عاشق باشی ..
درد داشته باشی وقتی تنهای در پارک های مزدوج قدم میزنی
اولین زنی که شبیه اوست را میبینی ، سیگار را روشن می کنی
پشت ِ دستت را داغ می کنی ، می گویی لعنتی عاشقی ته ی ندارد
من همان شبان ِ عاشقم سینه چاک و ساکت و غریب بی تکلّف و رها در خراب ِ دشتهای دور ساده و صبور یک سبد ستاره چیده ام برای تو یک سبد ستاره کوزه ای پُر آب دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب یک رَدا برای شانه های مهربان تو! در شبان ِ سرد چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو در هجوم درد... من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان وای از این عتاب! آه....
صدای چیک چیک اشکهایت را از پشت دیوار زمان میشنوم
میشنوم و میشنوم
که چه معصومانه در کنج شب برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی
و من میشنوم
میشنوم هیایوی زمانه را
که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد
آه .... ای شکوه بی پایان من
میشنوم
به آسمان بگو که من میشنوم
هر آنچه تو را شکسته و میشنوم هر آنچه در سکوته تو نهفته ......
بــــــــس که دیوار دلـــــــم کوتــاه است هــــــرکه از کوچــــــه تنهایـــــــی مـــــــن می گذرد به هـــوای هوســـی هـــــم که شده سرکـــی می کشــــد و می گـــــذرد...
هترین حرفی که بهم زدی یادته؟
هیچوقت از یادم نمیره
همیشه توی گوشمه
تو مگه قلب منی که صدای نفسهات هر جا هستی با منه
گفتی عشق مثل پروانه است که اگه سفت بگیریش میمیره اگه هم شل بگیری از دستت میپره میره
من ترسیدم که بمیره شل گرفتم
بی تو چه کنم؟؟؟؟؟؟
رفتنت موج غریبی است که دل میشکند
زندگي به من آموخت چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت چگونه زندگي کنم ...زندگي به من آموخت درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت چگونه تحملش کنم ...زندگي به من آموخت بي صدا گر يستن را ...پس تا هست زندگي بايد کرد ...تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد …تا دوستي هست ... دوست بايد داشت …تا دل هست ... بايد باخت …تا اشک هست ... بايد ر يخت... تا لب هست ... بوسه بايد زد…تا بوسه هست ... بايد زد …تا معشوق هست ... عاشق بايد بود …تا شب هست ... بيدار بايد بود …تا هستي ... بايد بود