"
دیک دیویس
من سخت بر این باورم که هر مترجمی برای ارائه ترجمهای خوب از اثر یک مولف، میباید نسبت به او احساس نزدیکی و همذات پنداری مسلم داشته باشد.
ترجمه چنین آثاری البته خیلی سادهتر است تا ترجمه آثار نویسندگان دیگر؛ و برخی نویسندگان فارسی کاملا معروفی هستند که من گرچه کار آنها را بسیار تحسین میکنم، اما واقعا از آنها لذت آنچنانی نمیبرم.
من این کار را خیلی نمیپسندم. فکر نمیکنم که میتوانستم در ترجمه آثار این نویسندگان هیچ توفیقی داشته باشم. هیبت فردوسی به شدت مرا گرفته، چنانچه همه مترجمان اثر او باید چنین حالتی داشته باشند، و بنابراین نمیتوانم بگویم که به او مانند یک دوست فکر میکردم، اما درعین حال آرزو داشتم که وقتم را با او بگذرانم و از او بیاموزم، انگار کسی بخواهد از یک شاعر قدیمی که مورد حرمت و احترامش است، یاد بگیرد.
خیلی چیزها مرا جذب فردوسی میکرد. او یک قصهگوی شگفتانگیز است (و البته شاهنامه پر از قصههای شگفتانگیز است). اشتیاق او به عدالت، سخت برانگیزاننده است.
او بر خلاف بسیاری از نویسندگان، هیچگاه در پی یافتنِ پاسخهای آسان برای مسائل دشوار نیست؛ او پیچیدگی انتخابهای انسان را درک میکند و با آن احساس همدلی دارد؛ او همانقدر که میتواند بار مسئولیت و دشواریهای قرار گرفتن در جایگاه یک حکومتشونده را درک کند، بار مسئولیت و دشواریهای قرار گرفتن در جایگاه یک حکومتکننده را نیز حس میکند؛ او نسبت به حقیقت، سرشار از حس عشقی شدید، ساده و بیواسطه و نسبت به ریا و سنگدلی، سرشار از حس نفرت است؛ و نهایتا این که او هنرمندی حیرتانگیز است، چه در لحظه لحظهی اثر سترگش و چه در پیچ و خمهای معماری کل آن – یعنی چه در مقیاس خُرد و چه در مقیاس کلان.
تمام اینها در مجموع مرا جذب اثر او کرد. در عین حال، من نسبت به فرهنگ پارسی بیگانه هستم، اما عاشق این فرهنگم و کشش زیادی نسبت به آن حس میکنم؛ میخواستم این فرهنگ را تا جایی که در توانم بود، درک کنم و برای فهم یک فرهنگ، چه راهی بهتر از ترجمه شاعر ملی آن وجود دارد؟
شاید طبیعیتر این بود که عرفان عطار شما را به سمت شاعر دیگری غیر از فردوسی حماسهسرا رهنمون کند و پس از ترجمه "منطقالطیر"، مثلا دست به ترجمه دیوان حافظ بزنید. اما شما مسیرتان را تغییر دادید. چرا؟
از آنجا که این اتفاق افتاده، من اکنون در حال ترجمه حافظ هستم یا شاید بهتر باشد بگویم که سعی میکنم این کار را انجام دهم، چرا که ترجمه حافظ بیاندازه دشوار است (در واقع من چهار سال قبل مقالهای منتشر کردم که در ضمن آن توضیح دادم، چرا فکر میکنم اثر او غیرقابل ترجمه است. با این حال اکنون دارم سعی میکنم که این کار را انجام دهم).
اما پاسخ به سئوال شما؛ مانند اغلب خارجیها، این عرفان شعر فارسی بود که اول از همه مرا جذب خود کرد، زیرا که با آنچه در شعر اروپایی وجود دارد، بسیار متفاوت است. اما ترجمه "منطقالطیر" عطار با همسرم "افخم دربندی"، مرا به این نتیجه رساند که یکی از مهمترین جذابیتهای یک اثر، تصاویری است که از زندگی روزمره ارائه میدهد.

البته منطقالطیر یک اثر عرفانی شگفتانگیز محسوب میشود، اما در عین حال مجموعه حیرتانگیزی از تصاویر دنیای روزمره هم هست، تصاویری از تاجران، عارفان، پادشاهان و غلامان و درباریان و حجرهداران و در حقیقت همه مردم.
این زندگی روزمره در شعر سدههای میانی ایران برایم بسیار جذاب شد و من به طور جدی شروع کردم به خواندن آثار قرن یازدهم که هنوز شعر فارسی عرفانی نشده بود، آثار شاعرانی چون فردوسی و گرگانی.
گرگانی اتفاقا شاعری است که معتقدم اصلا قدر دانسته نشده؛ به گمان من "ویس و رامین" او یکی از بزرگترین منظومههای سدههای میانی است که من در تمام زبانها سراغ دارم و من آن اندازه که هنگام کار بر روی نسخه انگلیسی "ویس و رامین" لذت بردم، هیچ وقت از ترجمه یک اثر دیگر فارسی لذت نبردم. آن هنگام از برخی جهات واقعا احساس میکردم که گرگانی دوست من بود.
اجازه بدهید مقایسهای میان شاهنامه با آثار حماسی غرب، همچون "ایلیاد" و "اودیسه" داشته باشیم. اصلا چنین مقایسهای صحیح است؟ تفاوت شاهنامه با این آثار در چیست؟ و شبیهترین این منظومهها به شاهنامه کدام است؟
ایلیاد و اودیسه به مانند شاهنامه منظومههایی ملی هستند، اما میان این آثار با شاهنامه تفاوت کلانی وجود دارد. برای مثال، هر دو آنها سرگذشت تنها یک نسل را روایت میکنند و به همین ترتیب، سراسر منظومه تنها بر چند شخصیت یکسان تمرکز دارد، حال آن که شاهنامه به سرگذشت بیش از پنجاه نسل میپردازد و مدام قهرمانان و پادشاهان جای خود را به قهرمانان و پادشاهان دیگری میسپارند.
پیچ و خم تاریخ در شاهنامه بسیار آشکارتر است، این که مثلا چه بر شخصیتها گذشته و پیشگویی اینکه در آینده چه روی خواهد داد، به وضوح در شاهنامه به چشم میخورد، حال آنکه حماسههای یونانی بیشتر در زمان حالی که بیپایان به نظر میرسد، روایت میشوند.
در حماسههای یونانی چندان دغدغه عدالت یا چالشهای درونی با وجدان مطرح نیست؛ حال آن که فردوسی دغدغه هر دوی اینها را داشتهاست. شاهنامه از برخی جهات، بیشتر شبیه حماسههای هندی نظیر ماهاباراتا و رامایاناست تا این که به آثار هومر شباهتی داشته باشد؛ در حماسههای هندی هم به مانند شاهنامه تعدد شخصیتها به شکلی کلان به چشم میخورد و این شخصیتها در عین حال، از نسلهای مختلفی هستند.
در این حماسهها نیز حس تقدیس عدالت و وجدان وجود دارد، چیزی که غایب بزرگ آثار هومر محسوب میشود.
ترکیبی از نثر و نظم؛ این شیوه شما در ترجمه شاهنامه به زبان انگلیسی بودهاست. گاه کلام فردوسی را به نظم ترجمه کردهاید و گاه به نثر توسل جستهاید. این احتمالا پرسشی است که بسیار با آن مواجه شدهاید که چرا این شیوه را انتخاب کردید؟ چرا کل ابیات را به نظم ترجمه نکردید؟ یا چرا اصلا ترجمه منثوری از کتاب ارائه ندادید؟
معتقدم که شعر میباید به شکل شعر ترجمه شود و من نیز میخواستم که همه کتاب را به نظم ترجمه کنم. اما دو مسئله مرا از این کار بازداشت.

اول اینکه زمانی بسیار طولانی از من میگرفت و خب، ممکن بود قبل از آنکه کار را به پایان برسانم، مرده باشم. دوم اینکه اگر هم کار را به پایان میرساندم، به احتمال قریب به یقین نمیتوانستم ناشری برای آن پیدا کنم. هیچ شعر چهارپارهای در انگلیسی نیست که به اندازه شاهنامه طولانی باشد.
گذشته از این، میل و اشتیاق برای منظومههای طولانی در جهان انگلیسی زبان تا حد زیادی فروکش کردهاست. اثری به این درازا در انگلیسی و آن هم به شعر، احتمالا هیچ خوانندهای نخواهد داشت. مطمئن نبودم که چه کار باید بکنم و سپس سنت نقالی را در زبان فارسی به یاد آوردم که در آن داستانهای شاهنامه بیشتر به نثر روایت میشود، مگر آن لحظههایی که احساسات به اوج خود میرسد و زبان شعر طلب میکند.
بنابراین تصمیم گرفتم که کار را به همین سبک در انگلیسی ارائه دهم که هم سبکی ایرانی است و هم در عین حال خوانندگان انگلیسی زبان را جذب خود میکند. و این کار خوانندگان بسیاری پیدا کرد. در نتیجه از این مسئله خیلی خشنودم. این انتخاب برای معرفی منظومه به مخاطب انگلیسی زبان به خوبی جواب داد.
اینجا ممکن است بحث وفاداری مترجم به اثر پیش کشیده شود. ترجمه شما از شاهنامه آیا میتواند ظرافتهای اثر فردوسی را به مخاطب انگلیسی زبان انتقال دهد؟
البته که نه. همه ترجمهها، حتی بهترین آنها، شکستخورده هستند. مهم این است که آدم نهایت تلاش خودش را بکند. با اینحال من به شدت سعی کردم که به اثر وفادار بمانم، آنهم نه فقط به مضمون اثر، بلکه حتی نسبت به لحن، احساس، جایگاه، عظمت و گیرایی این منظومه. درباره این ترجمه یادداشتهای جالب توجه پرتعدادی در بسیاری از روزنامهها و نشریات مهم منتشر شد، اما هیچ کدام آنها به اندازه یادداشتی که از یک استاد پاکستانی زبان فارسی در یک نشریه گمنام پاکستانی چاپ شد، مرا به وجد نیاورد.
او گفته بود که در بسیاری از لحظات منظوم ترجمه من، زبان بهقدری شبیه به متن فارسی بود که او میتوانست با خواندن ترجمه انگلیسی من، متن فردوسی را به فارسی از نو بنویسد. همانطور که میتوانید تصور کنید، من از خواندن آن به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. من فکر میکنم که او کمی اغراق کرده بود، اما با این حال من هنوز خرسندم از اینکه نویسنده آن یادداشت متوجه شده بود که من چقدر سخت تلاش کردم تا به متن فردوسی وفادار بمانم.
دیدگاه کلی شما درباره وفاداری به متن در ترجمه شعر چیست؟ آیا به بازسرایی آزادانه شعر اعتقاد دارید، نظیر ترجمهای که کلمن بارکس از مولوی ارائه دادهاست؟

من این قبیل ترجمهها را اصلا نمیپسندم. گرچه منظورم این نیست که نباید چنین کاری کرد؛ مسلما هر کسی باید بتواند که هر آنچه دوست دارد بنویسد. من فقط میگویم که دیگر نباید اسم این را "ترجمه" گذاشت. متنی که بارکس از مولوی ارائه داده، تقریبا هیچ شباهتی به آنچه مولوی به فارسی نوشتهاست، ندارد.
ممکن است برای خوانندگان این گفتوگو توضیح بدهید که کدام بخشهای شاهنامه را به نثر ترجمه کردید و کدام بخشها را به نظم؟
نثر نشان از آن دارد که خواندن این بخشها برای مردم نسبتا ساده است، اما نظم، لحن شاعرانه و عظمت اثر را به یاد خوانندگان میآورد، یا حداقل من امیدوارم که چنین شود. من آن لحظاتی را برای ترجمه به نظم انتخاب کردم که بار حسی بیشتری داشتند، انگار که تکخوانیهایی را برای یک اپرا انتخاب کرده باشم.
در ترجمه موزون و مقفای شاهنامه، سبک و زبان شعری کدام شاعر انگلیسی زبان الگوی شما قرار گرفت؟
چهارپارههای حماسی در زبان انگلیسی کاملا به مثنوی در زبان فارسی شباهت دارد و به همین خاطر هنگام ترجمه حکایات ایرانی از این شیوه استفاده میکنم.
بزرگترین مترجمان اشعار حماسی، درایدن و پوپ هستند که این اشعار را به شکل چهارپارههای حماسی در زبان انگلیسی ترجمه کردهاند.
به نظر میرسد که پوپ مشخصا بیشتر شبیه خودش است تا این که الگوی مطمئنی برای ترجمه محسوب شود. دوست دارم خوانندگان، هنگام خواندن ترجمههای من از عطار یا فردوسی یا گرگانی، آنها را در نظر بیاورند، نه پوپ را. و بنابراین الگوی من اساسا درایدن بوده که نه تنها اشعارش بسیار تاثیرگذار و قوی است، بلکه همچنین توانستهاست که شور و احساس مؤلفان را در ترجمه آثارشان منتقل کند. او ویژگیهای شخصی خودش را به این مؤلفان تحمیل نمیکند. بنابراین الگوی اصلی من او بودهاست.
پیش از این گفتهاید که شاهنامه آنچنان هم که دیگران تصور میکنند، اثر قومگرایانهای نیست. لطفا دراینباره توضیح بدهید.
زنان معروف این منظومه را در نظر بیاورید، زنانی که آنها را تحسین میکنیم و دوستشان داریم؛ به ندرت در میان آنها زنی پیدا میشود که ریشه ایرانی داشته باشد.
سیندخت، رودابه، منیژه و کتایون، همه آنها در اصطلاح فارسی "خارجی" محسوب میشوند. قهرمانان ایرانی را در نظر بیاورید که مادرانی خارجی دارند: رستم، سهراب، سیاوش، اسفندیار؛ آنها بزرگترین قهرمانان این منظومه هستند و هنگامی که شرح مرگ آنها را میخوانیم قلبمان به درد میآید، اما آنها نیمه ایرانی هستند و از جانب مادر به سرزمینهای دیگری منتسب میشوند.
بزرگترین پادشاه بخش اسطورهای شاهنامه کیست؟ کیخسرو و فقط یکی از پدربزرگها و مادربزرگهایش ایرانی است. حال چگونه میتوانیم این منظومه را "قومگرایانه" بنامیم، در حالی که شخصیتهایش به طبقه نژادهایی این چنین درهمآمیخته تعلق دارند؛ شخصیتهایی که به وضوح، ستودنی آفریده شدهاند.
و پرسش آخر؛ ترجمه شما از شاهنامه چقدر زمان برد؟
هفت سال؛ زمانی طولانی، اما ارزشش را داشت. برای درک یک اثر ادبی هیچ راهی بهتر از ترجمه آن وجود ندارد و اکنون من شاهنامه را بیشتر از وقتی دوست دارم که کار ترجمه آن را آغاز کردم.
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2011/05/110513_l23_persian_lan_dick_davis_ea.shtml