امشب تو سرویس خانوما بعد از کلی جیغ و داد و جار و جنجال و بحث و میزگرد و گفتمان و نشت وین و ژنو و اینجور چیزا،اخرش به توافق رسیدن که پول بدن و واسه همه خوردنی بخرن.
خلاصه اقای راننده رفت پفک و بستنی خرید و اول به من و دوستم تعارف زد و بستنی برداشتیم،بعد رد کردیم عقب.
انگار پفک زیاد اومده بود و یکی از خانوما اومد جلو دوباره به ما تعارف زد،دوستم لب صندلی نشسته بود و من بغل پنجره.بعد تا خانومه رفت دوستم یه سقلمه به من که هواسم نبود زد و گفت:
دوستم: هی به من تعارف زدا نه تو
من:
اون:
من: به در گفت که دیوار بشنوه جانم
اون:
ما: