سالهاست منتظرم
سر، کوچه ی خاطرات
برف تمام زمین را سفید کرده
ساعتم یخ زده!
سرما تنم را میسوزاند
آغوشت کجاست؟
فقط لحظه ای مرا برای خود بدان
و خود را برای من
برگرد
بگذار این انتظار به پایان برسد.
چقدر خوشحال بود شیطان وقتی سیب را چیدم گمان میکرد فریب داده است مـرا نمیدانست تــو پرسیده بودی : مـرا بیشتر دوست داری یا ماندن در بهشت را ...! و مـن عشق تــو را انتخاب کردم جانکم بهشت ارزانی دیگران
زین پس تنها ادامه می دهم،در زیر باران....
حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم و کناری می اندازمش
میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم....!
باران نبار من نه چتر دارم نه یار...!
با تو هوس عاشقی كردم
معنی عشق و تجربه كردم
بی تو برای تو گریه كردم
من قلبم و به تو هدیه كردم
نمیدانی
چطور گیج می شوم
وقتی هرچه می گردم
معنی نگاهت را
در هیچ فرهنگ لغتی
پیدا نمی کنم... !
خوش بودن که به همين سادگــــي نيست
کلي ماجرا دارد
بايد تو باشـــي و باران
روي مبل کنار شومينه
جامهاي شـــــراب و
گرماي دستــــهاي تو باشد
لبخندت
و چشمان من خيره به اين همه زيبايــي
هه
انگار خوش بودن به همين سادگي ست...
دیگر چیزی ازمن باقی نمانده استدیگر حرفی هم نمانده من مانده ام وحیرت دقایق من مانده ام وشکایت خاطرات دیگر زمان رفتن است فرصت برای بودنمان دیر شده است همین الان یا که شایدفردا دیگر جایم را خالی میکنم
پس پشت پنجره عادت مرگه باغ پاییزی ما مسلخ برگه واژه پوسیده دلِ غزل گرفته جایی که شبنم گل خود تگرگه وقتی میرغضب خداوند زمینه وقتی هر شبزدهای ستاره چینه از تو خوندن از تو سر رفتن و موندن عادت و حسرت دیرینه همینه
با تمام دلتنگی هایم امروز برای تو نوشتم صدایت نخواهم کرد گر چه دلم ارام نخواهد گرفت .... می گذارم بروی باور کن دلم می خواهد کنارم باشی ولی... می خواهم وقتی بیایی که جز من دنیا پیش پایت رنگ نداشت باشد و من تمام هفت رنگ وجودت شوم شادی .غم. صبر .خنده. گریه.... و توبا 7 رنگ من 700 خنده و شادی را ببینی و من در کنار تو ارام گیرم بی دغدغه از دیگران با تمام وجودم احساس کنم که فقط ماله منی و باور کنم وباور کنم....
زماني
با تکه اي نان سير مي شدم
و با لبخندي
به خانه مي رفتم
اتوبوس هاي انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسي به من در آفتاب
صدندلي تعارف کند
در انتظار گل سرخي بودم
میان دیوارهای روشن سکوت خانه ای شیشه ای ساخته ام .
خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان . خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، کینه ها، سکوت ها. خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی و احساسی به رنگ آسمان .
خانه ای که درهایش از جنس نور است و پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.
خانه ای پر از هوای " تو" و نفسی از تبار " عشق " .
در هنگامه آمدنت سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی زندگی را فریاد می زنند .
واسه ی دیدن بارون اشکام ، دوباره خاطره هامو سوزوندم ولی تو اینجا نبودی ببینی ، چجوری پای نگاه تو موندم تو نبودی که ببینی دلم رو چجوری عاشق عشق تو مونده منی که بی تو یه لحظه نبودم ، کی دل خاطره هاتو شکونده میون رنگ عجیب نگاهت ، یکمی فاصله مونده تا دریا تا دل خسته نفس به نفس شه ، تو بیا واقعی شو خود رویا واسه ی دیدن ساحل چشمات ، همه ی دار و ندارم رو میدم واسه ی شادی قلبت عزیزم ، همه احساس تو قلبم رو میدم نمیدونم..... نمیدونم..... نمیدونم..... نمیدونم..... نمیدونم..... نمیدونم..... واسه ی دیدن بارون چشمام ، همه ی خاطره هامو سوزوندم آخه تو اینجا نبودی ببینی ، چجوری پای نگاه تو موندم تو نبودی که ببینی دلم رو چجوری عاشق عشق تو مونده منی که بی تو یه لحظه نبودم ، کی دل خاطره هاتو شکونده میون این همه دوری مفرط ، چجوری میشه دستاتو بگیرم حالا که خسته ی بغضم عزیزم ، تو نذار اینجوری بی تو بمیرم نمیتونم..... نمیدونم..... میون رنگ عجیب نگاهت ، یکمی فاصله مونده تا دریا تا دل خسته نفس به نفس شه ، تو بیا واقعی شو خود رویا واسه ی دیدن ساحل چشمات ، همه ی دار و ندارم رو میدم واسه ی شادی قلبت عزیزم ، همه احساس تو قلبم رو میدم نمیدونم..... نمیدونم..... نمیدونم.....
[FONT="]یادته یه روزی بهم گفتی:هر وقت خواستی گریه کنی برو زیرِ بارون که نکنه نامردی[/FONT]
[FONT="]اشک هاتو ببینه و بهت بخنده گفتم: اگه بارون نیومد چی؟؟؟[/FONT]
[FONT="]گفتی: اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره[/FONT]
[FONT="]گفتم: یه خواهش دارم؛ وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار[/FONT]
[FONT="]گفتی: باشه[/FONT]…
[FONT="]حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره[/FONT]
[FONT="]و تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم می خندی [/FONT]
آفتاب سوزانی است
می ســــــوزاند ... بـــد می ســــــوزاند ...
آنچه حرمت است می شکند
آنچه عشق است می برد
آنچه لطافت است می خورد
و بودن ها را تبدیل به نبودن مــی کند
و هســـــــتی را تبدیل به نیســــــتی
.
.
.
تنهــــــا غـــــــرور چنیـــــــن خاصیـــــــتی دارد !
باید باور کنیم تنهایی تلخترین بلای بودن نیست، چیزهای بدتری هم هست، روزهای خستهای که در خلوت خانه پیر میشوی..
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
در سایه ی همین بید، همین بید پیر که سایه بانِ هزار خاطره ی نیامده ام بود، منتظر غروب می نشستم نا وضو بگیرم و اقتدا کنم به ماه! ماه.... مریم دل پاک شب هایم! آری اقتدا کنم همه سکوت های سُربی اَم را، به دختر مُسنِ آسمان ها......