یکی از تاکتیک های روانی در جنگ نرم، اینه که وقوع یک اتفاق یا رسیدن به یک هدف رو چنان غیر ممکن و دور از دسترس القا کنن که اگر کسانی قصد کاری رو کردن که به وقوع آن اتفاق یا رسیدن به آن هدف منجر میشه، از انجام اون کار نا امید و مایوس بشن و اگر هم کارشونو متوقف نکنن، حداقل روحیه و ایمانشون به انجام اون کار و رسیدن به اون هدف ضعیف بشه!
بحث :
خب در اینجا یکی از موارد عینی استفاده از این تاکتیک روانی رو در این به قول شما "پارادوکس متوهمانه(!)" شاهد هستیم! آقای رائفی پور، ضمن بیان توضیح در این مورد، یه مثالی هم زدن که دقیق یادم نیست ولی محتواش به صورت زیر هست :
فرض کنید که به شما بگن که در داخل یک ساختمان مثلا 20 طبقه، یه چمدون پر از طلا قرار داره و هر کسی که اول دستش به اون برسه، مالک این گنج خواهد بود! ولی.... ولی در اطراف ساختمان یک خندق آب هست که پر از کروکودیله! بعد از اون یه میدون مین قرار داره! بعدش هم به ورودی ساختمون که برسی، یه نگهبان حرفه ای که مثل غول میمونه و تا دندان مسلحه ازش محافظت میکنه! و.... حالا شما اگه روحیتو نبازی و بی خیال گنج نشی، خیییلی کارت باید درست باشه و یا خیلی احمق باشی! حالا فرض کنیم حالت اول صحیحه و شما میری به سمت گنج!
از اینجا داستان فیلم شروع میشه! شما اول به خندق میرسی. چون اتفاقا سالها پیش، تو باغ وحش کار میکردی و اتفاقا هم مسئول غذا دادن به کروکودیل ها بودی(!) طرز رفتار با اونهارو بلدی و به هر نحوی هست میتونی از اونها عبور کنی! ... بعدش میرسی به میدان مین. چون تصادفا، پدرت تو نیروهای ویژه کار میکرده و اتفاقا هم متخصص خنثی کردن بمب و کار با مواد منفجره بوده(!) و به شما هم آموزش داده(!) میتونید مین ها رو خنثی کنید و از میدون مین هم رد بشین! بعدش میرسی به ورودی ساختمون! یواشکی داری به ورودی نزدیک میشی که یارو نگهبانه اسلحشو میزاره روی شقیقت و قصد شلیک داره که یه دفه قیافتو میبینه و اشک از چشماش سرازیر میشه! میگی چی شده؟ جواب میده " من یه برادر داشتم که از جونم برام عزیزتر بود ولی سالها پیش از دستش دادم! تو کپی اون هستی و الی آخر...

" بعد باهم رفیق یشین و او بهت اجازه میده که وارد ساختمان کذایی بشی! بعدشم که به هدفت یعنی گنج می رسی!
مفهوم این داستان و داستان ارباب حلقه ها به این صورت شبیه هم هست که به آدم ها بگه و القا کنه که :
من هیچ وقت مثل تو در باغ وحش کار نکردم و نمیتونم از کروکودیل ها رد بشم!

من هیچ آشنایی با مواد منفجره ندارم و نمی تونم از میدان مین جون سالم به در ببرم!

من این شانسو ندارم که مثل تو شیبه برادر اون یارو گردن کلفته باشم پس کلک منو خواهد کند!

..... من هیچ وقت مثل فرودو حمایت دوستان قهرمان و باوفا رو ندارم! من هیچ وقت مثل اون شانس عبور از موانع سخت و... رو پیدا نمیکنم من .... من مثل فرودو نیستم که ابر وباد و مه خورشید و فلک در کار باشن تا من بتونم با شیطان و دار و دستش مبارزه کنم! ..................................... پس من ول معطلم!

پس فایده ای نداره!

همون بهتر که هیچ کاری نکنم و تسلیم بشم!
تاکتیک روانیو حال کردی؟! به سبک "حشمت فردوس" ؛
افتااااااااد !