ببین سرنوشت چه جوری با آدم بازی میکنه! با شرکت دارما و کارما
پنجشنبه: خیلی خسته بودم واسه همین کل روز رو خوابیدم , آخر شب به اصرار یکی از اقوام یه گشت کوچولو تو شهر با هم زدیم . نو همون حین تو یه بوتیک یه لباسی رو دیدم که خیلی خوشم اومد تا بخرمش اما متاسفانه بسته بود.
جمعه: عصر جمعه بیاد اون لباس افتادم و دوست داشتم برم بخرمش اما چون اصلا دوست ندارم موقع خرید لباس تنها برم از مادرم خواستم باهام بیاد تا نظر بده اما اون گفت که عجله نکن و گفت تجربه نشون داده هر کارغیر ضروری که میشه تو سایر روزای هفته انجام بشه اما با عجله تو پنجشنبه یا جمعه انجام بشه سرانجام شومی خواهد داشت. من که گوشم به این حرفا بدهکار نبود و چون روز یکشنبه یه قرار تقریبا کاری داشتم که خیلی دلم میخواست با یه لباس جدید با اعتماد بنفس سر قرار حاضر بشم پس با خاله جان تماس گرفتم که باهم بریم خرید و اونم استقبال کرد. لباس خریده شد و شام صرف شد وشب جمعه قشنگی بوجود اومد. فقط تنها ایراد این بود که چون ازاون لباس فقط همین سایز مونده بود, لباس یخورده برام بزرگ بود و باید میرفت خیاطی تا فیت بدنم بشه. قرار بر این شد فردا صبح زود از خواب بیدار بشم تا قبل از کلاس ساعت 10 به خیاطی برم و لباس رو به خیاط بسپارم تا غروب لیاس رو ازش تحویل بگیرم که روز یکشنبه بتونم بپوشمش. شب جمعه تا دیر وقت بیدار بودم و مشغول فیلم دیدن بودم. فیلمی که دو روز قبل طبق یکسری ماجراهایی بدستم رسید.
شنبه صبح: بجای اینکه ساعت 7:30 بیدار بشم ساعت 8:30 بیدار شدم. بعد از صرف صبحانه نگاهی به ساعت انداختم و متوجه شدم اگه بخوام به خیاطی برم به موقع سر کلاس حاضر نمیشم پس تصمیم گرفتم بیخیال خیاطی بشم. صبحانه رو خوردم که برم دانشگاه که مادر با یه نامه اومد سراغم و بمن گفت که باید این نامه روبرای برادرم که سربازی هست پست کنم. من گفتم ای بابا! وقت ندارم, اما خب نمیشد درخواست مادر رو رد کرد پس قبول کردم. پیش خودم فکر کردم حالا که قراره دیر به کلاس برسم پس میتونم یه سری به خیاطی بزنم.
شنبه ساعت 9:15 دقیقه : من هیچوقت عادت ندارم ماشین رو صبح ها گرم کنم. اون روز هم مثله همیشه اومدم ماشین رو روشن کنم که حرکت کنم که همسایه مون که همون لحظه داشت رد میشد گفت آقا رضا ,پدر ماشین در میاد که سرد حرکت کنه, عجله ات چیه, 2 دقیقه وایسا تا ماشین گرم بشه. منم واسه اینکه ضایع نشه به حرفش گوش کردم.
شنبه ساعت 9:17 : همسایمون دور شده بود و رفتم پشت فرمون که برم به خیاطی, ناگهان خاله ام که همسایه ما هم هست رو دیدم که داره میاد طرفم و گفت رضا جان میشه سیم کارت ایرانسلم رو از تو گوشی در بیاری سیم کارت اصلیم رو بذاری تو گوشی, گفتم باشه. این تعویض سیم کارت 2 دقیقه بطول انجامید.
شنبه ساعت 9:20 : حرکت بسمت خیاطی شروع شد. من هر صبح برای رسیدن به خیابون اصلی شهر دو راه پیش رو دارم: یکی اینه که از چهارراه مقابل خونمون که همیشه شلوغ هست رد بشم, راه دوم اینه که از یه فرعی تنگ که خیلی موقع ها به خاطر اینکه ماشین ها تو اون کوچه پارک میکنن و فقط یه ماشین میتونه در آن واحد ازش رد بشه, استفاده کنم. رفتم که طبق معمول همیشه از چهارراه رد بشم اما متوجه شدم یه کامیون بزرگ برای بارگیری کل جاده رو گرفته در نتیجه تصمیم گرفتم از اون راه فرعی برم.
شنبه ساعت 9:27 : همونطور که گفتم راه فرعی رو انتخاب کردم, بازهم طبق معمول همیشه تعداد زیادی خودرو تو اون کوچه تنگ پارک بودند. منم که داشتم از اون خیابون تنگ عبور میکردم یهو متوجه یه خودروی پراید شدم که با سرعت داره بسمت من میاد. هر چی منتظر بودم تا ترمز بزنه اما اینکار رو نکرد من واسه اینکه بمن برخورد نکنه فرمون رو ناخودآگاه بسمت راست گرفتم غافل از اینکه کلی خودرو در سمت راستم پارک هستند و یه تصادف تقریبا بزرگ رخ داد. البته پراید تونست به طرز معجزه آسایی از کنار من بدون برخورد عبور کنه. حالا من مونده بودم و خودروی خودم و چند تا خودروی دیگه که حسابی داغون شده بودند.
نتیجه گیری:
- اگه عصر پنجشنبه فامیلمون اصرار نمیکرد که باهاش بیرون برم.
- اگه تسلیم اصرارش نمیشدم و بیرون نمیرفتم هیچ وقت اون لباس رو نمیدیدم.
- اگه یه ذره زودتر رفته بودم اون بوتیک باز بود و ما لباس رو میخریدیمش و همون موقع میرفتیم خیاطی.
- اگه عصر جمعه بیاد اون لباس نمی افتادم.
- اگه به حرف مادرم گوش میدادم و یه روز دیگه میرفتم واسه خرید اون لباس.
- اگه اون قرار کاری یه ساعت دیگه بود.
- اگه از اون لباس سایز کوچکتری هم وجود داشت.
- اگه اون فیلم رو از دوستم نمیگرفتم و اون شب نمیدیدم و زود میخوابیدم.
- اگه صبح زود بیدار میشدم.
- اگه اون نامه نبود.
- اگه اون صبح اون همسایه کذایی رو ندیده بودم.
- اگه ماشین رو گرم نمیکردم.
- اگه خاله ام ازم نمیخواست که سیم کارت گوشیش رو تعویض کنم.
- اگه اون کامیون بزرگ وسط چهارراه مشغول تخیله بار نبود.
- اگه از راه فرعی نمیرفتم.
- اگه اون پرایدی با سرعت بسمت من نمیومد.
- اگه فقط, فقط یکی از اگرهای بالا انجام میشد, الان اون تصادف صورت نمیگرفت.
من اینطور فکر میکنم که اگه یه اتفاقی قرار باشه بیوفته همه دنیا کمک میکنن تا اون اتفاق بیوفته و کاریش نمیشه کرد. حالا به نظرتون کدوم قوی تر هست؟ کارما یا دارما؟
توضیح کارما و دارما اصطلاحاتی هستند به شرح زیر:
کارما همون سرنوشتی که از قبل نوشته شده و غیر قابل تغییر هست.
دارما همون چیزی که ما با انتخابهامون کنترل میکنیم.
پنجشنبه: خیلی خسته بودم واسه همین کل روز رو خوابیدم , آخر شب به اصرار یکی از اقوام یه گشت کوچولو تو شهر با هم زدیم . نو همون حین تو یه بوتیک یه لباسی رو دیدم که خیلی خوشم اومد تا بخرمش اما متاسفانه بسته بود.
جمعه: عصر جمعه بیاد اون لباس افتادم و دوست داشتم برم بخرمش اما چون اصلا دوست ندارم موقع خرید لباس تنها برم از مادرم خواستم باهام بیاد تا نظر بده اما اون گفت که عجله نکن و گفت تجربه نشون داده هر کارغیر ضروری که میشه تو سایر روزای هفته انجام بشه اما با عجله تو پنجشنبه یا جمعه انجام بشه سرانجام شومی خواهد داشت. من که گوشم به این حرفا بدهکار نبود و چون روز یکشنبه یه قرار تقریبا کاری داشتم که خیلی دلم میخواست با یه لباس جدید با اعتماد بنفس سر قرار حاضر بشم پس با خاله جان تماس گرفتم که باهم بریم خرید و اونم استقبال کرد. لباس خریده شد و شام صرف شد وشب جمعه قشنگی بوجود اومد. فقط تنها ایراد این بود که چون ازاون لباس فقط همین سایز مونده بود, لباس یخورده برام بزرگ بود و باید میرفت خیاطی تا فیت بدنم بشه. قرار بر این شد فردا صبح زود از خواب بیدار بشم تا قبل از کلاس ساعت 10 به خیاطی برم و لباس رو به خیاط بسپارم تا غروب لیاس رو ازش تحویل بگیرم که روز یکشنبه بتونم بپوشمش. شب جمعه تا دیر وقت بیدار بودم و مشغول فیلم دیدن بودم. فیلمی که دو روز قبل طبق یکسری ماجراهایی بدستم رسید.
شنبه صبح: بجای اینکه ساعت 7:30 بیدار بشم ساعت 8:30 بیدار شدم. بعد از صرف صبحانه نگاهی به ساعت انداختم و متوجه شدم اگه بخوام به خیاطی برم به موقع سر کلاس حاضر نمیشم پس تصمیم گرفتم بیخیال خیاطی بشم. صبحانه رو خوردم که برم دانشگاه که مادر با یه نامه اومد سراغم و بمن گفت که باید این نامه روبرای برادرم که سربازی هست پست کنم. من گفتم ای بابا! وقت ندارم, اما خب نمیشد درخواست مادر رو رد کرد پس قبول کردم. پیش خودم فکر کردم حالا که قراره دیر به کلاس برسم پس میتونم یه سری به خیاطی بزنم.
شنبه ساعت 9:15 دقیقه : من هیچوقت عادت ندارم ماشین رو صبح ها گرم کنم. اون روز هم مثله همیشه اومدم ماشین رو روشن کنم که حرکت کنم که همسایه مون که همون لحظه داشت رد میشد گفت آقا رضا ,پدر ماشین در میاد که سرد حرکت کنه, عجله ات چیه, 2 دقیقه وایسا تا ماشین گرم بشه. منم واسه اینکه ضایع نشه به حرفش گوش کردم.
شنبه ساعت 9:17 : همسایمون دور شده بود و رفتم پشت فرمون که برم به خیاطی, ناگهان خاله ام که همسایه ما هم هست رو دیدم که داره میاد طرفم و گفت رضا جان میشه سیم کارت ایرانسلم رو از تو گوشی در بیاری سیم کارت اصلیم رو بذاری تو گوشی, گفتم باشه. این تعویض سیم کارت 2 دقیقه بطول انجامید.
شنبه ساعت 9:20 : حرکت بسمت خیاطی شروع شد. من هر صبح برای رسیدن به خیابون اصلی شهر دو راه پیش رو دارم: یکی اینه که از چهارراه مقابل خونمون که همیشه شلوغ هست رد بشم, راه دوم اینه که از یه فرعی تنگ که خیلی موقع ها به خاطر اینکه ماشین ها تو اون کوچه پارک میکنن و فقط یه ماشین میتونه در آن واحد ازش رد بشه, استفاده کنم. رفتم که طبق معمول همیشه از چهارراه رد بشم اما متوجه شدم یه کامیون بزرگ برای بارگیری کل جاده رو گرفته در نتیجه تصمیم گرفتم از اون راه فرعی برم.
شنبه ساعت 9:27 : همونطور که گفتم راه فرعی رو انتخاب کردم, بازهم طبق معمول همیشه تعداد زیادی خودرو تو اون کوچه تنگ پارک بودند. منم که داشتم از اون خیابون تنگ عبور میکردم یهو متوجه یه خودروی پراید شدم که با سرعت داره بسمت من میاد. هر چی منتظر بودم تا ترمز بزنه اما اینکار رو نکرد من واسه اینکه بمن برخورد نکنه فرمون رو ناخودآگاه بسمت راست گرفتم غافل از اینکه کلی خودرو در سمت راستم پارک هستند و یه تصادف تقریبا بزرگ رخ داد. البته پراید تونست به طرز معجزه آسایی از کنار من بدون برخورد عبور کنه. حالا من مونده بودم و خودروی خودم و چند تا خودروی دیگه که حسابی داغون شده بودند.
نتیجه گیری:
- اگه عصر پنجشنبه فامیلمون اصرار نمیکرد که باهاش بیرون برم.
- اگه تسلیم اصرارش نمیشدم و بیرون نمیرفتم هیچ وقت اون لباس رو نمیدیدم.
- اگه یه ذره زودتر رفته بودم اون بوتیک باز بود و ما لباس رو میخریدیمش و همون موقع میرفتیم خیاطی.
- اگه عصر جمعه بیاد اون لباس نمی افتادم.
- اگه به حرف مادرم گوش میدادم و یه روز دیگه میرفتم واسه خرید اون لباس.
- اگه اون قرار کاری یه ساعت دیگه بود.
- اگه از اون لباس سایز کوچکتری هم وجود داشت.
- اگه اون فیلم رو از دوستم نمیگرفتم و اون شب نمیدیدم و زود میخوابیدم.
- اگه صبح زود بیدار میشدم.
- اگه اون نامه نبود.
- اگه اون صبح اون همسایه کذایی رو ندیده بودم.
- اگه ماشین رو گرم نمیکردم.
- اگه خاله ام ازم نمیخواست که سیم کارت گوشیش رو تعویض کنم.
- اگه اون کامیون بزرگ وسط چهارراه مشغول تخیله بار نبود.
- اگه از راه فرعی نمیرفتم.
- اگه اون پرایدی با سرعت بسمت من نمیومد.
- اگه فقط, فقط یکی از اگرهای بالا انجام میشد, الان اون تصادف صورت نمیگرفت.
من اینطور فکر میکنم که اگه یه اتفاقی قرار باشه بیوفته همه دنیا کمک میکنن تا اون اتفاق بیوفته و کاریش نمیشه کرد. حالا به نظرتون کدوم قوی تر هست؟ کارما یا دارما؟
توضیح کارما و دارما اصطلاحاتی هستند به شرح زیر:
کارما همون سرنوشتی که از قبل نوشته شده و غیر قابل تغییر هست.
دارما همون چیزی که ما با انتخابهامون کنترل میکنیم.
آخرین ویرایش: