apasai
عضو جدید
شب های تاریک
شب های دلتنگ
شب های خاموش
شب های زیر چتر غم
شب های دلگیر
شب های زندان
شب های زنجیر
شب های بی فانوس مهتاب
شب های مرداب
شب های سرد برگ ریزان
شب های دردِ مردمی در خود گریزان
شب های پشت پرده ی نه توی ظلمت
شب های غربت
شب های کنج انزوا ، بی ذره ای نور
شب های مجبور
شب های مرگ زندگی
شب های بیداد
شب های فریاد
شب هایی که آوای تندر ، نعره تیر
جان می شکافد هر زمان تا بانگ شبگیر
شب هایی که وحشت می خروشد بر در و بام
شب های سرسام
شب ها که راه کهکشان
از هُرمِ آتش
سرخ رنگ است
شب ها که جنگ است
شب ها که می لرزد زمین ، هر لحظه صد بار
شب ها که قلب کودکان می افتد از کار
شب های رگبار
شب ها که برق شعله افکن ، دود باروت
ره می گشاید تا بلندای ستاره
شب های سنگرهای خونین
شب های پیکرهای پاره
شب ها که در پهنای بی آرام کارون
دیگر نه آب است این
که: لب پَر می زند خون
شب های غمناک
شب ها که خیل بی گناهان
چون برگ می افتند بر خاک
شب های تلخ بردباری
شب های سنگین و سیاه سوگواری
شب ها که قوتِ مادران چشم بر در
با روحِ مالامال اندوه
بغض است و فریاد
« وای » است و زاری
شب های حیرت
شب های حسرت
در تنگنایی این چنین تاریکِ تاریک
جان را امیدی زنده می دارد که فردا
فردای نزدیک،
این خلق خاموش
با صبح پیروزی کشد بانگ رهایی
پر می گشاید در بهشت روشنایی
شب های دلتنگ
شب های خاموش
شب های زیر چتر غم
شب های دلگیر
شب های زندان
شب های زنجیر
شب های بی فانوس مهتاب
شب های مرداب
شب های سرد برگ ریزان
شب های دردِ مردمی در خود گریزان
شب های پشت پرده ی نه توی ظلمت
شب های غربت
شب های کنج انزوا ، بی ذره ای نور
شب های مجبور
شب های مرگ زندگی
شب های بیداد
شب های فریاد
شب هایی که آوای تندر ، نعره تیر
جان می شکافد هر زمان تا بانگ شبگیر
شب هایی که وحشت می خروشد بر در و بام
شب های سرسام
شب ها که راه کهکشان
از هُرمِ آتش
سرخ رنگ است
شب ها که جنگ است
شب ها که می لرزد زمین ، هر لحظه صد بار
شب ها که قلب کودکان می افتد از کار
شب های رگبار
شب ها که برق شعله افکن ، دود باروت
ره می گشاید تا بلندای ستاره
شب های سنگرهای خونین
شب های پیکرهای پاره
شب ها که در پهنای بی آرام کارون
دیگر نه آب است این
که: لب پَر می زند خون
شب های غمناک
شب ها که خیل بی گناهان
چون برگ می افتند بر خاک
شب های تلخ بردباری
شب های سنگین و سیاه سوگواری
شب ها که قوتِ مادران چشم بر در
با روحِ مالامال اندوه
بغض است و فریاد
« وای » است و زاری
شب های حیرت
شب های حسرت
در تنگنایی این چنین تاریکِ تاریک
جان را امیدی زنده می دارد که فردا
فردای نزدیک،
این خلق خاموش
با صبح پیروزی کشد بانگ رهایی
پر می گشاید در بهشت روشنایی