رویای شهادت ... !

آقا سید

مدیر بازنشسته
از عملیات والفجر 8 یکی دو ماه می گذشت . شب عملیات ما جزء اولین گروه عمل کننده بودیم ، پشت سر قواص ها ...

عملیات با تمام سختی هاش تمام شده بود به نظر تمامی کارشناس ها این عملیات سنگین ترین گلوله باران رو از طرف عراقی ها داشت ...

بهترین دوست های من که بعدآ در باره شون صحبت می کنم شهید شده بودن ...احساس می کردم تنهای تنها شدم ، تو شهر فاو آدم به اندازه کافی احساس قربت می کرد !!! .

این برای اولین بار بود که بدون رفقا به خط مقدم می رفتم ... تو مسیر ، جای جای مکان ها با من حرف می زدند و خاطرات رفقامو که چند هفته پیش ما من بودن زنده می کردند .

اروند ، بهمن شیر، خسروآباد ، فاو ، پایگاه موشکی ، کارخانه نمک ، اشک تو چشمام جمع شده بود که راننده منو متوجه خودش کرد :

سید رسیدیم ، نگاه کردم دیدم رسیدم کارخونه نمک ، پیاده شدم و وارد سنگر شدم ... بی اختیار یاد بچه ها منو زمین گیر کرد و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم ...

نزدیک ظهر به هوای خواب قیلوله گفتم چرطی بزنم ، خوابم برد ، شهید موسویان رو تو خواب دیدم ، بچه ورامین بود . خیلی با مرام بود و باحال ، سید بود . تو خواب دیدم لباس روحانی تنش کرده ...

به من گفت آماده ای با من بیای ، گفتم : آره گفت : پس راه بیفت ... پشت سرش حرکت می کردم ، منطقه کوهستانی بود ولی سرسبز .

گاهی اوقات سید می ایستاد و نماز می خوند ، منم پشت سرش نماز می خوندم ، حال خیلی خوبی بهم دست داده بود ، حالی که واقعاٌ نمی تونم وصفش کنم .

وقتی از خواب بیدار شدم ، با خودم گفتم این خواب تعبیر داره ، احساس کردم اتفاقی می خواد بیفته ، با خودم گفتم سید اینجا آخره خطه ،

آماده سفر شو ! احتمالا تا دقایقی دیگه شهید می شی . از جا بلند شدم رفتم بیرون ، دیدم وضو ندارم ،

با خودم گفتم خوب نیست بدون وضو از دنیا برم . آفتابه رو برداشتم و پر از آب کردم ، وضو گرفتم ،

ناگهان صدای یه ته قبضه رو از طرف عراق شنیدم . با خودم گفتم این گلوله مامور جونه منه ، داره برای من میاد .

چند لحظه بعد صدای سوته گلوله رو شنیدم ... ولی نخیزیدم زمین ، با خودم گفتم گلوله ای که می خواد تو رو ببره خیزیدن نداره ...

گلوله سی ، چهل متری من زمین خورد . من هم ایستاده بودم ، تو هوا دیدم یک عالمه اجسام تیره رنگ به طرفم دارن میان .

با خودم گفتم چقدر ترکش داره میاد ... بازم نخیزیدم !، فقط چشمامو بستم و گفتم اشهدان لا اله الا الله ...

تمامی اون اجسام به سر و سینه و مابقی بدنم اصابت کرد... دقایقی گذشت ولی از حوری های بهشتی خبری نشد ...

هنوز بوی باروت می اومد و صدای انفجار ... خدای من ، من که هنوز زنده ام !

یه نگاه به خودم کردم و خندم گرفت ... بچه هایی که از سنگر بیرون اومدن از دیدن من جا خوردن و خنده شون گرفت .

تمام بدنم بشدت گلی شده بود . درسته ، گلوله تو باتلاق زمین خورده بود و اون اجسام تیره رنگ گل بود ن.

دستمامو بلند کردم و گفتم خدایا ، همینقدر هم که ما رو لایق دونستی ازت ممنونم . :gol::gol::gol:
 
آخرین ویرایش:

آقا سید

مدیر بازنشسته
:gol:
جالب بود!
میتونم بپرسم این خاطره ی کدوم رزمنده ای بوده؟
مال خودتون بوده آقا سید؟

سلام :gol:
موقعی که این تالار راه اندازی شد ... بچه ها از من خواستن خاطرات زمان جنگ رو بذارم ...
منم سعی کردم هر چند هفته یک بار یه خاطره بذارم ... خاطرات هم اگه خدا قبول کنه ، اتفاقاتیه که برای خودم افتاده ...
چند تا دیگه هم قبلا گذاشتم اگه علاقه من بودی ، که مطمئنم هستی ...
بخونشون بد نیست :gol:
 

شاهپرک

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام :gol:
موقعی که این تالار راه اندازی شد ... بچه ها از من خواستن خاطرات زمان جنگ رو بذارم ...
منم سعی کردم هر چند هفته یک بار یه خاطره بذارم ... خاطرات هم اگه خدا قبول کنه ، اتفاقاتیه که برای خودم افتاده ...
چند تا دیگه هم قبلا گذاشتم اگه علاقه من بودی ، که مطمئنم هستی ...
بخونشون بد نیست :gol:
بله حتماً.
ممنونم.
خوشحالم که دوستی مث شما دارم.........:gol:
 

sadegh1987

عضو جدید
مهندس عبدالکریم آقائی

مهندس عبدالکریم آقائی

زندگی نامه شهید مهندس عبدالکریم آقائی

بسم رب الشهداء والصدیقین
(من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نخبه و فمنهم من ینتظر و ما بدلوتبدیلا)
شهید عبدالکریم آقائی وندا در تاریخ 7 خرداد ماه 1342 در 17شهریور( نمره هفده سابق) آغاجاری پا به عرصه وجود نهاد. پدروی فردی کارگر ونسبت به افراد خانواده بسیار رحیم و مهربان بود .نام او را عبد الکریم نهاد .شهید عبدالکریم دوران کودکی را سپری و در سن 6 سالگی به محیط مدرسه وارد شد . وی را در دبستان شهید موسی رحیمی (ابن سینا سابق) ثبت نام نموده و از همان آغاز دانش اموزی، تیز هوش و کوشا بود. دروس را در همان کلاس درس از آموزگارنش می آموخت . شهید عبدالکریم در سن 10 سالگی حدود کلاس چهارم بود که درکلاس آموزش قران که در مسجد جامع امیدیه زیر نظر یکی از روحانیون به نام حجت الاسلام بهرامی درسال 1351 (درزمان حکومت رژیم ستم شاهی) تشکیل گردیده بود شرکت نمود و کلاس مذکور را با موفقیت به پایان رسانید و کتابی هم به عنوان جایزه دریافت نمود. وی پس از اتمام دوره ی ابتدایی دوره ی آموزش راهنمایی را نیز با موفقیت در مدرسه ی راهنمایی شهید حیدری(امیر صیادی سابق) به پایان رسانیده و پا به دوره ی متوسطه گذارد،این دوره را نیز با موفقیت و با نمرات بسیار عالی در رشته ی ریاضی فیزیک در دبیرستان شهید فارسیمدان در سال 1360 به پایان رسانید . وی پس از اخذ دیپلم به عنوان کادر رسمی وارد سپاه پاسداران منطقه ی آغاجری گردید و در بخش عقیدتی سیاسی به عنوان مربی به فعالیت مشغول شد در همین دوران یعنی در سال 1361به مدت 6 ماه جهت فراگیری آموزش های لازم به مدرسه علمیه رسالت قم اعزام شد و این دوره را با موفقیت کامل به پایان رسانید و در سال1362 مجدداً به مدت 3 ماه جهت تکمیل دوره ی قبلی از طرف سپاه به دانشگاه الزهرا تهران اعزام شد، این دوره را نیز زیر نظر اساتید بزرگی چون استاد عالیقدرآیت الله مصباح یزدی با موفقیت و شایستگی به اتمام رسانید و در بازگشت به منطقه ،به عنوان مربی عقیدتی به انجام وظیفه مشغول شد . در خلال همین مدت بارها جهت تعلیم و آموزش قران و احکام به رزمندگان اسلام ،عازم جبهه حق علیه باطل شد.تا اینکه بالاخره بعد از گذشت 3سال تمام و انجام خدمت صادقانه و اتمام خدمت سربازی در سپاه صرفا به خاطر ادامه ی تحصیلات عالی موقتاً سپاه را ترک و خود را مهیا و آماده ورود به دانشگاه نمود وبا جدیت و پشتکار فوق تصور مشغول مطالعه دروس پیش دانشگاهی شد . چون قصد داشت که در رشته فنی مهندسی در کنکور شرکت نماید لذا به آموزش رسم فنی اقدام و نزد یکی از دوستان صمیمی اش مراحل مقدماتی و عالی این درس رابا جدیت فراگرفت . سرانجام پس از برگزاری کنکور با کسب رتبه 33 درانتخاب اول خود و آن رشته ای که دوست می داشت موفق به ورود به دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی مکانیک گرایش طراحی جامدات گردید. اما نحوه انتخاب این رشته هم از طرف شهید عبدالکریم بسیار عجیب بود
ادامه...
 

sadegh1987

عضو جدید
مهندس عبدالکریم آقائی

مهندس عبدالکریم آقائی

زیرا تا قبل از سال 1363 اصلاً در فکر و خیال ورود به دانشگاه نبود تا اینکه روزی خانواده ایشان متوجه شدند که وی مقدمات آماده شدن جهت شرکت در کنکور را فراهم می آورد با تعجب دلیل این کار راپرسیدند ؟وی گفت : (خواب دیده ام، می دانم قبول می شوم.گفتند چه خوابی؟ اول امتناع کرد بعد از اصرار زیاد گفت: یک روز خواب بودم در خواب امام عزیز، رهبر کبیر انقلاب را دیدم که آمد و گفت: پاشو چیه؟بلند شو، برو درس صنعتی بخوان.)) لذا من تصمیم دارم به دانشگاه بروم .ناگفته نماند وی بعد از پرس وجوهای فراوان که از جهت تردید در کلمه ی صنعتی داشت بخاطر درک صحیح مرادنظرامام رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شر یف را انتخاب نمود وپس از موفقیت در رشته ی فوق الذکر با اغاز سال تحصیلی 65-1364 عازم دانشگاه شد،پس از گذراندن موفقیت آمیز ترم اول به منزل بازگشت و این بازگشت متقارن بود با عملیات ظفرمند والفجرهشت و فتح پر شکوه شهر فاو که نمی دانیم چه تحولی در درون وی اتفاق افتاد که در بین رفتن به دانشگاه و جبهه مردد مانده بود هر بار که سوال می کردیم چرا دانشگاه نمی روی می گفت :چه عجله ای دارید؟می روم .بالاخره درست دو هفته قبل از رفتن به جبهه وقتی که دوباره از او سوال کردیم در جوابمان گفت :والله خود هم نمی دانم چرا در مانده ام که چه کنم. بالاخره تا اینکه در تاریخ 25/12/1364 همراه کاروان راهیان کربلای اعزامی آغاجاری عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شد. پس از فراگیری آموزشی کوتاه مدت در قروه کردستان پس از تقسیم به منطقه عملیاتی هور العظیم (شطلی) اعزام شد تا این که درتا ریخ 11/1/1365 پس از یک درگیری رویارو با دشمن صهیونیستی به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت نائل وبه دیدار حضرت شتافت.
شهید عبدالکریم آقائی وندا نیز در طراحی برد موشک سام نقش آفرینی کرد وشاید اگر او امروز زنده بود، بزرگترین افتخارت علمی را کسب می نمود ولی شهادت هنر مردان خداست وخود اونیز در وصیت نامه خود می نویسد((من رفتم به سوى سرنوشتى كه خود انتخاب كرده ام اگر در اين راه فداى هدفم شدم هيچ باكى نيست، پس اگررفتم و باز نگشتم بر من تاًسف مخوريد بلكه برايم دعا كنيد كه برادر به دعاى برادر خود سخت محتاج است . پس ما را در نمازهايتان ، در نماز شب هايتان ودر عبادتتان فراموش نكنيد)).
شادی روحش صلوات...
 

Similar threads

بالا