غـم از درد پیش شـادی اشـک نمی ریزد...!
می خنـدد از غـم ... شادی به حالش می گریـد...
غـم از حال بـدش ... خوبـهِ خوب تعـریف می کنـد...!
شـادی به حال دروغـش ... افسـوس می خـورد...
غـم برای مرگ ... پیش شـادی سیـاه نمی پوشـد...!
شـادی برای عـزای غـم ... سوگواری می گیـرد...
غـم قـد خمیده اش را راسـت ...
و شـادی به پای غـم می ایستـد...!
غـم از عقـده ی تلخ جگـرش می سوزد...
شـادی از سوز دل غـم ... درد می کشـد...!
.
.
.
غـم و شـادی خوب می سازند با هـم ...
و مـانـدنـد...
برای یک عـمـر زیر یک سـقـف با هـم...!
می خنـدد از غـم ... شادی به حالش می گریـد...
غـم از حال بـدش ... خوبـهِ خوب تعـریف می کنـد...!
شـادی به حال دروغـش ... افسـوس می خـورد...
غـم برای مرگ ... پیش شـادی سیـاه نمی پوشـد...!
شـادی برای عـزای غـم ... سوگواری می گیـرد...
غـم قـد خمیده اش را راسـت ...
و شـادی به پای غـم می ایستـد...!
غـم از عقـده ی تلخ جگـرش می سوزد...
شـادی از سوز دل غـم ... درد می کشـد...!
.
.
.
غـم و شـادی خوب می سازند با هـم ...
و مـانـدنـد...
برای یک عـمـر زیر یک سـقـف با هـم...!
