آمدی , ...
آمدی , آمدی و چه آمدنی آنچنانکه منطق الطیر عطار که هیچ , حتی اگر برای
فارابی و بو علی و هگل و مارکس و پوپر هم بود , هیچ منطقی برای اینکه , چرا
و چگونه , من اینگونه منقلب این آمدنت شدم , پیدا نمیکرد که
هیـــــــــــچ, حتی امکان مفقودالاثر شدن خودش هم وجود داشت...
البته , اگر دروغ نگفته باشم برای این حادثه , تن من هم که هیچ , تن پدر و
مادر و خواهر و برادرمم میخارید که هیچ , تمام ایل و طایفه ما روی پوست
تنشان کهـیر زده بود به چه درشتی.
گفتم تو میایی و من منقلب تو میشوم و هر روز بعد از یک تماس تلفنی کوتاه ,
همدیگر را پشت درختان سبز باغ خیابان جلویی یا جلوی ساختمانهای خاکستری
خیابان پشتی , ملاقات میکنیم, غافل از اینکه تا منقلب تو شدم , تو روی
کاغذی نوشتی :
دبلیو دبلیو دبلیو دات و چند حرف و باز دات و باز چند حرف
یعنی که, منه بیچاره انرژیک محکومم که با تکنولوژیک بودن تو سر کنم , در
حالی که , این کلاس تو هیچ مرحمی نیست زخم مرا.
منی که به یک تلفن ساده هم قناعت میکردم حالا دربدر دنبال کافه میگردم برای
بدمستی , تا بدبختی خودم را با دیدن یک مانیتور و چند شاسی کنار هم و فکر
تو سرپوش بگذارم .
ای بابا ...
روزگار نامراد تکنولوژیکی که هر چه میکشم از توست که برای دیدنش , دیدن کسی
که انقلاب درونم نام گرفت باید شاسی اینتر را فشار دهم و برای صدا کردنش
آلت اف سه و برای گرفتن دستش آلت اف هفت , و برای دست کشیدن بر روی انبوه
زلفاش آلت اف پنج و برای بوسیدنش اف هشــــــــــت (که البته این شاسی بر
اثر مداومت در عملکرد خوردگی پیدا کرده است).
تازه باید چند سالی بگذرد و تمرین کنم و ممارست تا شاسی های خواستگاری رفتن
و بله گرفتن و عروسی کردن و بچه دار شدن را یاد بگیرم.
حتما هم باید به جای سه سه تا , چهار چهار ماه منتظر بشینم , تا یکی صدایم
کند بـــابـــــا (البته اگر به رسم آنها من اتساین @ نباشم) حالا تازه
مکافات دارم از این به بعد که چه کار کنم با این دیجیمونی که پس انداخته ام؟؟؟
ای بابا باید از خیر عشق الکترونیکی گذشت و به همان سرک کشیدنهای یواشکی و
دست تکان دادنهای قایمکی و قرارهای پشت پنجره وترس از پدر و مادر و ای وای
خاک بر سرم , خان داداشم دید قناعت کرد و به جای پست الکترونیک ازپست لیلا
دختر بچه کوچک همسایه استفاده کرد که لیلا با تمام کودکی اش , حرف ها را
لطیف به یار پشت پنجره میرساند.
آری اینگونه بهتر است , همان خواستگاری سنتی و حنای کف دست و هلهله پشت سر
عروس .
ای ی ی ی ی ی بابا...
بهر حال آمدی و چه آمدنی , آنچنانکه منطق الطیر عطار که هیچ , حتی اگر برای
فارابی و بوعلی و هگل و مارکس و پوپر هم بود هیچ منطقی برای اینکه چرا و
چگونه من اینگونه منقلب این آمدنت شدم , پیدا نمیکرد که هیچ , حتی امکان
مفقود الاثر شدن خودش هم وجود داشت...
همین.