عرفان چیست

matin_bc

عضو جدید
عرفان درلغت به معناي شناسايي است كه خوداين لغت عرفان هم ازماده عرف مشتق شده است


ودراصطلاح عبارت است ازروش وطريقه اي ويژه براي دستيابي وشناخت حق با قدم قلب وشهود وگام دل وتهذيب


نفس .



بوعلي سينا درمقام تعريف عارف وفرق ميان او با هريك اززاهدوعابد مي گويد:


((آنكه ازتنعّم دنيا روي گردانده است زاهد ناميده مي شود وآنكه برانجام عبادات مانند نمازوروزه و.....مواظبت دارد؛


عابدخوانده مي شود؛وآنكه ضمير خود

را ازتوجه به غير حق باز داشته ومتوجه عالم قدس كرده تانورحق بدان بتابد، به نام عارف شناخته مي شود.


البته گاهي دو يا هرسه عنوان دريك نفرجمع مي شود))



ايشان دردنباله كلام خود درباره هدف وغرض عارف مي گويد:




((عارف حق را مي خواهد براي حق نه براي چيزي غير حق وهيچ چيز رابرمعرفت حق ترجيح نمي دهد،و


عبادتش تنها به خاطراين است كه اوشايسته عبادت است وبدان جهت است كه عبادت رابطه اي


في حد ذاته شريف است،نه



به خاطرميل وطمع درچيزي ياترس ازچيزي))



وقتي از عرفان مي گوييم نه در آسمانها است و نه فقط در احكام. عرفان جنبه باطني و طريقتي و معنوي همه


اديان است. در حقيقت اديان از حيث معناي عرفان حقيقت واحدي دارندو و از وجهه عرفاني يك چيز را مي گويند؛


بنابر اين از حيث وجه طريقتي با هم مشتركند. و به همين دليل در اديان، عارفان چون همدلند، همزبان هم


هستند و اين همزباني باعث شده كه تفكر عرفاني خصوصيات خاص خودش را داشته باشد،

كه حتي اگر به تفكر عرفاني بدون توجه به نوع دين نگاه كنيم، مي بينيم اين مشتركات هست.


يكي از مشتركات عرفاني اديان، قول به يك حقيقت واحد هستي است

و اين كه عالم مظاهر اين حقيقت است.

اگر از حيث عرفاني، عرفان اديان مختلف را بنگريم، مي بينيم كه در آنها، عارفان وقتي صحبت از مسئله خلقت


عالم مي كنند، همه قائل به ظهور و تجلي هستند؛

يعني مي گويند:

عالم مظهر و محل جلوه حق است و از اين

موجود آيت حق است لذا موجودات محترمند و اين در تمام تفكرات عرفاني هست.



اگر از يك متكلم بپرسند كه خلقت يعني چه؟


او مي گويد:

خدا خالق عالم است و هيچ نسبتي هم بين خالق و مخلوق نيست


و خدا عالم را خلق كرده و عالم حادث است، خدا قديم است و... اما در عرفان بين خالق و مخلوق

يك نسبت وجودي است يعني مخلوق در حقيقت خالق است كه از باطن ظاهر شده و خودش را نشان داده است.




مشترك دومي كه بين عرفان همه اديان هست اين است كه، در عرفان علمي كه ما را به حقيقت هستي


يعني آن حقيقت واحد ، رهنمون مي كند معرفت به حقيقت هستي از طريق علم حصولي نيست.


علم حصولي


اقسامي دارد و تعريف كلي آن اين است كه علمي با واسطه است؛


با واسطه حواس و عقل ظاهري كسي راه به حقيقت هستي پيدا نمي كند، اين از مشتركات عرفاني است.



البته هيچ عارفي معرفت حسي و عقلي را كنار نمي گذارد، منتهي مي گويد:


آن معرفت حقيقي كه ما را به شناخت حقيقت هستي رهنمون مي كند، يك معرفت بي واسطه حضوريست،


يعني تا شخص در مقام حضور قرار نگيرد، هر چه بگويد از مقام غيبت مي گويد.


معرفت حقيقتي، معرفت حضوري است كه بي واسطه و مستقيم است


كه در اين نوع معرفت ديگر بين عالم و معلوم و عارف و هستي جدايي نيست.



در مقدمه تذكره الاولياء آمده:


برخي برطريق معرفت اند، برخي بر طريق معاملت اند و برخي بر طريق عشق؛ اين احوال اشخاصي است


كه اين راه ها را طي مي كنند و گرنه راه ها تفاوت چنداني ندارند. در اين خصوص، در عرفان


دو اصطلاح «جذبه» و «سلوك» بسيار اهميت دارد.


يعني مي گويند


در برخي حال جذبه و كشش غلبه دارد و در برخي حال مجاهده و كوشش؛ آن كه اهل كوشش است


قطعاً كشش هم شامل حالش است و آن كه اهل كشش است،


قطعاً بايد كوششي هم بكند، ولي غلبه اينها با هم تفاوت دارد


و به همين علت، حالات ظاهري بايزيد با حالات ظاهري جنيد تفاوت مي كند،


اما نه اين كه جنيد، بايزيد را انكار كند و يا بر عكس مي بينيم كه در ميان عارفان كسي ديگري را انكار نمي كند،زيرا


عارفان، عرفان را راهي مي دانند كه هر كس بنا به مقاماتي كه دارد در جاي مخصوصي قرار گرفته است.



از ديگر مشتركات تفكر عرفاني، بحث نظر و عمل توأمان است.


در عرفان نظر تنها نداريم و بايد با عمل همراه شود. هيچ كس از حيث حقيقت عرفان با خواندن شروح فصوص الحكم


و دانستن اصطلاحات عارف نمي شود و اصولاً تفكيك عرفان به عرفان نظري و عملي از حيث حقيقت عرفان، تفكيكي نادرست است


و تاكيد بر عمل يكي از اجزاي تفكر عرفاني است


يعني معمولاً عارفان ديگران را سرزنش مي كنند كه بر خلاف گفته هايشان عمل مي كنند.



مشترك ديگر،


زبان عرفان است.


اين كه زبان عرفان، زبان عبادت است، يك امر عمومي است و زبان واضح منطق نيست


كه به تعبير كانت، مفاهيم در آن واضح و متمايز باشند. بلكه زبان اشارت يا به اصطلاح جديد سمبوليك است،


منتهي خود عرفا بحث مي كنند كه اين زبان بر زبان عبارت تقدم داشته است.




از ديگر مشتركات اديان اين است كه عارف عبادتش عاشقانه است


يعني به تعهد زائدي عبادت نمي كند،


قصد زائد مصداق فرمايش حضرت علي(ع) است كه نه به ترس از جهنم و نه به شوق بهشت


و بلكه به خاطر خود او و عشق به او عبادتش مي كنم.


عارف آلماني مايستراكهارت، اصطلاحي دارد كه مي گويد:


هركس به قصد و غرضي به او توجه كند، او خودش را مي پرستد نه او را.


به هر حال از حيث عرفاني حضور قصد و غرض حتي قصد قربه الي الله غرض است


و عارف بايد در مقام بي غرضي باشد.



عارف حقيقي آن است كه هيچ قصد و غرضي ندارد و صرفاً چون او را دوست دارد، عبادتش مي كند


و عشق مبناي عبادت اوست.



در پايان عارف كامل يعني كسي كه به پايان اين خط رسيده باشد



و حال آن كه اين خط انتها ندارد.


در حقيقت هر چه جلوتر مي رويم،


پرده ها برداشته مي شود و كشف حجاب مي شود


و اين است كه دين را، راه تعريف مي كنند

و متدين رهرو (سالك) بايد سلوك كند؛

يعني بايد راه برود. در اين تفكر اگر كسي مدعي شود

كه با گفتن اشهدان لااله الا الله متدين شده است،

در اشتباه است،

زيرا در هر لحظه امكان لغزش هست؛

يعني اين كه ايمان ثابت نيست و اساساً در اين تفكر ايمان هر لحظه
نو مي شود.:w21:
 

Similar threads

بالا