غزليات مولوي : اي رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

troy625

عضو جدید

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتهاای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدیبر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب توییمطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراستههم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عملباقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان وا
ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شدهگه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هلکز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنیو اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسانرب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا
خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علمکاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا


















HTML:
<object type="application/x-shockwave-flash" data="http://0up.ir/up8/guest/d-dewplayer.swf?mp3=http://0up.ir/up8/guest/d-001-Ey-rastkhize-nagahan.mp3" width="200" height="20" id="dewplayer">
<param name="wmode" value="transparent" />
<param name="movie" value="http://0up.ir/up8/guest/d-dewplayer.swf?mp3=http://0up.ir/up8/guest/d-001-Ey-rastkhize-nagahan.mp3" />
<param name="flashvars" value="mp3=http://0up.ir/up8/guest/d-001-Ey-rastkhize-nagahan.mp3&autostart=0&autoreplay=0" />
</object>
 
آخرین ویرایش:
بالا