#عاشق اصفهانی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آقامحمد عاشق اصفهانی (زادهٔ ۱۱۱۱ ه. ق در اصفهان - درگذشت ۱۱۸۱ ه. ق در اصفهان) یکی از شاعران غزل‌سرای قرن دوازدهم هجری در ایران است.

عاشق در اصفهان به دنیا آمد ولی تاریخ تولدش معلوم نیست اما چون در سال ۱۱۸۱ هجری درگذشت و روح‌الله خالقی با استناد به قول رضاقلی‌خان هدایت که گفته عاشق «هفتاد سال عمر کرده» سال تولد او را ۱۱۱۱ هجری قمری دانسته است.

عاشق اصفهانی
یکی از سرشناس‌ترین غزل‌سرای دوره افشاریه و زندیه است.

پیشهٔ اصلی او خیاطی در شهر اصفهان بود و شخصیت گوشه‌نشین و عزلت‌نشینی داشت.

آذر دربارهٔ او می‌نویسد: «با کمال فقر در عین استغنا بوده و اغلب اوقات در انزوا به سر می‌برده و به دست‌رنج خیاطی معاش می‌گذرانده است.»

دهخدا نقل می‌کند که «گویند اشعار او به ده هزار رسیده است در غزلیات مضامین عاشقانه».

خالقی هم می‌گوید دیوان او به طبع نرسیده و بر اساس نسخه‌ای که به دست خالقی آمده دیوانش دو هزار بیت بیشتر ندارد و علاوه بر غزل، رباعیات خوبی دارد که مانند دیگر شاعران از مضامین رباعیات خیام اقتباس کرده است.

اشعار عاشق ساده و شورانگیز بود و خالقی دربارهٔ خصوصیات شاعری او می‌نویسد: «عاشق شاعری است حساس و باذوق و به گفته خود جز با مطرب و شراب و روی زیبا با کسی سر و کاری ندارد و مثل خیام عقیده دارد عمری که در پی آن نیستی است چه بهتر که به خوشی بگذرد.»

عاشق از چهره‌های شعر بازگشت ادبی است و با شاعرانی چون مشتاق، طبیب، هاتف و صهبا هم‌عصر بوده است

عده‌ای از شاعران در اواخر دوره صفویه در اصفهان انجمنی داشته‌اند و چون در دورهٔ صفویه شعر سخت بی‌رونق شده بود این انجمن به دنبال احیای شعر فارسی بود و به دنبال بازگشت به سبک‌های شعری پیش از دوران مغول بودند.

خالقی احتمال قوی می‌دهد که عاشق در این انجمن سمت ریاست داشته است.

عاشق در زادگاه خود اصفهان درگذشت و به خاک سپرده شد.



آقامحمد عاشق اصفهانی
زادروز ۱۱۱۱ ه. ق
اصفهان
درگذشت ۱۱۸۱ ه. ق
اصفهان
آرامگاه اصفهان
نام‌های دیگر عاشق
دوره قرن دوازدهم هجری


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
واقف نگشته بودم از بیوفایی تو
تا روز رفتن جان یعنی جدایی تو

دستی ز سینه ی من سوی فلک نبردی

ای ناله سوخت جانم از نارسایی تو

در وادی محبت گمگشتگان شوقیم

ای کوکب هدایت کو روشنایی تو

ای دل که در ره عشق حیران کار خویشی

مشکل رسم به جایی از رهنمایی تو

گفتی: چرا به هر سو از دیده خون گشادی؟

طرفی ست اینکه بستم از آشنایی تو

امشب که باده صاف است آن شوخ هست ساقی

"عاشق" مگو کجا شد آن پارسایی تو؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چرا شکسته چنین رنگ و روی گلفامت؟
که برده است ز خاطر قرار و آرامت؟

چو غنچه سر به گریبان ز فکر کیست تورا؟

که پیرهن شده چون گل قبا بر اندامت؟

نگفتمت ز وفا پاس عاشقان میدار

که می شود چو من خسته دل سر انجامت؟

ز انتظار منت شوق می کند آگه
چو بر رهت بنشاند ز صبح تا شامت

مرا به لطف و وفا صید کرده ای چه کنم؟

به غیر آنکه بمیرم به گوشه ی دامت؟

اگرچه رام نگشتی به "عاشق" مسکین
خدا کند که شود آن مراد دل رامت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دی ازبرمن می گذشت آن یوسف کنعانیم
گفتم قدم درخانه نه گفتا مگر زندانیم؟

می گویی از کویم برو چون میروم می خوانیم

ای بی وفای سنگدل تا چند سرگردانیم؟

کردی رها چون از قفس در خون مکش بال و پرم

ترسم که نشناسد کسی از طایر بستانیم

در سینه پنهان کرده ام گنجینه ای از داغ غم

تا می توانی سعی کن ای عشق در ویرانیم

خوش آنکه ای باد خزان چون بگذری بر بوستان

این مشت خار آشیان با گل بخاک افشانیم

گفتی که "عاشق" چون تویی من در وفا کم دیده ام

خاطر به این خوش می کنی یا این چنین میدانیم؟؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
همین که ببزم تو داد راهم بس
نوازشی ز نگاه تو گاهگاهم بس

هوای صید من ناتوان اگر داری

کمان ز دست بیفکن که یک نگاهم بس

نخوانده جانب آن بزم میروم "عاشق"

که قصّه ی دل بیتاب عذرخواهم بس
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دردم نه همین است که بستند پرم را
ترسم نرسانند به گلشن خبرم را

از حسرت مرغی که جدا مانده ز گلشن

آگه نشدم تا نشکستند پرم را

گردیست ز من باقی و ترسم که تو از ناز

تا باز کنی چشم نیابی اثرم را

بودند به هم روز و شب آیا که جدا کرد؟

از روشنی روز شب بی سحرم را

چون لاله من آن روز که سر بر زدم از خاک
پیوست به داغ تو محبت جگرم را

"عاشق" منم آن نخل که از سردی ایام

یکباره بر افشاند قضا برگ و برم را
 

Similar threads

بالا