سنگها هم عاشق می شن

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سنگ ها هم،می توانند عاشق شوند




چشمانم را که باز می کنم،نگاه آبی آسمان را می بینم،خیره بر من.آفتاب،مهربانانه گونه هایم را نوازش می کند

دستانش،لطیف تر از دستان توست،اما گرمی دستان تو،چیز دیگری است بر گونه های من!!ا

آخر نفهمیدم،تو دستانت همیشه ظهر تابستان است،یا که گونه های من از سرانگشتان نوارشگر تو، گُر می گیرد!

دستانت را دوست می دارم

تا چشم کار می کند،زمین است و زمین است و زمین! همجنس من،مادر!بوی خاک می دهد،بوی عشق،بوی زن!

و چه عاشقانه مرا در آغوش کشیده است،حتی عاشقانه تر از آغوش تو!که پر از بوی باران بود،باران!ا

همیشه آغوشت غریبانه،بوی باران می داد،حتی نفس های تشنه ات،بر روی گردنم نیز،حس باران داشت!ا

چه آسمانی بود آغوشت لبریز باران،لبریز شوق،لبریز عشق،لبریز خدا

آغوشت را دوست می دارم

همه جا پر از زمزمه است،زمزمه های نا مفهوم، زمزمه های خوفناک،که مرا می ترساند

و عجیب است که لابه لای این زمزمه های شوم،نام خدا به گوش می رسد!!!!ا

نام خدا و این همه دلهره؟؟!این همه آشوب؟؟! این همه شیطان؟؟

نمی خواهم بشنوم،پس زیر لب،خودم خدا را زمزمه می کنم،،،آهنگ صدای تو در گوشم می پیچد.

لالایی دلنشین شبانه ات،کلام عاشقانه ات،نغمه های رازگونه ی طنین صدایت

که پر از آرامش است،پر از رهایی،پر از "دوستت دارم"،پر از حس عمیق خدا،حال خدا را حس می کنم

صدایت را دوست می دارم

اینجا پر از مرد و زن است،با نگاه هایی تهی،صورت هایی بی حالت،،گویی آدم نیستند،مجسمه اند

خالی و بی احساس،که از لب هایشان بی اختیار،دشنام می ریزد

باور می کنی؟؟!!دشنام می دهند،با نام خدا!!!!! به من،به عشق،به پاکی حس عاشقانه

به خلوص لحظاتی که هر ثانیه اش را خدا آفریده بود! و مرا به جرم عاشقی "هرزه" می خوانند

دلم به حالشان می سوزد،می دانم که هر شب،عشق با بستر حلالشان بی گانه است

می دانم که عشق از این نگاه های خالی روی بر می گرداند،می گریزد،فرار می کند

می دانم که قلبشان مانند سنگ هایی که در دست گرفته اند،سخت است!ا

راستی،،سنگ ها هم عاشق می شوند؟؟

مثل من! مثل تو! مثل خدا!؟؟

می شود روزی از هر سنگ یک گل شقایق بروید؟می شود؟

تو که خوب می دانی،دشت شقایق مرا دیوانه می کند!ا

آغوش برهنه ی نگاهم را (همان نگاهی را که عاشقانه دوست می داشتی و تحسین می کردی)ـ

به روی سنگ ها می گشایم،،تکه سنگی بر پیشانی ام بوسه می زند،عاشقانه!ا

از شدت عشق،،گلگون می شود،داغی چون شقایق بر سینه اش می نشیند

لبخند می زنم!!چقدر لذت بخش است شقایق بودن

می بینی سنگ ها هم می توانند عاشق شوند
 
بالا