cyrus
عضو جدید
الهه موزیک علیه اهریمن جنگ
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بختی برای صلح
«ای خدایان جنگ
شمایی که همه تفنگها را ساختهاید
شمایی که هواپیماهای کشنده را ساختهاید
شمایی که بمبهای بزرگ را ساختهاید
شمایی که پشت دیوارها پنهان شدهاید
شمایی که پشت میزها پنهان شدهاید
فقط میخواهم بدانید
میتوانم از پشت نقابتان (چهره واقعی) شما را ببینم.»(1)
جوانی که اول راه بود. همه این حرفها را از ته دل میزد و حاکمان دنیا را تهدید میکرد که رسوایشان میکند، زبان تیز جوانک به غنای ادب عامی آغشته بود که بیپروا آن را میچرخاند و البته آلوده به زهر صداقت بود.
فریادش را صدای سازش یاور بود.
«باب دیلن» حاکمان درگیر نبرد میدانهای دیگر را به میدان تازهتری دعوت میکرد، مبارزهای برای روشن شدن حقیقت «تلاش برای صلح» آن ها یا واقعیت «جنگافروزی» ایشان.
دیلن ادعا میکرد:
«شما هیچ کاری نمیکنید
فقط میسازید تا نابود کنید.
با دنیای من
مثل یک اسباببازی بازی میکند.»(1)
دیلن مثل همه گول نمیخورد:
«مثل یک پیر خائن
دروغ میگویید، فریب میدهید.
(که) یک جنگ را میتوان برد.
شما میخواهید باور کنم؟
ولی من از چشمانتان میبینم
و از میان ذهنتان.»(1)
مبارزه پایاپای نبود، آن ها کهنهکار بودند، و دیلن جوان، کلهشق به نظر میرسید.
«ممکن است شما بگویید من جوانم.
ممکن است شما بگویید من بیسواد و بیتجربهام.
ولی با این که از شما جوانترم، یک چیز را میدانم؛
حتی مسیح هم کاری را که شما کردهاید، نمیبخشد.» (1)
مبارزه پایاپای نبود، اما جوانک بیپروا بود و میپرسید:
«آیا پول شما آنقدر زیاد است که
برای شما بخشایش نبود؟»(1)
مبارزه پایاپای نبود، اما آغاز شد. «باب دیلن» سازهای مخالف با جنگافروزی را کوک کرد و بر طبل صلحطلبی کوبید و این آغاز راه بود، ابتدای دهه 60 در آمریکا.
مبارزه پایاپای نبود، اما آغاز شد و ادامه یافت. همصدا با او خیلیهای دیگر به صدا درآمدند، مثلاً پنج سال بعد «جیم موریسون» هم صدا با او فریاد کرد:
«آن ها تفنگ دارند، ولی ارزشها با ماست.
پیروز خواهیم شد، چیره میشویم.» (2)
آن هنگام آغاز بود اما گذر زمان ثابت کرد که پایانی برای این راه نیست، البته زمان و گذرش چیز مهمی نبود؛ آغاز کار، دیلن جوان آرزوی مرگ این حاکمان را میکرد اما سلسله آن ها دنبالهدار بود و در گذشت زمان جانشینان مثل پیشینیان جنگافروز بودند. «دیلن» که مبارزه را آغاز کرد حالا پیر است و میبیند که مبارزه ادامه دارد، اما به هرحال آن دوره او و بعداً همصدایانش دهه جالبی را رقم زدند، دههای که همواره برای بازگشت به عقب یادآوری برای همه انگیزه زیادی باقی میگذارد.
در اروپای غربی، کابوس جنگ جهانی دوم از یادها میرفت که ترس از غول زیادهخواه و دهان گشاد کمونیسم در دل آن ها بود، با این حال «مصرفگرایی» برای آن ها دلخوشی بود و البته نوشتههای نسخه فراجهانی مدرنیسم رنگ باخته بود. با این حال رسانهها کمکم به چشم ایشان پرزرق و برق مینمود. آن طرفتر به اندازه یک اقیانوس اطلس، غول زیادهخواه دیگری به بلوغ رسیده بود. پس از دخالتش در جنگ جهانی دوم، دنیایی را برای دخل و تصرف خود میدید و برای این دخالت ابزارشان آلوده به نیرنگ بود و تلاششان «جنگافروزی». غول «غرب» و «شرق» جنگ سرد راه انداخته بودند که در نقطه تقاطع ویتنام، جنگی داغ بود و نزاع غول غرب و شرق که مرزهای توسعه را دوردست میدیدند و فناوری ابزارشان بود و انسان و طبیعت قربانی آن ها. در نتیجه این حکم حاکمان، انسان تجاوزکارانه در میدانهای مختلف به ستیز با همنوع و گاهواره و مهدش میپرداخت.
این تحفههای توسعهطلبی، آن هنگام چندان فرصت پیدا نمیکرد که در رنگ و لعاب تزویر و ریا جور دیگر به چشم بیاید، یکهسوار «تلویزیون و رادیو» آن هنگام مثل الان افسار اسب بیحال ذهنهای غربیها را در دست نداشت و مردم، به ویژه دانشجویان در مقابل همه این تغییرات بیصدا ننشستند.
به همه آن هایی که میخواهند تاریخ آن هنگام و همه این حوادث و مبارزه با جریانهای حاکم را مرور کنند، توصیه میکنیم «موسیقی موضوعی» دهه 60 را یک منبع موثق به شمار بیاورند؛ موسیقیای که هم بهترین دوران (با عرض معذرت از چارلز دیکنز) و هم بدترین دوران موسیقی بود. اول از همه بدترین از این نظر که موسیقی این دهه شخصیت انحصاری خود را ندارد و چیزی مابین قبل و بعد خود است، ولی بهترین از این نظر به شمار میآید که تنگاتنگ و چسبیده به هم وقایع اجتماعی بود.
البته بهتر است دهه 60 را نه وقایعنگارانه که از منظر تاریخی- احساسی بین سالهای 1963 تا 1973 به شمار بیاوریم.
این دهه 60 مورد نظر ما آرام آغاز شد و آرام به پایان رسید اما موسیقی ضرباهنگ خود را حفظ کرد و همیشه صدایش در کنار جریان حاکم شنیده میشد، گاهی اوقات صدایی بلندتر داشت.
جنبشهای مردمی آغاز شده در این دهه که سبک زندگی را دغدغه میدیدند و مسائل اجتماعی، محیط زیستی، سیاسی و... برای آن ها مهم بود و البته ریشه در گذشتهها و جنبشهای گذشته در طول تاریخ داشت. «هرب کاین» یادداشتنویس روزنامه «سانفرانسیسکو کرونیکل» جنبش را «هیپی» نامید. به هر حال هر اسمی که داشته باشد، تجلی مناسبات آن جنبش را در عرصه هنر، اول از همه و بزرگ تر از همه در موسیقی میشد دید که «وودستاک» این گردهمایی بزرگ مردم و موسیقی از جمله آن مناسبات بود، موسیقی عام و موضوعی آمریکا به ما کمک میکند جنبشهای آن هنگام را بیش از پیش دریابیم، البته باید تعریفی از موسیقی عام ارائه کنیم، «پیت سیگر» پاسخی تقریباً دقیق میدهد و میگوید: «اگر یک عامی بخواند، آن وقت آن موسیقی عام است.»
و «باب دیلن» و «فیل اوکس» آن آدمهای عامی بودند که میخواندند، هر چند سرشناس و هر چند این که اولی در این جمع نه تنها مخاطبان خود را حساس یا بعداً علاقمند و یا نهایتاً پیگیر میکرد، که جریان میساخت.
دیلن مسائل روز اجتماعی را با همان زبانی که ازش سخن گفتیم بیان میکرد؛ مثلاً دست روی ماجرای «هاری کین» گذاشت و حاکمان را به باد انتقاد گرفت. «هاری کین» کسی بود که میتوانست قهرمان باشد اما به خاطر سیاهپوست بودنش، با این که بیگناه بود محکوم میشود.
شاید «فرنک زاپا» فیلمساز، آهنگساز و فعال سیاسی آمریکایی عقیده داشته باشد که در سال 1967 جوانان آمریکایی نه به پرچم، نه کشور و نه دکترین وفادار بودند که به موسیقی وفا داشتند، اما او کمی تند رفته است و موسیقی فقط فریادی از واقعیات موجود و صدالبته نیاز موجود بود و البته آن چه بود که جریان ساخت.
فقط کافی است به یاد بیاوریم تاثیرگذارترین در سبک زندگی جوانان غربی (آمریکایی- اروپایی) تنها سوالی بود از یک احساس. احساسی مثل «سنگغلطان بودن»(3) و آن را دیلن در آهنگی به همین نام توصیف کرد و صدالبته احساس نیاز موجود بود و البته به اعتراف امروز یکی از پنج اثر بزرگ هنری قرن گذشته. نیازی که وادار میکرد مردمیهای بریتانیا و سراسر جهان یعنی گروه «بیتلز» شمایل خود را عوض کنند و روزمرههای چند سال قبل را با دغدغههای امروز عوض کنند. «او دوستت دارد» به «انقلاب» بدل میشود و خیلی سریع بعد از این که گروه از بین میرود، «جان لنون» همراه دیلن و همسرش «جن بایز» میشود.
او از قدرتش به عنوان فوق ستاره، در جهت مبارزه با جنگطلبی به خوبی استفاده میکند. با «یوکو اونو» همسرش در هتل هیلتون آمستردام در تخت خواب تحصن میکنند که سراسر جهان را تحت تاثیر قرار میدهد. «تحصن در تخت خواب برای صلح» در مونترال دوباره تکرار میشود و آن ها آهنگ «به صلح بختی بدهید» را ضبط میکنند. تابستان سال 1969 بود و مضمون آهنگ این بود که همه از سبکها، سیاقها، ایسمها حرف میزنند ولی ما فقط میگوییم «بختی به صلح بدهید.»
درست چند ماه بعد پاییز سال 1969 این فریاد، با فریاد نیم میلیون متحصن در واشنگتندیسی پایتخت ایالات متحده همنوا شد. در این بین خیلیهای دیگر هم به این جمع اضافه شدند و ترانههای ضد جنگ سرودند؛ «دویدن میان جنگل» ساخته «کریدنس کلیدواتر ریوایول» اولین آهنگی بود که تصاویر جنگ ویتنام را در ذهنها زنده میکرد با یک مشت کلمات ساده، ولی نشان میداد که تلاش برای زنده ماندن در یک جنگل چقدر ترسناک است. آن ها آهنگ دیگری در فضای جنگ ویتنام ساختند به نام «ماه بدشگون»؛ شعر آهنگ فضایی را توصیف میکرد که یک سرباز به هم رزمش میگوید: «به جنگ نرو».
سرباز ادامه میدهد: «احساس میکنم اگر بروی دیگر بر نمیگردی.» سراسر آهنگ از احساس ترس سربازان، شب قبل از عملیات، پر است. این گروه در آهنگ دیگری به نام «فرزند خوشبخت» پا را فراتر میگذارند و به دولت و ثروتمندان میتازند. البته کلی هم به نظامیگری ایراد میگیرند. آن ها در این آهنگ فرزندان ثروتمندان را خوشبخت خطاب میکنند چرا که به جنگ نمیروند ولی البته آن ها از القابی چون «شجاع» بینصیباند!
«کانتریجو و فیش» درست مثل آهنگ «جنگ جهانی سوم» باب دیلن، رندانه به جنگ تاختند؛ آهنگی به نام «فکر میکنم تلاش میکنم جوانمرگ نشوم» سراسر شعر شوخی با حاکمیت است اما پس شوخی، دردها نهفته است. جالب است که ریتم آهنگ شبیه همه مارشهای نظامی است!
گروه «بیردز» در آهنگ «صبح خدمت نظامی» میپرسند: «چرا باید این اتفاق بیفتد؟» آن ها صبح را در اوایل آهنگ به زیبایی توصیف میکنند و یکباره به پلیدیهای جنگ و خونریزی پیوند میدهند.
از این دست آهنگها در آن دهه بسیارند؛ آهنگ «اوهایو» ساخته کروزبی، استیلز، نش و یانگ و آهنگ «به چه قیمتی میارزد؟» ساخته بوفالو اسپیرینگفیلد. «پیترپل و هری» با آهنگ «هواپیمای جت» به حاکمیت جنگافروز میتازند.
در این بین جان لنون سرشناستر از همه، پرکارتر از همه بود. محافظهکاران امروزی ایالات متحده آمریکا شاید بهتزده باشند که گروه کانتری «دیگسی چیکس» جرج دبلیو بوش را به باد انتقاد گرفته است. اما یک مستند تازه درباره زندگی جان لنون نشان میدهد که جرج دبلیو بوش خیلی هم مورد عتاب واقع نشده است. لنون با نیکسون و دولتش در جنگ ویتنام خیلی مشکل داشت و مبارزه این آهنگساز فراتر از جمله معروف خواننده گروه دیگسی چیکس است. شاید خواننده گروه سه سال قبل بوش را شرمآور خوانده بود، اما در فیلم مستند و صددقیقهای از زندگی لنون نشان میدهد، این مرد انگلیسی پا را فراتر گذاشته بود جوری که نیکسون وادار شد او را از آمریکا اخراج کند.
لنون همقطار «جری رابین» و «ابی هفمن» دو رهبر عمده ضدجنگ در آمریکا بود و به کمک آن ها قصد داشت هم زمان با انتخابات ریاست جمهوری سال 1979 آمریکا «تور سراسری» برگزار کنند، اما این تور برگزار نشد. فقط یک بار آن ها روی صحنه رفتند که نوازندههایی چون «استیوی واندر» لنون را همراهی کردند و البته اعتراضهای آنان و مردم حاضر کامل موثر میشد تا «جان سینلکر» فعال سیاسی و ضدجنگ آمریکایی که به بهانه فروختن «ماروانا» دستگیر شده بود، آزاد شود. البته یکی از اهداف این تور هم همین بود. لنون آهنگهای بسیاری چون «نمیخواهم سرباز باشم» اعتراض خود را به جنگطلبی آمریکایی نشان داد و شاید هم دست آخر قربانی همین منش خود شد.
در دهه 60 مورد نظر ما، این عده به آوا و سازشان تلاش کردند. شاید خیلیها بیتفاوت بودند اما آن ها مبارزه کردند، شبیه مبارزه پایاپای نبود، اما آن ها ضربه خود را نواختند، ضربهای به حاکمان جنگطلب.
لنون به یوکو همسرش کریسمس را تبریک میگوید و شادمانه میگوید «جنگ تمام شده است»(4) و زندگی به روال عادی برگشته است:
«صبحانه، جایی است که روزنامه خوانده میشود.
تلویزیون، بچهها را تغذیه میکند.
(اما) گلوله یکراست به سر کرده خود دار میخورد و تمام شده است.
جنگ تمام شده است.
همه چیز تمام شده است.
جنگ تمام شده است...»(5)
... اما جنگافروزی ادامه دارد!
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بختی برای صلح

«ای خدایان جنگ
شمایی که همه تفنگها را ساختهاید
شمایی که هواپیماهای کشنده را ساختهاید
شمایی که بمبهای بزرگ را ساختهاید
شمایی که پشت دیوارها پنهان شدهاید
شمایی که پشت میزها پنهان شدهاید
فقط میخواهم بدانید
میتوانم از پشت نقابتان (چهره واقعی) شما را ببینم.»(1)
جوانی که اول راه بود. همه این حرفها را از ته دل میزد و حاکمان دنیا را تهدید میکرد که رسوایشان میکند، زبان تیز جوانک به غنای ادب عامی آغشته بود که بیپروا آن را میچرخاند و البته آلوده به زهر صداقت بود.
فریادش را صدای سازش یاور بود.
«باب دیلن» حاکمان درگیر نبرد میدانهای دیگر را به میدان تازهتری دعوت میکرد، مبارزهای برای روشن شدن حقیقت «تلاش برای صلح» آن ها یا واقعیت «جنگافروزی» ایشان.
دیلن ادعا میکرد:
«شما هیچ کاری نمیکنید
فقط میسازید تا نابود کنید.
با دنیای من
مثل یک اسباببازی بازی میکند.»(1)
دیلن مثل همه گول نمیخورد:
«مثل یک پیر خائن
دروغ میگویید، فریب میدهید.
(که) یک جنگ را میتوان برد.
شما میخواهید باور کنم؟
ولی من از چشمانتان میبینم
و از میان ذهنتان.»(1)
مبارزه پایاپای نبود، آن ها کهنهکار بودند، و دیلن جوان، کلهشق به نظر میرسید.
«ممکن است شما بگویید من جوانم.
ممکن است شما بگویید من بیسواد و بیتجربهام.
ولی با این که از شما جوانترم، یک چیز را میدانم؛
حتی مسیح هم کاری را که شما کردهاید، نمیبخشد.» (1)
مبارزه پایاپای نبود، اما جوانک بیپروا بود و میپرسید:
«آیا پول شما آنقدر زیاد است که
برای شما بخشایش نبود؟»(1)
مبارزه پایاپای نبود، اما آغاز شد. «باب دیلن» سازهای مخالف با جنگافروزی را کوک کرد و بر طبل صلحطلبی کوبید و این آغاز راه بود، ابتدای دهه 60 در آمریکا.
مبارزه پایاپای نبود، اما آغاز شد و ادامه یافت. همصدا با او خیلیهای دیگر به صدا درآمدند، مثلاً پنج سال بعد «جیم موریسون» هم صدا با او فریاد کرد:
«آن ها تفنگ دارند، ولی ارزشها با ماست.
پیروز خواهیم شد، چیره میشویم.» (2)
آن هنگام آغاز بود اما گذر زمان ثابت کرد که پایانی برای این راه نیست، البته زمان و گذرش چیز مهمی نبود؛ آغاز کار، دیلن جوان آرزوی مرگ این حاکمان را میکرد اما سلسله آن ها دنبالهدار بود و در گذشت زمان جانشینان مثل پیشینیان جنگافروز بودند. «دیلن» که مبارزه را آغاز کرد حالا پیر است و میبیند که مبارزه ادامه دارد، اما به هرحال آن دوره او و بعداً همصدایانش دهه جالبی را رقم زدند، دههای که همواره برای بازگشت به عقب یادآوری برای همه انگیزه زیادی باقی میگذارد.
در اروپای غربی، کابوس جنگ جهانی دوم از یادها میرفت که ترس از غول زیادهخواه و دهان گشاد کمونیسم در دل آن ها بود، با این حال «مصرفگرایی» برای آن ها دلخوشی بود و البته نوشتههای نسخه فراجهانی مدرنیسم رنگ باخته بود. با این حال رسانهها کمکم به چشم ایشان پرزرق و برق مینمود. آن طرفتر به اندازه یک اقیانوس اطلس، غول زیادهخواه دیگری به بلوغ رسیده بود. پس از دخالتش در جنگ جهانی دوم، دنیایی را برای دخل و تصرف خود میدید و برای این دخالت ابزارشان آلوده به نیرنگ بود و تلاششان «جنگافروزی». غول «غرب» و «شرق» جنگ سرد راه انداخته بودند که در نقطه تقاطع ویتنام، جنگی داغ بود و نزاع غول غرب و شرق که مرزهای توسعه را دوردست میدیدند و فناوری ابزارشان بود و انسان و طبیعت قربانی آن ها. در نتیجه این حکم حاکمان، انسان تجاوزکارانه در میدانهای مختلف به ستیز با همنوع و گاهواره و مهدش میپرداخت.
این تحفههای توسعهطلبی، آن هنگام چندان فرصت پیدا نمیکرد که در رنگ و لعاب تزویر و ریا جور دیگر به چشم بیاید، یکهسوار «تلویزیون و رادیو» آن هنگام مثل الان افسار اسب بیحال ذهنهای غربیها را در دست نداشت و مردم، به ویژه دانشجویان در مقابل همه این تغییرات بیصدا ننشستند.
به همه آن هایی که میخواهند تاریخ آن هنگام و همه این حوادث و مبارزه با جریانهای حاکم را مرور کنند، توصیه میکنیم «موسیقی موضوعی» دهه 60 را یک منبع موثق به شمار بیاورند؛ موسیقیای که هم بهترین دوران (با عرض معذرت از چارلز دیکنز) و هم بدترین دوران موسیقی بود. اول از همه بدترین از این نظر که موسیقی این دهه شخصیت انحصاری خود را ندارد و چیزی مابین قبل و بعد خود است، ولی بهترین از این نظر به شمار میآید که تنگاتنگ و چسبیده به هم وقایع اجتماعی بود.
البته بهتر است دهه 60 را نه وقایعنگارانه که از منظر تاریخی- احساسی بین سالهای 1963 تا 1973 به شمار بیاوریم.

این دهه 60 مورد نظر ما آرام آغاز شد و آرام به پایان رسید اما موسیقی ضرباهنگ خود را حفظ کرد و همیشه صدایش در کنار جریان حاکم شنیده میشد، گاهی اوقات صدایی بلندتر داشت.
جنبشهای مردمی آغاز شده در این دهه که سبک زندگی را دغدغه میدیدند و مسائل اجتماعی، محیط زیستی، سیاسی و... برای آن ها مهم بود و البته ریشه در گذشتهها و جنبشهای گذشته در طول تاریخ داشت. «هرب کاین» یادداشتنویس روزنامه «سانفرانسیسکو کرونیکل» جنبش را «هیپی» نامید. به هر حال هر اسمی که داشته باشد، تجلی مناسبات آن جنبش را در عرصه هنر، اول از همه و بزرگ تر از همه در موسیقی میشد دید که «وودستاک» این گردهمایی بزرگ مردم و موسیقی از جمله آن مناسبات بود، موسیقی عام و موضوعی آمریکا به ما کمک میکند جنبشهای آن هنگام را بیش از پیش دریابیم، البته باید تعریفی از موسیقی عام ارائه کنیم، «پیت سیگر» پاسخی تقریباً دقیق میدهد و میگوید: «اگر یک عامی بخواند، آن وقت آن موسیقی عام است.»
و «باب دیلن» و «فیل اوکس» آن آدمهای عامی بودند که میخواندند، هر چند سرشناس و هر چند این که اولی در این جمع نه تنها مخاطبان خود را حساس یا بعداً علاقمند و یا نهایتاً پیگیر میکرد، که جریان میساخت.
دیلن مسائل روز اجتماعی را با همان زبانی که ازش سخن گفتیم بیان میکرد؛ مثلاً دست روی ماجرای «هاری کین» گذاشت و حاکمان را به باد انتقاد گرفت. «هاری کین» کسی بود که میتوانست قهرمان باشد اما به خاطر سیاهپوست بودنش، با این که بیگناه بود محکوم میشود.
شاید «فرنک زاپا» فیلمساز، آهنگساز و فعال سیاسی آمریکایی عقیده داشته باشد که در سال 1967 جوانان آمریکایی نه به پرچم، نه کشور و نه دکترین وفادار بودند که به موسیقی وفا داشتند، اما او کمی تند رفته است و موسیقی فقط فریادی از واقعیات موجود و صدالبته نیاز موجود بود و البته آن چه بود که جریان ساخت.
فقط کافی است به یاد بیاوریم تاثیرگذارترین در سبک زندگی جوانان غربی (آمریکایی- اروپایی) تنها سوالی بود از یک احساس. احساسی مثل «سنگغلطان بودن»(3) و آن را دیلن در آهنگی به همین نام توصیف کرد و صدالبته احساس نیاز موجود بود و البته به اعتراف امروز یکی از پنج اثر بزرگ هنری قرن گذشته. نیازی که وادار میکرد مردمیهای بریتانیا و سراسر جهان یعنی گروه «بیتلز» شمایل خود را عوض کنند و روزمرههای چند سال قبل را با دغدغههای امروز عوض کنند. «او دوستت دارد» به «انقلاب» بدل میشود و خیلی سریع بعد از این که گروه از بین میرود، «جان لنون» همراه دیلن و همسرش «جن بایز» میشود.
او از قدرتش به عنوان فوق ستاره، در جهت مبارزه با جنگطلبی به خوبی استفاده میکند. با «یوکو اونو» همسرش در هتل هیلتون آمستردام در تخت خواب تحصن میکنند که سراسر جهان را تحت تاثیر قرار میدهد. «تحصن در تخت خواب برای صلح» در مونترال دوباره تکرار میشود و آن ها آهنگ «به صلح بختی بدهید» را ضبط میکنند. تابستان سال 1969 بود و مضمون آهنگ این بود که همه از سبکها، سیاقها، ایسمها حرف میزنند ولی ما فقط میگوییم «بختی به صلح بدهید.»
درست چند ماه بعد پاییز سال 1969 این فریاد، با فریاد نیم میلیون متحصن در واشنگتندیسی پایتخت ایالات متحده همنوا شد. در این بین خیلیهای دیگر هم به این جمع اضافه شدند و ترانههای ضد جنگ سرودند؛ «دویدن میان جنگل» ساخته «کریدنس کلیدواتر ریوایول» اولین آهنگی بود که تصاویر جنگ ویتنام را در ذهنها زنده میکرد با یک مشت کلمات ساده، ولی نشان میداد که تلاش برای زنده ماندن در یک جنگل چقدر ترسناک است. آن ها آهنگ دیگری در فضای جنگ ویتنام ساختند به نام «ماه بدشگون»؛ شعر آهنگ فضایی را توصیف میکرد که یک سرباز به هم رزمش میگوید: «به جنگ نرو».
سرباز ادامه میدهد: «احساس میکنم اگر بروی دیگر بر نمیگردی.» سراسر آهنگ از احساس ترس سربازان، شب قبل از عملیات، پر است. این گروه در آهنگ دیگری به نام «فرزند خوشبخت» پا را فراتر میگذارند و به دولت و ثروتمندان میتازند. البته کلی هم به نظامیگری ایراد میگیرند. آن ها در این آهنگ فرزندان ثروتمندان را خوشبخت خطاب میکنند چرا که به جنگ نمیروند ولی البته آن ها از القابی چون «شجاع» بینصیباند!
«کانتریجو و فیش» درست مثل آهنگ «جنگ جهانی سوم» باب دیلن، رندانه به جنگ تاختند؛ آهنگی به نام «فکر میکنم تلاش میکنم جوانمرگ نشوم» سراسر شعر شوخی با حاکمیت است اما پس شوخی، دردها نهفته است. جالب است که ریتم آهنگ شبیه همه مارشهای نظامی است!
گروه «بیردز» در آهنگ «صبح خدمت نظامی» میپرسند: «چرا باید این اتفاق بیفتد؟» آن ها صبح را در اوایل آهنگ به زیبایی توصیف میکنند و یکباره به پلیدیهای جنگ و خونریزی پیوند میدهند.
از این دست آهنگها در آن دهه بسیارند؛ آهنگ «اوهایو» ساخته کروزبی، استیلز، نش و یانگ و آهنگ «به چه قیمتی میارزد؟» ساخته بوفالو اسپیرینگفیلد. «پیترپل و هری» با آهنگ «هواپیمای جت» به حاکمیت جنگافروز میتازند.
در این بین جان لنون سرشناستر از همه، پرکارتر از همه بود. محافظهکاران امروزی ایالات متحده آمریکا شاید بهتزده باشند که گروه کانتری «دیگسی چیکس» جرج دبلیو بوش را به باد انتقاد گرفته است. اما یک مستند تازه درباره زندگی جان لنون نشان میدهد که جرج دبلیو بوش خیلی هم مورد عتاب واقع نشده است. لنون با نیکسون و دولتش در جنگ ویتنام خیلی مشکل داشت و مبارزه این آهنگساز فراتر از جمله معروف خواننده گروه دیگسی چیکس است. شاید خواننده گروه سه سال قبل بوش را شرمآور خوانده بود، اما در فیلم مستند و صددقیقهای از زندگی لنون نشان میدهد، این مرد انگلیسی پا را فراتر گذاشته بود جوری که نیکسون وادار شد او را از آمریکا اخراج کند.
لنون همقطار «جری رابین» و «ابی هفمن» دو رهبر عمده ضدجنگ در آمریکا بود و به کمک آن ها قصد داشت هم زمان با انتخابات ریاست جمهوری سال 1979 آمریکا «تور سراسری» برگزار کنند، اما این تور برگزار نشد. فقط یک بار آن ها روی صحنه رفتند که نوازندههایی چون «استیوی واندر» لنون را همراهی کردند و البته اعتراضهای آنان و مردم حاضر کامل موثر میشد تا «جان سینلکر» فعال سیاسی و ضدجنگ آمریکایی که به بهانه فروختن «ماروانا» دستگیر شده بود، آزاد شود. البته یکی از اهداف این تور هم همین بود. لنون آهنگهای بسیاری چون «نمیخواهم سرباز باشم» اعتراض خود را به جنگطلبی آمریکایی نشان داد و شاید هم دست آخر قربانی همین منش خود شد.
در دهه 60 مورد نظر ما، این عده به آوا و سازشان تلاش کردند. شاید خیلیها بیتفاوت بودند اما آن ها مبارزه کردند، شبیه مبارزه پایاپای نبود، اما آن ها ضربه خود را نواختند، ضربهای به حاکمان جنگطلب.
لنون به یوکو همسرش کریسمس را تبریک میگوید و شادمانه میگوید «جنگ تمام شده است»(4) و زندگی به روال عادی برگشته است:
«صبحانه، جایی است که روزنامه خوانده میشود.
تلویزیون، بچهها را تغذیه میکند.
(اما) گلوله یکراست به سر کرده خود دار میخورد و تمام شده است.
جنگ تمام شده است.
همه چیز تمام شده است.
جنگ تمام شده است...»(5)
... اما جنگافروزی ادامه دارد!
1- Bob Dylan: Masters of war
2- The Doors: Five to one
3- Bob Dylan: Like a rollingstone
4- John Lennon: Yoko
5- The Doors: unknown Soldier
[/FONT]