
شهید سرلشگر خلبان محمود خضرایی
در سال های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ برای اموزش خلبانی به امریکا اعزام شده بودیم. پایگاه ریس در شهر لاباک پایگاهی برای تعلیم دانشجویان خلبانی سایر کشورها بود. از ان جا که جناب خضرایی از فارغ التحصیلان دانشکده افسری بود و بار دیگر برای طی نمودن دوره خلبانی در جمع دانشجویی قرار گرفته بود بالطبع ارشد گروه ما نیز بود. او سعی می کرد که بیشتر با ما باشد و مشکلات احتمالی را با کمک سایر بچه ها حل نماید. چون ارشد گروه ما بود پیشنهاد ورزش صبحگاهی داد بچه ها نیز پذیرفتند در سایر موارد نیز او را امین خود می دانستیم. ایشان خیلی پایبند به مقررات بودند و به مسائل دینی و مذهبی نیز اگاهی خوبی داشتند و لذا گاهی اوقات برای اگاهی بیشتر از ان چه در کلیساها می گذشت در مراسم انان شرکت می کردیم.
یک بار کلیسا از ما دعوت کرده بود که برای پاسخگویی به سوالات انان در رابطه با دین اسلام در گردهمایی شان شرکت کنیم. پس از مشورت با جناب خضرایی تصمیم به شرکت در اولین گردهمایی را گرفتیم. او عقیده داشت که به یاری خداوند قادر خواهیم بود تا حد توان پیام دینمان را به انان ارائه نماییم. پس از ورود به کلیسا با احترام خاصی از ما خواستند تا در جایگاه قرار بگیریم و به پاره ای از سوالات شرکت کنندگان پاسخ دهیم. انان خیلی تمایل داشتند اطلاعات بیشتری در مورد اسلام داشته باشند. ان گاه ایشان پشت تریبون قرار گرفت و حدود بیست یا بیست و پنج دقیقه در توصیف دین اسلام سخنرانی کردند. فراموش نمی کنم که یک پیرزن امریکایی که خیلی هم پای بند به کلیسا به نظر می رسید بلند شد و گفت: اقا! ایا این چیزهایی که می گویید واقعا عمل می کنید?
او پاسخ داد: ببینید خانم! دین ما دین نوپایی نیست هزار و چهارصد سال قدمت دارد اما هنوز طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است پس دستورات و قوانین ان قطعا عملی است اما چگونگی عملکرد به یک دین از اصالت و حقانیت ان جداست در واقع ما باید سعی کنیم هر چه بیشتر به انچه می گوییم عمل هم بکنیم.
او ان روز سخنانی ایراد کرد که نه تنها برای مسیحی ها بلکه برای من نیز تازگی داشت. او با استناد به قران کریم به راحتی و با تسلط خوبی به سوالات پاسخ می داد و گویا از قبل خودش را برای چنین مباحثی اماده کرده بود. در ان روز فراموش نشدنی که قریب به ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفر در ان جلسه حضور داشتند سکوت خاصی در کلیسا حکمفرما شده بود او همچون خطیبی توانا با سخنان پر مغزش جلسه را در اختیار داشت.
سرانجام پس از پایان جلسه پرسش و پاسخ گروهی دور ما حلقه زدند و همچون تشنگانی حریص هر یک با ولعی خاص سعی بر ان داشتند هرچه بیشتر از اسلام این سرچشمه سرشار از حکمت بهره ببرند.
خاطره ای از سرتیپ ازاده خلبان محمدرضا صلواتی
برگرفته از کتاب شاهدان سپهر اسمان - نشر اجا ۱۳۸۵
آخرین ویرایش: