"برگرفته از سخنان استاد حسین الهی قمشه ای"
بیایید عادت کنیم که از عادتها بیاییم بیرون. ما بیشتر کارهایمان را به صورت عادت انجام میدهیم وقتی میخواهیم یک کار را انجام دهیم میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد آن کار را انجام میدیم.
وقتی می خواهیم حرفی بزنیم میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد شروع به صحبت می کنیم. این عادت است. بیایید من بعد هر وقت کلمه ای را گفتیم به معنای آن هم فکر بکنیم.در مورد بسم الله فکر بکنیم که هر وقت گفتیم بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی من که میخواهم این کار را انجام دهم، یا این حرف را بزنم، یا این کتابی که میخواهم بنویسم، این مسیری که میخواهم طی کنم با خواست آن پروردگار، پروردگاری که هم رحمان و بخشنده است و هم مهربان است باشه. من اولاً به نام خودم نباید کار بکنم. وقتی که به نام خودم کار بکنم خوب شیطان هزار وسوسه میکند. میگوید که باید این قسمتها به نفع خودت در آید. آن قسمتش چنین بشود چنان بشود اما اگر به نام پروردگاری باشد که آن رحمان و رحیم است آیا من کاری میتوانم بکنم غیر از رحمت و بخشندگی و عطا ؟
آیا می توانم به نام پروردگار بخشنده مهربان کار بد بکنم؟
حرف بد هم نمیتوانم بزنم. ناسزا هم نمیتوانم بگویم. نمی تونم بگم به نام خداوند بخشنده مهربان من این ناسزاها را نثار یکی میکنم.!!!!
در حالی که خداوند فرموده که شما هیچوقت ناسزایی بر زبان نیاورید حتی اگر نسبت به کافران باشد .
پس بیاییم زبانمان را اول درست بکنیم چون زبان خیلی مهم است. من بعد هر کلمه ای خواستیم بگوییم اول به خدا فکر کنیم.
مثلاً کلمه دوستت دارم. یعنی اینکه تو را دوست دارم، تو نازنینی، تو خاطرت پیش من عزیز است. اگر تو یک کاری بخواهی من برای تو انجام میدهم. بیخودی حرف زیادی نزنیم. ریاکاری و تظاهر هم نکنیم.
بسم الله یعنی این.
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم
هر کس که سرش را گذاشت آنجا میتواند عاشق شود.
سر یعنی من، یعنی فرعون.
اینکه میگویند سرت را بگذار روی زمین و سجده کن یعنی بگذار روی زمین و برندار.
سجده سر سری نکن.
الکی نگو سبحان ربی الاعلی ؟؟
سجده که می کنی سرت را برای همیشه پایین بگذار.
درسته در ظاهر مجبوری سرت را بلند کنی چون چسبیده به گردنت.
اما در باطن سر را دیگر بر ندارید.
سرتان همیشه در پیشگاه اهدیت، در پیشگاه پروردگارتان روی زمین باشد.
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم
گر تو بگویی ام که نی ،
نی شکنم شکر برم
ممکن است ناز بکند. بگوید من قبول نمیکنم سرت را .
بگوید چون سر آنقدر زیاد است ما نیازی نداریم. آن استغنای خداست. ان الله غنی عن العالمین.
آن در واقع ناز خداوند است. ناز میکند. ناز برای چه میکند؟ ناز میکند تا ببیند شخص چقدر خریدار است. ناز که میکنند یکسری که مدعی هستند میگذارند و میروند.
آمده بودند خانه بایزید یا جنید در زدند گفت که هستید شما ؟
گفتند ما از دوستان و یاران شما هستیم از آن بیرون شروع کرد به سنگ انداختن اینها شروع کردند به ناسزا گفتن آقا چرا اینگونه میکنی عجب مردی هستید. در را باز کرد گفت این دورغگویان شما اگر از دوستان من بودید به یک ریزه سنگی از میدان در نمیرفتید . پس اگر گفتند که نه!!!یک سنگ انداختند سر راهتان.
گفتند نی!!!
آن نی را بشکنید از داخل آن شکر در بیاورید .
شکر قبول آن ناز است.
به مجنون گفتند که شما چه کلمه ای را از همه بیشتر دوست دارید؟ گفت من از کلمه لا بیشتر خوشم میآید.
گفتند که کلمه لا چیز قشنگی نیست. گفت من خوشم میآید.گفتند آخر برای چه؟ گفت برای اولین باری که به لیلی اظهار عشق کردم گفت "لا" ولی منظورش بله بود این است که این "لا" را خیلی دوست دارم.
حالا اگر به ظاهر بهت میگه "نی" میگه "لا" یعنی بله .
بنابراین
گر تو بگویی ام که نی
نی شکنم شکر برم
گر شکنی دل مرا
دل بدهم به دل شکن
ور ز سرم کله بری
من ز میان کمر برم
تمام اینها درس است. میگه اگر این کلاه مرا برداری، این کلاه یعنی منیت ما. این کلاه را گذاشتند که بزرگتر بشوند. در قدیم اشراف و اعیان کلاهها رابزرگتر میگذاشتند تا یک خورده قد و هیکلشان بزرگتر شود، هیبتشان بیشتر شود. آن کلاه را که بر میدارند کوچک میشوند. باید بگی که اگر کلاه مرا از سرم برداری من کمر بندگی و زنار بندگی میبندم و خدمت میکنم.
آمده ام که ره زنم
بر سر گنج شه زنم
بسم الله کلید گنج حکیم است. من آمده ام اینجا که جواهرات بدزدم.
آمده ام که زر برم
زر نبرم خبر برم
اگر زر نتوانستم که ببرم لااقل خبرش را میبرم. میروم میگویم اینجا طلا و جواهرات است. مردم را خبر میکنم که این قرآن پر از جواهرات است. میرم میگم که این سعدی پر از جواهرات است. اینها شاخههای آن کتاب آسمانی است. این مولانا پر از جواهرات است. فیه ما فیه را هر بار که من میخوانم اشک مرا در میآورد. فکر میکنم ما کجائیم و ملامت گر بیکار کجاست. گاهی فکر میکنم آیا در دنیا کسی بوده که به این لطافت صحبت کرده باشد. به این عمق به این بینش رسیده باشد که مولانا رسیده و به این سادگی و قشنگی با آدم حرف بزند. چقدر زیباست این فیه ما فیه. این را بگذارید بالای سرتان. گنج است. هر شب یکی از اینها را زیب سینه عشق بکنید. فیه ما فیه یعنی در آن است هر آنچه که در آن است. یعنی تا نخوانی ندانی. تا نخوری ندانی.
من میخواهم شما را از جواهراتی که دارید و مال همه شما هست با خبر کنم یک وقتی به بعضی از دانشجویان گفتم که شما بیایید پیش من. اگر گفتم مگر ارث پدرتان را میخواهید. بگویید بله ارث پدرم را میخواهم از تو. برای اینکه ارث پدرم و نیاکان من و بزرگان ما پیش شماست. بیایید به من بگید که ما خبر شدیم که ارث پدرمان اینجاست. بیایید ارث پدرتان را بگیرید. من هیچ دریغی ندارم که وقتم را نثار شما کنم چون مال شماست.
بیایید عادت کنیم که از عادتها بیاییم بیرون. ما بیشتر کارهایمان را به صورت عادت انجام میدهیم وقتی میخواهیم یک کار را انجام دهیم میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد آن کار را انجام میدیم.
وقتی می خواهیم حرفی بزنیم میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد شروع به صحبت می کنیم. این عادت است. بیایید من بعد هر وقت کلمه ای را گفتیم به معنای آن هم فکر بکنیم.در مورد بسم الله فکر بکنیم که هر وقت گفتیم بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی من که میخواهم این کار را انجام دهم، یا این حرف را بزنم، یا این کتابی که میخواهم بنویسم، این مسیری که میخواهم طی کنم با خواست آن پروردگار، پروردگاری که هم رحمان و بخشنده است و هم مهربان است باشه. من اولاً به نام خودم نباید کار بکنم. وقتی که به نام خودم کار بکنم خوب شیطان هزار وسوسه میکند. میگوید که باید این قسمتها به نفع خودت در آید. آن قسمتش چنین بشود چنان بشود اما اگر به نام پروردگاری باشد که آن رحمان و رحیم است آیا من کاری میتوانم بکنم غیر از رحمت و بخشندگی و عطا ؟
آیا می توانم به نام پروردگار بخشنده مهربان کار بد بکنم؟
حرف بد هم نمیتوانم بزنم. ناسزا هم نمیتوانم بگویم. نمی تونم بگم به نام خداوند بخشنده مهربان من این ناسزاها را نثار یکی میکنم.!!!!
در حالی که خداوند فرموده که شما هیچوقت ناسزایی بر زبان نیاورید حتی اگر نسبت به کافران باشد .
پس بیاییم زبانمان را اول درست بکنیم چون زبان خیلی مهم است. من بعد هر کلمه ای خواستیم بگوییم اول به خدا فکر کنیم.
مثلاً کلمه دوستت دارم. یعنی اینکه تو را دوست دارم، تو نازنینی، تو خاطرت پیش من عزیز است. اگر تو یک کاری بخواهی من برای تو انجام میدهم. بیخودی حرف زیادی نزنیم. ریاکاری و تظاهر هم نکنیم.
بسم الله یعنی این.
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم
هر کس که سرش را گذاشت آنجا میتواند عاشق شود.
سر یعنی من، یعنی فرعون.
اینکه میگویند سرت را بگذار روی زمین و سجده کن یعنی بگذار روی زمین و برندار.
سجده سر سری نکن.
الکی نگو سبحان ربی الاعلی ؟؟
سجده که می کنی سرت را برای همیشه پایین بگذار.
درسته در ظاهر مجبوری سرت را بلند کنی چون چسبیده به گردنت.
اما در باطن سر را دیگر بر ندارید.
سرتان همیشه در پیشگاه اهدیت، در پیشگاه پروردگارتان روی زمین باشد.
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم
گر تو بگویی ام که نی ،
نی شکنم شکر برم
ممکن است ناز بکند. بگوید من قبول نمیکنم سرت را .
بگوید چون سر آنقدر زیاد است ما نیازی نداریم. آن استغنای خداست. ان الله غنی عن العالمین.
آن در واقع ناز خداوند است. ناز میکند. ناز برای چه میکند؟ ناز میکند تا ببیند شخص چقدر خریدار است. ناز که میکنند یکسری که مدعی هستند میگذارند و میروند.
آمده بودند خانه بایزید یا جنید در زدند گفت که هستید شما ؟
گفتند ما از دوستان و یاران شما هستیم از آن بیرون شروع کرد به سنگ انداختن اینها شروع کردند به ناسزا گفتن آقا چرا اینگونه میکنی عجب مردی هستید. در را باز کرد گفت این دورغگویان شما اگر از دوستان من بودید به یک ریزه سنگی از میدان در نمیرفتید . پس اگر گفتند که نه!!!یک سنگ انداختند سر راهتان.
گفتند نی!!!
آن نی را بشکنید از داخل آن شکر در بیاورید .
شکر قبول آن ناز است.
به مجنون گفتند که شما چه کلمه ای را از همه بیشتر دوست دارید؟ گفت من از کلمه لا بیشتر خوشم میآید.
گفتند که کلمه لا چیز قشنگی نیست. گفت من خوشم میآید.گفتند آخر برای چه؟ گفت برای اولین باری که به لیلی اظهار عشق کردم گفت "لا" ولی منظورش بله بود این است که این "لا" را خیلی دوست دارم.
حالا اگر به ظاهر بهت میگه "نی" میگه "لا" یعنی بله .
بنابراین
گر تو بگویی ام که نی
نی شکنم شکر برم
گر شکنی دل مرا
دل بدهم به دل شکن
ور ز سرم کله بری
من ز میان کمر برم
تمام اینها درس است. میگه اگر این کلاه مرا برداری، این کلاه یعنی منیت ما. این کلاه را گذاشتند که بزرگتر بشوند. در قدیم اشراف و اعیان کلاهها رابزرگتر میگذاشتند تا یک خورده قد و هیکلشان بزرگتر شود، هیبتشان بیشتر شود. آن کلاه را که بر میدارند کوچک میشوند. باید بگی که اگر کلاه مرا از سرم برداری من کمر بندگی و زنار بندگی میبندم و خدمت میکنم.
آمده ام که ره زنم
بر سر گنج شه زنم
بسم الله کلید گنج حکیم است. من آمده ام اینجا که جواهرات بدزدم.
آمده ام که زر برم
زر نبرم خبر برم
اگر زر نتوانستم که ببرم لااقل خبرش را میبرم. میروم میگویم اینجا طلا و جواهرات است. مردم را خبر میکنم که این قرآن پر از جواهرات است. میرم میگم که این سعدی پر از جواهرات است. اینها شاخههای آن کتاب آسمانی است. این مولانا پر از جواهرات است. فیه ما فیه را هر بار که من میخوانم اشک مرا در میآورد. فکر میکنم ما کجائیم و ملامت گر بیکار کجاست. گاهی فکر میکنم آیا در دنیا کسی بوده که به این لطافت صحبت کرده باشد. به این عمق به این بینش رسیده باشد که مولانا رسیده و به این سادگی و قشنگی با آدم حرف بزند. چقدر زیباست این فیه ما فیه. این را بگذارید بالای سرتان. گنج است. هر شب یکی از اینها را زیب سینه عشق بکنید. فیه ما فیه یعنی در آن است هر آنچه که در آن است. یعنی تا نخوانی ندانی. تا نخوری ندانی.
من میخواهم شما را از جواهراتی که دارید و مال همه شما هست با خبر کنم یک وقتی به بعضی از دانشجویان گفتم که شما بیایید پیش من. اگر گفتم مگر ارث پدرتان را میخواهید. بگویید بله ارث پدرم را میخواهم از تو. برای اینکه ارث پدرم و نیاکان من و بزرگان ما پیش شماست. بیایید به من بگید که ما خبر شدیم که ارث پدرمان اینجاست. بیایید ارث پدرتان را بگیرید. من هیچ دریغی ندارم که وقتم را نثار شما کنم چون مال شماست.