زمزمه های عاشقانه

moein1387

عضو جدید
سلام بهونه ي قشنگ من براي زندگي

آره باز منم همون ديوونه ي هميشگي

فداي مهربونيات چه ميكني با سرنوشت

حال من رو اگه بخواي رنگ گلاي قاليه

جاي نگاهت بد جوري تو صحن چشمام خاليه

ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر از غمه

از غصه هام هرچي بگم جون خودت بازم كمه

ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار آسمون

فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون

فداي تو نمي دوني بي تو چه دردي كشيدم

حقيقت رو واست بگم به آخر خط رسيدم

رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي

قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي

نمي دوني چقدر دلم تنگه براي ديدنت

براي مهربونيات نوازشات بوسيدنت

به خاطرت مونده يكي هميشه چشم به راهته

يه قلب تنها و كبود هلاك يه نگاهته
 

moein1387

عضو جدید
مدارا کن !.....

کمی با من مدارا کن ٬که سرشار از فغانم من

بهاری در زمستان وگل یخ درنهانم من

کمی با من مدارا کن٬که لبریزم ز نو گشتن

سوال مبهمی مانده! چرا در تو روانم من؟

تو بعداز سالیان سال به قلبم لانه می سازی

ومن محو تماشایت ٬سرابی در زمانم من

تو حس کردی درونم را ٬دل بی یاور ویارم

شده حس غریبی وزجان آتشفشانم من

بیا با من به نو گشتن٬طلوع یک تبسم باش

به تو دلخوش شوم هر دم ٬فراسوی زمانم من

به درشد هرچه تاریکیست ٬که باید همدلی بنمود

سیاهی از دلم بیرون٬همان مِهر جهان من

شب ومن با تو هم آواز ٬به زیر بارش باران

خدایا رحمتی فرما! چو نورسته نهالم من
 

moein1387

عضو جدید
صدا کن مرا......

صداكن مرا از فصل بي فرداي شب

تاصبح روشن خيال

از غروب دهشتزاي خاطره ها

به فراسوي ابديت عشق

چون خيزران تهي از بودنم

نيشكري بهر رويش نيست

چون سپيدار بلند زمان

دلم فرياد خاموش و

دستانم خالي از توان است

رها كن مرا از دغدغه عشق وترديد

تا رويش دوباره شور واميد

طلوع تبسمي باش

درهذيان وتبداري روح آشفته ام

بگو آيا مرا وزن خواهي كرد؟

هجاهاي كوتاه وبلند پريشان دلم را

با قافيه هاي وزين دلت رج خواهي زد؟

اي دوردست ترين خاطره سبز خيال

مراباخودببر تا بي كرانه عشق محال
 

moein1387

عضو جدید
عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!
مي ‌توان آيا به دل دستور داد؟

مي ‌توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟

موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بي ‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب مي ‌دانست تيغ تيز را
در كف مستي نمي ‌بايست داد
 

moein1387

عضو جدید
چند سطر از روي سكوت

برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست.

لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی.

پرهایش را بزن…

خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
 

moein1387

عضو جدید
من هواتو کرده ...

دل من هواتو کرده، کاش بودی الان کنارم

کاش می شد مثل گذشته ، سر روشو نهات بذارم

دل من هواتو کرده ،هوای ناز نگا تو

دوست دارم که باز دوباره ،بشنو م یه بار صدا تو

دل من اروم نداره ، نمی تونه که نباره

نمی تونه بی تو هرگز ، خوشی رو به یاد بیاره

دل من هوا تو کرده ، تو غرو ب تلخ پاییز

کاشکی بود را ه فراری ، اخ از این شب غم انگیز

دل من هوا تو کرده ،تو که آغازی و پایا ن

تو که تو سرای قلبم، خود یه میزبانی نه مهما ن

دل من اروم نداره ،نمی تونه که نباره

نمی تونه بی تو هرگز ،خوشی رو به یاد بیاره
 

moein1387

عضو جدید
لبخند بی روح

من كجايي روزگارم ، كه خو دم خبر ندارم

گاهي گنگم گاهي خامو ش ، بيقرار بيقرارم

توي اين اشفته بازار ، اين منم كه سوت و كورم


ميون قسمت و تقدير ، يه گذر گاه عبورم


شايد اين لبخند بي روح ، باشه نقشي رو ي غمهام


ولي در عمق وجودم ، مي دونم كه خيلي تنهام

شايد اين لحظه ي اخر، بدونم كجا اسيرم

با ورم كن با ور من ، نمي خوام تنها بميرم
 

moein1387

عضو جدید
دنیا

انگاری که قهری بامن

انگاری دوستم نداری

مگه عشق من تو نیستی

پس چرا تنهام میذاری



از سکو ت تلخ جاده

دل آسمون گرفته

از صدای ناله ی باد

دل قاصدک شکسته



میو ن دلای عاشق

دل من عاشقترینه

حتی با چشمای بسته

میتو نه تو رو ببینه
 

sahark

عضو جدید
اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است....
اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است......
اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهايي ام را با تو قسمت مي كنم سهم كمي نيست
گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست
غم آنقدر دارم كه مي خواهم تمام فصلها را
بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست
بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست
حواي من بر من مگير اين خودستاني را كه بي شكتنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست
آيينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم
تا روشنم شد : در ميان مردگانم همدمي نيست
همواره چون من نه : فقط يك لحظه خوب من بينديش
لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست
من قصد نفي بازي گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را
دردست هاي بي نهايت مهربانش مرهمي نيست
شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر اگرچه
اينك به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي پرسد از من كسيتي؟ مي گويمش، اما نمي داند
اين چهره ي گم گشته در آيينه ی خود را نمي داند
مي خواهد از من فاش سازم خويش را باور نمي دارد
آيينه در تكرار پاسخ هاي خود حاشا نمي داند
مي گويمش گم گشته اي هستم كه در اين دور بي مقصد
كاري بجز شب كردن امروز يا فردا نمي داند
مي گويمش آنقدر تنهايم كه بي ترديد ميدانم
حال مرا جز شاعري مانندمن تنها نمي داند
مي گويمش مي گويمش چيزي از اين ويران نخواهي يافت
كاين در غبار خويشتن چيزي از اين دنيا نمي داند
مي گويمش آنقدر تنهايم كه بي ترديد مي دانم
حال مرا جز شاعري مانند من تنها نمي داند
مي گويم و مي بينمش او نيز با آن ظاهر غمگين
آن گونه مي خندد كه گويي هيچ از اين غم ها نمي داند.
 

moein1387

عضو جدید
تو اینجایی کنار من

تو اينجايي، كنار من، نه اين انگار فقط وهمه

بهار امسال دلش زخمه، بهار بي رحم بي رحمه

بهار قلبش پر از درده، نمي خواد ما با هم باشيم

ميون اين همه غصه چه جوري تو دلش جا شيم

دلش زخمي و سر گردون، همش باد و همش بارون

نگاهش خسته و خالي، چشاي عاشقش پر خون

شكستن قلب تنهاشو، حالا بي وقفه مي باره

نمي تونيم با هم باشيم، نمي تونيم، نمي ذاره

ديگه از عاشقي بيزار، تنفر توي چشماشه

نمي خواد هيچكسي عاشق، نمي خواد هيچكي تنها شه
 

moein1387

عضو جدید
تو شب آبی دلم....

تو شب آبي دلم، ستاره اي ولي سياه

خسته و دور و بي رمق، سرد و غريب و بي پناه

خسته و بي رمق نباش، تكيه بده به شونه هام

نگاتو باور مي كنم، بدون كه چشمات و مي خوام

آبي ترين تولدم وقتي كه چشمك مي زني

سياهي اما عشق من، مهم اينه كه با مني

پناه بي پناهيتم، دلواپسي نداشته باش

قلبت و آروم مي كنم با خواب عشق يواش يواش

از مردن دلت نترس، من نمي ذارم بميره

حتي اگه قرار باشه آبي رو از من بگيره
 

moein1387

عضو جدید
تو غریبه با حقایق...

تو غريبه با حقايق، من با سر تا پاي حرفات

حرفات آيه هاي من نيست، واسه من كوچيكه دنيات

من مي خوام قصه نخونم، تو مي خواي قصه ببافي

هر كسي با اعتقادش، ديگه كل كل واسه ي چي

من با تو حرفي ندارم وقتي حرفا بي نتيجه ست

تو با سفسطه عجيني، همه حرفات يه دسيسه ست

من تحملم زياده اما دنياتو نمي خوام

تو جهنمم كه باشم با تو من بهشت نميام

دنبال آرامشم من ولي انگار نمي ذاري

برو بي خيال من شو، چيزي كه مي خوام نداري
 

moein1387

عضو جدید
بهانه

دلم بهانه تورادارد

تورا که جای جای وجودم رخنه کردی!

دلم حضورو ظهور تو رامی طلبد

تورا که خودِ من بودی

خودِخودم.....

دلم درتب وتاب عشق تو می سوزد

دروادی ناکجا آباد حسرت ها وآرزوها

در قصبه ای دورافتاده درتُرکستان خیال

یادونام تو چون کورسویی ضعیف

تنهاروشنایی چشم نابینای دل من است

چشمانم نوری را حس کرد !

ولی کوتاه......
 

moein1387

عضو جدید
سکوت

اگه یه روزی یه جایی باهم رو در رو شیم ، نگاهمون به هم بیفته، نه سرت داد میزنم نه میام باهات دعوا می کنم...

فقط سکوت میکنم وسکوت ...

تو چشمات نگاه میکنم....میدونم که طاقت اینو نداری و صورتتو برمیگردونی ...

یادته...

هر بار که دعوامون میشد و بی مهریتو میدیدم ، فقط سکوت میکردم

و این تو بودی که سرم داد میزدی...تو بودی که قلبم رو ازم گرفتی و پاره پاره تحویلم دادی...و من فقط سکوت میکردم

حالا من دیگه پیش تو نیستم و از این بالا دارم نگاهت میکنم....

این تویی که اومدی پیش من...حالا که اومدی اشک نریز ...طاقتشو ندارم

لباسات پر خاک شده...

ببین من خیلی حرفها باهات دارم ...خیلی پرم ....ولی تو صدامو میشنوی؟؟؟؟

چی واست باقی موند؟؟؟؟

هیچی ...جز همون سکوت همیشگی
 

moein1387

عضو جدید
باز شب شد چقدر تنهایم

گفته بودی شبی می ایم

باز شب شد و از پنجره ام

همچنان تو را می پایم

کنج این پنجره ها شب و همه شب

منم و گریه و های هایم

پشت این پنجره ها تا به سحر پنجه بر پیکر شب می سایم





بیهوده نکند عمر خود را پشت این پنجره می فرسایم

بیهوده تکرار شود قصه چشم راهی هایم

باز چون دیشب و شب های دیگر می روم پنجره را بگشایم

باز شب شده
 

moein1387

عضو جدید
زماني خنده هايت آشنا بود

براي زخمهاي من دوا بود

ميان اين همه آيينه و سنگ

شکستن ابتداي ماجرا بود

کسيکه دستهايش راتکان داد

نگاهش ساده وبي ادعابود

قدم ميزد ميان عطر گلها

کسيکه سرنوشتش مثل ما بود

کسيکه ساده وهمرنگ درياست

به چشمان سياهت مبتلا بود
 

moein1387

عضو جدید
پیش تر ها بیش از این از عشق گفته بودم .

اکنون چرا ساکتم ؟؟احساس می کنم که ذره ذره ی بدنم اسیر سکونی وحشتناک است ! اکنون که در کنارت هستم چرا؟؟اکنون که در تو گمم چرا؟؟

چرا نمی توانم تمام آن چه هست را به تو بنمایانم ؟ انگار نه انگار که تمام وجودم دیوانه ی توست و من به تو چه می گویم !فقط همین دوستت دارم ساده را !!
 

moein1387

عضو جدید
اما چه فایده بعضی قدرت عشق دسته کم میگیرن

عشقی که خونخوار ترین انسان رو رام میکنه

و بر عکس پاک و معصوم ترین انسان رو هم ، بی رحم و سنگ دل ترین مخلوق میکنه

در دنیای امروز عشق پاک و ابدی آرزوی دست نیافتنی است ، اینو با جرات میگم .
 

moein1387

عضو جدید
گل مینای من،عمریست همه جا به جستجوی تو می گردم ،در زندان تنهایی ام به تو می اندیشم و

در انبوه واژه ها فقط نام تو را می جویم. اکنون بی حضور تو در ساحل دریا نامت را بر موجی

می نویسم. موج پیش می اید و مرا چون ذره ای در بر می گیرد و عاقبت من در نام تو غرق

می شوم.
 

moein1387

عضو جدید
پرنده مرده، پرده ها کشیده، تار بی صدا
شکسته قلم سوخته کتاب ها
نگاه قاب کج شده ، اسیر وهم میشوم
و قطره قطره گذشته ها یادم میاد
طاقتم تمام شده باید بگوییم ازروزی که رفتی
روزی که گریه ات را تقصیر خاک کوچه گذاشتی
زندگی ام.................................................
باز خاطرات کهنه را مرور میکنم تا شاید
دوباره بشکفی در این اتاق در این قفس پر ز اشک
قبل از انکه اتاق شود پر ز خون
در این هجوم وهمها،تو مانده ای برای من
روزی به خاطر خدا بیا
 

moein1387

عضو جدید
همیشه بر این باور بودم که می توان در کنار شقایقها و با وجود عشق،زندگی را معنا بخشید

،اما........ چند صباحی است که اقاقی ها حدیث تلخ رفتن تو را در کوچه باغ شهرزمزمه می

کنند .کاش بودی،تا با ترانه نگاهت،هم صدای چکاوک های عاشق میخواندم که بی تو زندگی معنا

ندارد
 

moein1387

عضو جدید
دلم شکست

طوری که صدایش قرن ها در وجدانت پژواک می کند
صدای گریه ام پیام آور غربت شب های بارانی بعد از غروب های پائیز است
آخرین نگاهت بذر غربت تلخی را در دلم کاشت
که حتی با اوج گریه های شبانه ام نیز سیراب نمی شود
از این که فراموشم کردی کرده ای غمگین نیستم
چون در خیالم فقط با تو پرواز می کنم
دیوار غرورت با صد سنگ چشمان مرا در هوس روزنه ای نور بسته است
دیگر فناشدن جوانی ام و جسمی پر از عطش های آتشین عشق برایم مهم نیست
نمیدانی گاهی اوقات پروانه ای زیبا با بال هایی رنگین به اتاقم می آمد
و رقصان روی زانوهای بغل کرده ام می نشست
و من چشمانم را به زحمت می چرخاندم تا از رویت گم نشود
هر روز نفسی که به سختی از سینه ام بیرون می آمد به امید دیدن دوباره پروانه بود
همدم تنهائی ام صدای عقربه ساعت بود که دیگر از آن نیز خبری نیست
پوست قلبم ورقی نازک شده که با تکر ار اسم تو رو به سیاهی می زند
سال های عمرم قهرمان ایثارگر قصه غربتم شده اند
صدای سنگین سکوت در ذهن خسته ام می شکند
کسی با صدای بی صدایی فریاد می زند
<< این صدای سکوت است که می شنوی>>
ولی بیشتر از همه
خرد و لگد مال شدن عفت و غرور گلهای سرخ
زیر آماج بی وفائی آزارم می دهد
تنها دل خوشی ام روئیدن دوباره گلهای سرخ بود
ولی افسوس که آنها نیز مرا از یاد بردند و دلداده خزان شدند
 

moein1387

عضو جدید
عشق ابدی
دستت را گرفته بودم و داشتی نوازشم میکردی ، دیگر طاقت نیاوردم و سرم را روی شانه هایت گذاشتم وآرام گریه کردم ، چادرت را روی سرم کشیدی تا کسی اشکهای مرا نبیند ، عطر حضورت آرامم کرد ، اما وقتی سرم را از روی شانه ات برداشتم فهمیدم تو هم به همراه من داشتی گریه میکردی ، با پشت انگشتانم اشکهایت را پاک کردم و بوسیدمت ، دیروز فهمیدم که من بعد از خدا فقط تو را دارم ،پس قول میدهم هیچ وقت تنهایت نگذارم عشق ابدی من ….
 

moein1387

عضو جدید
یادته هر جا بودی چشمهام به دنبال تو بود

یادته همیشه تو این چشمهام نقش تو بود

یادته هر کی می خواست تو رو پیدا کنه

تو چشمهام نگاه می کرد، جای تو رو از تو چشمهام پیدا می کرد

هنوزم تو این چشمهام عکس تو نقاشی شده

نه نقاشی نه، بلکه حکاکی شده

هنوزم خود منم آدرستو از توی چشمهام می گیرم

اونه که تو و منو به پیش هم می رسونه

ولی عشقم اگه گاهی خودتو تو چشم من نمی بینی

گناه من نیست به خدا

تقصیر از اشک های یه عاشق که رو عکستو می پو شونه

آخه مگه می شه تو باشی و دلم نخواد بگه ،دوستت داره

تو همیشه او نجا هستی تا ابد اینو بدون

همیشه مال من هستی تا ابد اینم بدون
 

moein1387

عضو جدید
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افرو.زی تو ماه مجلس آرایی
منم ابر و تویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که م یمیرم چو می ایی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
 

moein1387

عضو جدید
کيسه ي کوچک چاي تمام عمر دلباخته ي ليوان شد...

ولي هر بار که حرف دلش را مي زد صدايش توي آب جوش مي سوخت...

کيسه ي کوچک چاي با يک تکه نخ رفت ته ليوان حرف دلش را آهسته گفت

ليوان سرخ شد
 

moein1387

عضو جدید
پيداست هنوز شقايق نشدي
زنداني زندان دقايق نشدي

وقتي که مرا از دل خود مي راني
يعني که تو هيچ وقت عاشق نشدي

زرد است که لبريز حقايق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است

شاعر نشدي وگر نه مي فهميدي
پاييز بهاريست که عاشق شده است
 

moein1387

عضو جدید
چرا خيالاتی شدی
چرا خيالاتی شدی، کی گفته که تو رو می خوام

پشت سرم کم نميگی، اما خيالی نيست برام

هر چی بگی، هر چی بگن، منکه نمی سوزه دلم

ازم گذشته بچگی، بيشتر ازينا عاقلم

حرفا زيادن، تو بزن، ثانيه ها بذار برن

بذار يه عمری بگذره، حروم شو پای عشق من

به درد نامردی بمير، دروغ بگو يه دل سير

پشت سرم صفحه بذار، مثل سگا پاچه بگير

پشت تو هيچی نميگم، چون اونقد ارزش نداری

کی تو رو تحويل می گيره، بخوای نخوای بايد بری
 

Similar threads

بالا