mahdel
عضو جدید

اينجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سي و چهار سال پيش يعني، درسال 1336 شمسي مطابق با 1956 ميلادي در کلاس ششم ابتدائي نظام قديم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگليس و فرانسه به کمک اسرائيل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان يک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثير تبليغات آن روز کشورهاي عربي يک روزي روي تخته سياه نوشتم: خليج عقبه از آن ملت عرب است. وقتي زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جايمان نشستيم اتفاقاً آقاي مديرمان آمد تا سري هم به کلاس ما بزند. وقتي اين جمله را روي تخته سياه ديد پرسيد:« اين را که نوشته؟» صدا از کسي درنيامد من هم ساکت ، اما با حالتي پريشان سر جايم نشسته بودم.
ناگهان يکي از بچهها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگيم؟ اين جمله را فلاني نوشته و اسم مرا به آقاي مدير گفت. آقاي مدير هم کلي سر و صدا کرد و خلاصه اينکه: «چرا وارد معقولات شدي؟» و در آخر گفت:« بيا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زير بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت يکي از معلمين، کار را درست کرد و من فهميدم که نبايد وارد معقولات شد.
بعدها هم که در عالم نوجواني و جواني، گهگاه حرفهاي گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه ميکرديم معمولاً به زبانهاي مختلف حاليمان مي کردند که وارد معقولات نبايد بشويم. مثلاً يادم است که در حدود سالهاي45-50 با يکي از دوستان به منزل يک نقاشکه همهاش از انار نقاشي ميکشيد، رفتيم. ميگفتند از مريدهاي عنقا است و درويش است. وقتي درباره عنقا و نقش انار سؤال ميکردیم با یک حالت خاصی به ما میفهماند که به این زودی و راحتی نمیشود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بیآنکه آن زمان خوانده باشماش- طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشدهام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمیآید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنیناند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوهگر میشود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعیام بر این بوده است.


