تارکوفسکی میگوید:«فکر میکنم آنچه را هرکس به خاطرش سینما میرود،زمان است:برای زمان از دست رفته یا طی شده،یا زمانی که هنوز ندارد.او به آنجا میرود برای تجربه زندگی...زیرا سینما نه تنها(زندگی)را افزایش میدهد بلکه طولانیترش میکند.بهطور قابل توجهی طولانیتر...»
تارکوفسکی بر این اعتقاد است که علاوه بر کارگردان که هدفش پیکرسازی در زمان است و هدف آرمانی سینما نیز حک کردن زمان میباشد،قصد و منظوره بیننده سینما نیز زمان است.سینما زندگی را افزایش و گسترش میدهد و با طولانی کردن آن،مرگ را از آن دور میکند.وی معتقد است که زندگی چیزی جز یک آغاز نمیتواند باشد،با اینکه قادر به اثبات آن نیست،اما ادراک و غریزهاش به او نهیب میزند که ما نامبرا هستیم.و نه تنها نامیرا که اصولا مرگ در زمین نیست و همه چیز نامیراست.تارکوفسکی با پدرش در فیلم «آینه»هم صدا میشود و تاکید میکند که نیازی به هراس از مرگ نیست.
وی مانند همه افرادی که دغدغهی همیشگی زندگی و مرگ را دارند،ناچار است که با زمان درگیر شود.بنابراین نام کتاب خود را پیکرسازی در زمان میگذارد و فصلی را نیز به زمان اختصاص میدهد،تا نه فقط زندگی و واقعیت را در چارچوب زمان و یا بیرون از آن تعریف کند،بلکه سینما را هم در اساس و هم در تمایز از سایر هنرها تشریح کند.
تارکوفسکی از جمله کسانی است که سینمایش،سینمای شعر است.سینمایی که فیلم را نه اینکه فقط شاعرانه و به دیگر سخن لطیف و با احساس بسازد و جوهرهی شعری در بیانش باشد،بلکه چیزی فراتر از همه اینهاست.وی بیان هنرمند را آفرینش تصویر دانسته و هنر را نماد و سمبولی از جان معرفی میکند.به این معنا که کار هنر و هنرمند تنها آفرینش تصویری سمبولیک از انسان و جهان انسانی است.
تارکوفسکی بر این اعتقاد است که علاوه بر کارگردان که هدفش پیکرسازی در زمان است و هدف آرمانی سینما نیز حک کردن زمان میباشد،قصد و منظوره بیننده سینما نیز زمان است.سینما زندگی را افزایش و گسترش میدهد و با طولانی کردن آن،مرگ را از آن دور میکند.وی معتقد است که زندگی چیزی جز یک آغاز نمیتواند باشد،با اینکه قادر به اثبات آن نیست،اما ادراک و غریزهاش به او نهیب میزند که ما نامبرا هستیم.و نه تنها نامیرا که اصولا مرگ در زمین نیست و همه چیز نامیراست.تارکوفسکی با پدرش در فیلم «آینه»هم صدا میشود و تاکید میکند که نیازی به هراس از مرگ نیست.
وی مانند همه افرادی که دغدغهی همیشگی زندگی و مرگ را دارند،ناچار است که با زمان درگیر شود.بنابراین نام کتاب خود را پیکرسازی در زمان میگذارد و فصلی را نیز به زمان اختصاص میدهد،تا نه فقط زندگی و واقعیت را در چارچوب زمان و یا بیرون از آن تعریف کند،بلکه سینما را هم در اساس و هم در تمایز از سایر هنرها تشریح کند.
تارکوفسکی از جمله کسانی است که سینمایش،سینمای شعر است.سینمایی که فیلم را نه اینکه فقط شاعرانه و به دیگر سخن لطیف و با احساس بسازد و جوهرهی شعری در بیانش باشد،بلکه چیزی فراتر از همه اینهاست.وی بیان هنرمند را آفرینش تصویر دانسته و هنر را نماد و سمبولی از جان معرفی میکند.به این معنا که کار هنر و هنرمند تنها آفرینش تصویری سمبولیک از انسان و جهان انسانی است.