* رابطه شريعتي و مطهري از نگاه رهبر انقلابدر اين جا اشاره اي به ارتباط دو سويه «مطهري- شريعتي» و «مسئله هواداران دروغين شريعتي» از زبان رهبر انقلاب
ميتواند روشنگر باشد!
ايشان معتقدند شريعتي مريد مطهري بود:
مرحوم شريعتي مريد آقاي مطهري بود. يعني مريد علمي و فكري آقاي مطهري بود و اين را من خودم از مرحوم شريعتي شنيده بودم و شايد بارها شنيده بودم. او در پي اختلاف با آقاي مطهري نبود كما اينكه آقاي مطهري هم در پي اختلاف به معناي شخصي با مرحوم شريعتي نبود. البته چرا، اختلاف فكري داشتند و يك سري اعتراضهايي را مرحوم مطهري بر شريعتي داشت كه آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ايرادها را ايشان گاهي در اينجا ميگفتند.
اما آن نقطهاي كه آن اختلاف بروز كرد آن نقطه، نقطهاي بود كه در سال 49 آشكار شد و از آنجا اختلافات پديد آمد كه الآن فرصت پرداختن به آن نيست.»ايشان همچنين ضمن اشاره به هواداران دروغين شريعتي ميگويند:
«.... و اما گروهكها از هر چيز استفاده ميكنند. اين دليل بر چيزي نميتواند باشد. خط مستقيم فكري آقاي مطهري خطي بود كه هميشه مورد اعتراض و نفرت گروهكها بود. هر كسي با آقاي مطهري در ميافتاد و مخالف ميشد، يقيناً گروهكها به او اظهار علاقه ميكردند. ما داشتيم كساني را كه مخالف آقاي مطهري بودند و ضد دكتر شريعتي.همين گروه منافقين را كه امروز شما ملاحظه ميكنيد كه شايد دم از علاقهمندي به شريعتي هم بزنند، اينها كساني بودند كه شريعتي را تخطئه ميكردند. يعني اينها ميگفتند كه وجود شريعتي به عنوان يك سوپاپ اطمينان است. يك دريچه اطمينان است و حسينية ارشاد در جهت خواستهاي دستگاه است. و اگر شريعتي اين سخنرانيها را نداشته باشد و نيايد و اين حرفها را نزند، ما موفقيتهاي بيشتري خواهيم داشت، به اين دليل با شريعتي بسيار مخالف بودند.اگر اسم بياورم افرادي را كه در اين زمينه با من حرف زدند، شايد خيلي تعجب كنيد. البته الآن دليلي ندارد كه من از آن افراد اسم بياورم. كساني هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهاي درجه يك تهران كه از ملك و آب و زمين و كارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شريعتي با اين چيزها مخالف بود، در سخنرانيهايش هم مشخص است. اينها هم به خاطر مخالفت با آقاي مطهري، با شريعتي گرم ميگرفتند. بنابراين شما ملاحظه ميكنيد كه دو گروهي كه از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمني با مطهري با شريعتي گرم ميگرفتند و دم از استناد و انتساب به شريعتي ميزدند. پس منشأ بهرهبرداري گروهكها يا جريانهاي سياسي و فكري گوناگون از مرحوم شريعتي، ميتواند تا ميزان زيادي مخالفت با شخص مطهري و با افكار او باشد...»ايشان ضمن اشاره به تفاوت هاي بنيادين ادبيات و مباحث استاد مطهري و دكتر شريعتي، معتقدند اين وضعيت منجر به جذب دو تيپ خاص ميشد:
«... مرحوم شريعتي كارش كارهايي بود جوان پسند و متكي به احساس و ديدگاههاي او، ديدگاههايي نزديك به جريانهاي انقلابي. لذا در محافل جوان به خصوص جوان روشنفكر، خيلي زود گُل ميكرد.
مرحوم مطهري تفكرش يك تفكر عميق فلسفي بود و بيشتر پايهاي و بنياني مسائل اسلامي را بررسي ميكرد. لذا كارش در بين محافل متفكرين و از جمله در ميان حوزههاي علميه و در ميان فضلا خيلي جالب توجه بود.آقاي مطهري به مسائل زيربنايي و فكري و فلسفي و اعتقادي ميپرداخت. مرحوم شريعتي به مسائل اجتماعي و آنچه كه به جريانهاي موجود در جامعه نظر داشت بيشتر اهميت ميداد. كتابهاي هر كدام از ايشان نشان دهنده اين تفاوت است.
يقيناً اگر به مباني و اصول كار توجه كنيم، ميتوانيم تفاوتهاي بنياني را بين دو نوع تفكر پيدا كنيم. لكن در يك برههاي از زمان، اين هر دو در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. كمااينكه حسينيه ارشاد را مرحوم مطهري بنيان گذاشت و دكتر شريعتي به دعوت شهيد مطهري يكي از سخنرانان موفق حسينيه ارشاد شد. و نيز ميدانيم كه كارهاي مشتركي را اينها با هم داشتند. مثلاً «محمد(صلياللهعليهوآله) خاتم پيامبران» را مرحوم مطهري طرحش را ريخت و اقدام اساسياش را كرد و يكي از نويسندگان آن كتاب (كه دو مقاله در آن كتاب دارد) مرحوم شريعتي بود.
در يك برههاي از زمان - آن وقتي كه هنوز جزئيات مسائل آشكار نشده بود - اينها در يك جهت و در يك خط حركت ميكردند. آن خط را اگر بخواهيم به طور كلي معرفي كنيم، بايد بگوييم «خط بازنگري متجددانه اسلام» يا «نهضت بازشناسي اسلام»، يا «تجديد حيات فكري اسلام».
منتها دو مسئله وجود داشت:
يكي اينكه همان طور كه قبلاً اشاره كردم، آقاي مطهري به مسائل زيربنايي و فكري و فلسفي و اعتقادي ميپرداخت. مرحوم شريعتي به مسائل اجتماعي و آنچه كه به جريانهاي موجود در جامعه نظر داشت بيشتر اهميت ميداد. كتابهاي هر كدام از ايشان نشان دهنده اين تفاوت است.
مسئله دوم اين كه وقتي اين دو جريان پيش رفتند و هر كدام به نقاط تعيين كنندهاي رسيدند، معلوم شد كه در پارهاي از مباني با هم اختلاف نظر دارند؛ يعني مرحوم مطهري، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامي و كتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به اين بود كه بايستي ما تفكرمان را از كتاب و سنت بگيريم؛ در حالي كه مرحوم شريعتي تحت تأثير بسياري از افكار زمان خودش قرار داشت و از آن افكار اطلاع داشت و آن افكار در برداشتهاي اسلامياش اثر ميگذاشت. بنابراين با وجود وجوه مشتركي كه با مطهري داشتند، يك مرزهاي اختلافي هم با همديگر پيدا ميكردند و اين دو مسئله به نوبه خود حوزه تأثير را و نوع تأثير را تعيين ميكرد.اما شايد مهمترين و نهاييترين منبع براي استناد به رابطه «مطهري- شريعتي» و دريافتن عمق انتقادات بنيادين شهيد مطهري به برخي انديشههاي دكتر شريعتي، نامه تاريخي ايشان به امام خميني(ره) است. اين نامه از آن جهت بيش از همه منابع قابل اتكا است كه اولاً دردنامه و دلنوشته است و فارغ از هر ملاحظه سياسي نوشته شده و از سوي ديگر از لحاظ تاريخ، آخرين نامه ايشان درباره دكتر شريعتي است. يعني سال 1356 و پس از درگذشت مرحوم دكتر علي شريعتي.«بسمالله الرحمن الرحيم
السلام علي مولينا اميرالمؤمنين و امامالمتقين و قائد المرسلين والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته
استاد و مقتداي بزرگوارم! حوادث ناگوار پي در پي براي اسلام از يك طرف و روشنبينيها و اقدامات مثبت و منفي بموقع و صحيح آن استاد بزرگوار از طرف ديگر، موجب شده كه روز به روز جديتر و با خلوص و صميميت بيشتر آرزو كنم و از خداوند متعال مسألت نمايم كه وجود مبارك آن رهبر عظيمالشأن را براي همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهم آمين. خدا را گواه ميگيرم كه كمتر اتفاق ميافتد كه درحال يا مقام و موقف دعايي اين وظيفه را فراموش كنم و اميدوارم كه مشمول دعوات خيريه شما بوده باشم.
در حدود دو ماه پيش، از اروپا عريضهاي تقديم داشتم و مايلم بدانم رسيده يا خير. در اينجا جريانهاي پيچيده و گمراهكنندهاي وجود دارد كه توجه و آگاهي حضرتعالي ضرورت دارد.»ايشان در ادامه نامه از ماجراي شريعتي و هوادارانش به عنوان چهارمين گروه ياد ميكند و البته پيش از آن به ماركسيستها، مجاهدين و گروهي كه روحانيت را ميكوبد اشاره كرده و سپس درباره «شريعتيها» مينويسد: «چهارم مسئله شريعتيهاست. در نامه قبل معروض شد كه پس از مذاكره با بعضي دوستان مشترك قرار بر اين شد كه بنده ديگر درباره مسائلي كه به شخص او مربوط ميشد، از قبيل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبيل التزامات عملي سخني نگويم ولي انحرافاتي را كه در نوشتههاي او هست به صورت خيرخواهانه و نه خصمانه تذكر دهم؛ ولي اخيراً ميبينم گروهي كه عقيده و علاقه درستي به اسلام ندارند و گرايشهاي انحرافي دارند با دستهبنديهاي وسيعي درصدد اين هستند كه از او بتي بسازند كه هيچ مقام روحاني جرأت اظهارنظر در گفتههاي او را نداشته باشد. اين برنامه در مراسم چهلم او در مشهد- متأسفانه با حضور بعضي از دوستان خوب ما – و پيشتر در ماه مبارك رمضان در مسجد قبا اجرا شد تحت عنوان اين كه بعد از سيدجمال و اقبال – و بيش از آنها- اين شخص رنسانس اسلامي به وجود آورده و اسلام را نو كرده و خرافات را دور ريخته و همه بايد به افكار او بچسبيم؛ ولي خوشبختانه با عكسالعمل شديد گروهي ديگر مواجه شد و به علاوه [با] هوشياري و حسننيت امام مسجد كه متوجه شد توطئهاي عليه روحانيت بوده در شبهاي آخر فيالجمله اصلاح شد.» استاد مطهري در ادامه شديدترين تعابير انتقادي در دوران حياتش نسبت به شريعتي را طرح ميكند: «عجبا! ميخواهند با انديشههايي كه چكيده افكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلغان مسيحي در مصر و افكار گورويج يهودي ماترياليست و انديشههاي ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دوركهايم جامعهشناس ضد مذهب است، اسلام نوين بسازند، پس و عليالاسلام السلام».مطهري در ادامه مينويسد: «به خدا قسم اگر روزي مصلحت اقتضا كند كه انديشههاي اين شخص حلاجي شود و ريشههايش به دست آيد و با انديشههاي اصيل اسلامي مقايسه شود صدها مطلب به دست ميآيد كه بر ضد اصول اسلام است و به علاوه بيپايگي آنها روشن ميشود. من هنوز نميدانم فعلاً چنين وظيفهاي دارم يا ندارم؛ ولي با اين كه ميبينم چنين بتسازي ميشود، فكر ميكنم كه تعهدي كه درباره اين شخص دارم ديگر ملغي است، درعين حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت ميباشم. كوچكترين گناه اين مرد بدنام كردن روحانيت است. او همكاري روحانيت با دستگاههاي ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يك اصل كلي اجتماعي درآورد، مدعي شد كه ملك و مالك و ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشتهاند. اين اصل معروف ماركس و به عبارت بهتر مثلث معروف ماركس را كه دين و دولت و سرمايه سه عامل همكار بر ضد خلقند و سه عامل از خودبيگانگي بشرند به صد زبان پياده كرد، منتها به جاي دين، روحانيت را گذاشت؛نتيجهاش اين شده كه جوان امروز به اهل علم به چشم بدتري از افسران امنيتي نگاه ميكند و خدا مي داند كه اگر خداوند از باب «و يمكرون و يمكرالله و الله خيرالماكرين» در كمين او نبود، او در مأموريت خارجش چه بر سر روحانيت و اسلام ميآورد. تبليغاتي در اروپا و امريكا له او از زهد و ورع و پارسايي تا خدمت به خلق و فداكاري و جهاد در راه خدا و پاكباختگي در راه حق شده و بسيار روشن است كه دستهاي مرموزي در كار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و امريكا اغفال شدهاند. من لازم ميدانم كه حضرتعالي گاهي برخي افراد بصير را ولو به طور خفا به اروپا و امريكا بفرستيد، جريانها را از نزديك ببينند و گزارش دهند كه به عقيده بعضي از دوستانتان در آنجا پارهاي حقايق از حضرتعالي كتمان ميشود.» استاد شهيد مطهري سپس ماجراي تنهايي خود در ميان اين چهار گروه را با اين تعابير تشريح ميكند: «گروههاي چهارگانه فوق با من به حساب اين كه تا اندازهاي اهل فكر و نظر و بيان و قلم هستم بشدت مبارزه ميكنند، شايعه برايم ميسازند، جعل و افترا ميبندند به طوري كه خود را مصداق آن شعر فارسي ميبينم كه محقق اعظم خواجه نصيرالدين طوسي درآخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است:به گرداگرد خود چندان كه بينم
بلا انگشتــــري و من نگينـــم
ولي به لطف و عنايت پروردگار و توجهات اولياي دين هراسي به خود راه نخواهم داد. اين مقدار بَثّ شكوي را جز به مثل حضرتعالي كه استاد عاليقدرم و به جاي پدرم هستيد
نميكنم من الآن مركز ثقل حملات اين گروهها هستم اگر بفرماييد ايستادگي كن، ايستادگي ميكنم اگر بفرماييد مصلحت نيست خود را كنار ميكشم. بار ديگر تكرار ميكنم من جداً از خداوند متعال طول عمر براي شما ميخواهم و فوقالعاده نگرانم كه اگر خداي ناخواسته پاي حضرتعالي كه تنها شخصيتي هستيد كه همه اين گروهها از او حساب ميبرند از ميان برود اوضاع فوقالعاده ناراحت كننده خواهد بود. اي بسا كه گروههاي منحرف و منتحل، مقاصد شوم خود را با نام حضرتعالي تعقيب كنند. اين است كه لازم ميدانم به هرشكل و صورت هست به وسايل مختلف، حضرتعالي نظرتان را درباره راهها و روشها و مسلكهاي مختلف روشن و روشنتر بفرماييد و حتي لازم است به بعضي دوستان به طور خصوصي تذكراتي بدهيد. شنيدم به يكي از دوستان مشهد كه اخيراً به نجف مشرف شده بوده است تذكرات مفيدي دادهايد و دورادور اطلاع دارم كه مؤثر بوده و در روش ايشان كه اخيراً خيلي خطرناك شده بود، مؤثر واقع شده و الحمدلله. » شهيد مطهري در ادامه نامه به ماجراي تذكرات خودش به مرحوم شريعتي اشاره كرده و مينويسد: «خوب است اطلاع داشته باشيد كه در ماههاي آخر عمر شريعتي بنده مكرر وسيله اشخاص مختلف به او پيغام دادم كه در نوشتههاي تو مطالبي هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعي صاحبنظر يا تنها، هرطور خودت مايل باشي، به تو ثابت كنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح كن و شأن تو بالا هم خواهد رفت والا مجبورم از تو صريحاً و مستدل انتقاد كنم و برايت گران تمام خواهد شد. آخرين شخصي كه از طرف او نزد من آمد اظهار داشت كه او حاضر است اختيار بدهد به آقاي محمدتقي جعفري و آقاي محمدرضا حكيمي كه از آثارش انتقاد كنند و در نهايت امر تو صحه بگذاري. من گفتم بسيار خب،ولي به شرط اين كه كتباً بنويسد. مقارن با حركتش به خارج اطلاع پيدا كردم كه تنها به آقاي حكيمي نوشته كه شما مجازي نوشتههاي مرا نقد كني. در اروپا خبر موثق اين بود كه گفته بود تا يك سال كاري نخواهم كرد جز اصلاح نوشتههاي خودم و يكي از دوستان نزديك حضرتعالي نقل كرد كه به او گفته بود منتظرم فلاني به اروپا بيايد، راجع به اصلاح كتابهايم با او مشورت كنم. و البته من اين جهت را تحسين كردم و دليل حسن نيت او و سوء نيت اطرافيانش در ايران گرفتم. روي اين حساب ميبايست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجديدنظر لااقل وسيله آقاي حكيمي كه كتباً به او اجازه داده است جلوگيري شود؛ ولي افرادي كه اخيراً تصميم گرفتهاند او را مظهر رنسانس اسلامي قرار دهند و راه را براي اظهارنظرهاي خود در اصول و فروع اسلام باز كنند در شعاع وسيعي به نشر و تكثير همه آثار او پرداختهاند. بنده فكر ميكنم اگر صلاح ميدانيد به برخي از ارادتمندان خودتان در اروپا و امريكا كه ضمناً ناشر آثار و افكار او هستند يادآوري فرماييد كه قبل از انجام اصلاحات وسيله آقاي حكيمي يا گروهي كه خودتان تعيين ميفرماييد، از نشر آثارش جلوگيري شود و اگر هم صلاح نميدانيد كه در كار او مستقيماً دخالتي فرماييد راه ديگري بايد انديشيد.» مطهري در ادامه از امام (ره) دعوت ميكند براي شناخت بهتر شريعتي، مقالات او در روزنامه كيهان را مطالعه كند:«بسيار خوب است و براي شناختن ماهيت اين شخص لازم است كه حضرتعالي مجموعه مقالات او را در كيهان كه يك سال و نيم پيش چاپ شد شخصاً مطالعه فرماييد. اين مقالات دو قسمت است: يك قسمت بر ضد ماركسيسم است كه مقالات خوبي بود و ايرادهاي كمي از نظر معارف اسلامي داشت، ولي قسمت دوم مقالاتي بود درباره مليت ايراني (و مستقلاً ماشين شده) و در حقيقت فلسفهاي بود براي مليت ايراني و قطعاً تاكنون احدي از مليت ايراني به اين خوبي و مستند به يك فلسفه امروزپسند دفاع نكرده است. شايسته است نام آن را «فلسفه رستاخيز» بگذاريم. خلاصه اين مقالات كه يك كتاب ميشود، اين بود كه ملاك مليت، خون و نژاد كه امروز محكوم است نيست، ملاك مليت فرهنگ است و فرهنگ به حكم اينكه زاده تاريخ است نه چيز ديگر، در ملتهاي مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصيت اجتماعي آنها را ميسازد؛ «خود» و «من» واقعي هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم كه فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است، ما ايرانيان فرهنگ دوهزار و پانصد ساله داريم كه ملاك شخصيت وجودي ما و من واقعي ما و خويشتن اصلي ماست؛ در طول تاريخ حوادثي پيش آمد كه خواست ما را از خود واقعي ما بيگانه كند ولي ما هر نوبت به خود آمديم و به خود واقعي بازگشتيم؛ آن سه جريان عبارت بود از حمله اسكندر، حمله عرب و حمله مغول. در اين ميان بيش از همه در باره حمله عرب بحث كرده و نهضت شعوبيگري را تقديس كرده است. آنگاه گفته اسلام براي ما ايدئولوژي است و نه فرهنگ؛ اسلام نيامده كه فرهنگ ما را عوض كند و فرهنگ واحدي به وجود آورد، بلكه تعدد فرهنگها را به رسميت ميشناسد همان طوري كه تعدد نژادي را يك واقعيت ميداند؛ آيه كريمه «انا خلقناكم من ذكر و انثي وجعلناكم شعوباً و قبائل ...» ناظر به اين است كه اختلافات نژادي و اختلافات فرهنگي كه اولي ساخته طبيعت است و دومي تاريخ، بايد به جاي خود محفوظ باشد. ادعا كرده كه ايدئولوژي ما روي فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روي ايدئولوژي ما، لهذا ايرانيت ما ايرانيت اسلامي شده است و اسلام ما اسلام ايراني شده است. با اين بيان عملاً و ضمناً ـ نه صريحاً ـ فرهنگ واحد به نام «فرهنگ اسلامي» را انكار كرده است و صريحاً شخصيتهايي نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ايراني دانسته است؛ يعني فرهنگ اينها ادامه فرهنگ ايراني است. اين مقالات بسيار خواندني است. در انتساب آنها به او شكي نيست. به بعضيها مثل آقاي خامنهاي و آقاي بهشتي گفته مال من است، ولي مدعي شده كه من اينها را چندين سال پيش نوشتهام و اينها آنها را پيدا كرده و چاپ كردهاند؛ در صورتي كه دلايل به قدر كافي هست كه مقالات، جديد است. به هر حال مطالعه حضرتعالي بسيار مفيد است. اين روزها سؤال و جوابي از حضرتعالي مورخ شعبان 97 منتشر شد كه اثر بسيار مطلوبي از نظر انحرافات منتحلين داشت و عجب اين است كه شايع كردهاند اين سؤال و جواب وسيله فلاني تهيه شده است. به آنها گفتم شما با اين اتهام، به آقا اهانت ميكنيد، گويي ايشان از خود رأي ندارند و تابع رأي مثل مني هستند.خبر عجيب ديگر اين است كه اخيراً آزادي غيرمترقبي به دستجات مختلف مخصوصاً دستجات سياسي داده شده است. البته نسبت به روحانيون به مقياس بسيار كمتري داده شده، ممنوعيتهاي آنها غالباً به حال خود باقي است. اين تبعيض نيز سؤالانگيز است.
خدمت آقازادگان عظام دامت بركاتهم عرض سلام اين بنده را ابلاغ فرماييد. والسلام عليكم و رحمهالله و نلتمس منكم الدعاء»
جمله آخر نامه كه در آن كلمه «آقازادگان» به كار رفته است نشان ميدهد كه تاريخ اين نامه قبل از رحلت فرزند گرامي امام آيتالله حاج سيدمصطفي خميني، يعني قبل از آبان 56 بوده است.همان طور كه قبلاً اشاره شد، اين نامه استاد تا حد زيادي ريشههاي شهادت ايشان را نشان ميدهد.
چنان كه قبلاً گفتيم نظر استاد شهيد درباره دكتر شريعتي يك نظر تنازلي بوده است؛ يعني از خوشبيني و اميدواري به آينده او، به سوي بدبيني و نااميدي تنازل كرده است. اين نامه نشان ميدهد استاد كه تا پيش از اين بيشتر به اطرافيان دكتر بدبين بودند و آنها را مانع اصلاح امور ميدانستند، نسبت به نيات خود وي نيز بدبين شده بودهاند و درواقع در اينجا سير نزولي نظرات استاد درباره دكتر به نقطه حضيض خود رسيده است. با اين حال، نگارنده براين اعتقاد داست كه نظر استاد هرگز به نابودي نام و آثار دكتر نبوده، بلكه به انتشار آثار وي بعد از اصلاحات بوده است و در اين ميان از كوتاهي جناب آقاي محمدرضا حكيمي در اين باب نميتوان گذشت. به هر حال درباره دكتر شريعتي، آنچه خطرناك است اين است كه وي را «اسلامشناس» بدانيم و نظرات او را اسلام ناب تلقي كنيم؛ ولي مطرح كردن وي به عنوان يك جامعهشناس مسلمان كه اظهارنظرهايي نيز درباره اسلام كرده است و درستي و نادرستي آن نظرها بسته به رأي متخصصين و اسلامشناسان است، خطري در برندارد و از اين ديدگاه چه خوب است كه اشتراكات فكري وي و استاد مطهري ـ كه كم هم نيست ـ استخراج شود.در اين ميان تيزبيني و شناخت حضرت امام خميني (ره) نسبت به استاد مطهري قابل تمجيد است كه عليرغم آن همه تبليغات سوء عليه استاد ـ كه در نامه فوق اشارهاي به آن شده است ـ ايشان در طول نهضت، از استاد مطهري به عنوان مورد اعتمادترين مشاور بهره ميبردند و بسياري از امور را به ايشان ارجاع ميدادند تا آنجا كه مسئوليت تشكيل شوراي انقلاب اسلامي را كه اولين سنگ بناي جمهوري اسلامي بود به استاد سپردند و از همه بالاتر پيامها و بيانات حضرت امام پس از شهادت استاد مطهري است كه از نظر حجم و علو تعبيرات، بينظير است. برخي گفتهاند، اين كه امام خميني (ره) سخن صريحي درباره دكتر شريعتي و آثارش نگفتهاند دليل براين است كه امام مخالفتي نداشتهاند. اين سخن نميتواند درست باشد، زيرا گاهي مطلبي را رهبر صلاح نيست بگويد ولي فردي در رده بعدي بايد بگويد، و بالعكس؛ چنان كه امروز برخي مسائل را رهبري صلاح نميداند بگويد و مثلاً رئيس جمهور ميگويد و بالعكس. آنچه از روش امام خميني(ره) در برخورد با مسئله دكتر شريعتي فهميده ميشود اين است كه ايشان صلاح نميديدند در اين مسئله به طور مستقيم دخالت كنند و نامي از او ببرند، بلكه با توجه به اين كه عدهاي شيفته وي بودند ترجيح ميدادند كه گاهي با اشاره نظر خود را ابراز نمايند. مانند آنچه كه مكرر درباره تز «اسلام منهاي روحانيت» بيان كردند كه دين منهاي روحانيت مثل طب بدون طبيب است و اينها كه ميگويند اسلام بدون روحانيت، روحانيت را نميخواهند نفي كنند، اسلام را ميخواهند نفي كنند.به هر حال نقش رهبر يا غيررهبر فرق ميكند. گاهي افرادي با اعلام نظر رهبر كه صلاح نيست خود او اعلام كند، خود را فداي رهبر ميكنند. آقاي دكتر علي مطهري ميگويد: «پدرم در منزل درباره مسائل اجتماعي و سياسي و گروهها و افراد مخالف خود صحبت نميكردند مگر اينكه سؤال ميكرديم. در اين صورت هم به طور مختصر جواب ميدادند. مثلاً درباره مسئله دكتر شريعتي در منزل اصلاً صحبت نميكردند و به طور كلي بدي هيچ كس را نميگفتند. يك روز از ايشان سؤال كردم نظر امام درباره دكتر شريعتي چيست؟ فرمودند نظر امام از نظر من تندتر است.»از اين گذشته، اشاراتي كه امام خميني(ره) در پيامهاي خود به مناسبت شهادت استاد مطهري داشتهاند نسبت به تأييد نظرات ايشان كفايت ميكند.ايشان در بيانات خود در سومين سالگرد شهادت استاد نيز فرمودند: «آثاري كه از او هست، بياستثنا همه آثارش خوب است و من كس ديگري را سراغ ندارم كه بتوانم بگويم بياستثنا آثارش خوب است. ايشان بياستثنا آثارش خوب است، انسانساز است ...»