رد پای احساس ...

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]امشب را تا سحر بیدار خواهم ماند [/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به تو فکر میکنم به تو که آمدن و رفتنت مثل یه خواب بیش نبود[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یا شاید یه کابوس تا به خود آمدم جدایی در ما نفوذ کرده بود[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فراق از من نبود [/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این شکستن پیمان از تو بی وفا بود[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چقدر ساده فریب میزنی[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلم برایت میسوزد روزی از همین روزها[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شاید در سایه پشت سر[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روز انتقام عشق برایت میرسد[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گمان نکن که آهم به دامنت گرفته [/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه من هرگز نفرینی نمیکنم[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این نفرین عشق است که دامن جفا کاران را میگیرد [/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه برای بازی کردن با احساسات پاک یک تنها [/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برای به بازی گرفتن ذات مقدس عشق[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]توبه کن گرچه توبه ی دل شکستن هرگز درگیر نمی شود[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آه که چه تنهائی دلم برایت میسوزد[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بخششی برای جا گذاشتن همه قولها[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همه حرفها همه پیمانهای شکسته [/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیست بخششی برای خراب کردن[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آرزوهای یک تنها نیست[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من میدانم زمانی پی من خواهی گشت تا بگوئی فقط ببخش[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما من شاید ببخشمت اما قلبم هرگز[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلم برایت میسوزد[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من میخواستم بسازم باتو [/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما تو مرا سوزاندی[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلم برایت میسوزد......[/FONT]​
 

AsreJavan

عضو جدید
«شب‌است‌ودیده‌ام‌گریان‌تر از ابر زمستانی
دلم غمگین‌تر از آهنگ غم‌افزای چوپانی
سكوت جاودان امشب گرفته دامن شیدا
خیالم خسته از این عالم رؤیای انسانی
به‌جان خسته‌ی‌من آتش تب می‌زند دامن
تنم سوزان‌تر از شلاق آن باد بیابانی»
 

AsreJavan

عضو جدید
بنال امشب سه تار من
به روز و روزگار من
بگو امشب حکايتها
زجان بي قرار من
تو را اي مونس شيرين
به دامن گيرمت غمگين
مگر آواي جانسوزت
به درد من دهد تسکين
مبادا کس به روز من
نسوزد کس به سوز من
تو از من گشته غمگين تر
من از تو زار و مسکين تر
چو پيش آيد جدايي ها
چه سود از آشنايي ها
او کبوتر گشت و از بامم پريد
بر کدامين آشيانه پر کشيد
او دگر رفته و از من بگسسته
آه از اين دل که به يادش بنشسته
 

AsreJavan

عضو جدید
در افق بیکران جایی که زمین و آسمان به هم پیوند میخورند
تو را میبینم که مشتاقانه منتظرم هستی فاصله زیادی نیست
اگر زمانه کمکم کند میتوانم با پای عشق بسوی تو بیایم
چون هر آن فکر رسیدن به تو چنان بیتاب و شیفته ام میکند
که مفهوم جدایی را از بین میبرد . نزدیکتر و نزدیکتر
که شویم ، تمام عشق دنیا را به پایت میریزم . دستهایت مرا
میخوانند
آوای گرم و مهربانت را از نزدیکترین راه میشنوم
چگونه میتوانم فراموشت کنم . تو برایم مقدسی
عشق تو در رگهایم به جای خون جاریست
شاید باور نکنی از دورترین راه هم باز بسوی تو باز خواهم گشت
تویی که تمام زندگیم بسته به وجود توست
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزوهایم را

به ضریح گیسوانت گره زده ام

شاید چاره ای شود برای بخت خفته ام

و بالهایم را به شانه هایت

که از حوالی چشمهای تو بیشتر

پرنده نشوند

جانم را نیز به دستانت

که بفهمی

من

آدم نمی شوم بی تو

که ببینی

آزادیم را برایت سر بریده ام .
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايا بازهم پا درمياني كن
ميان شمع و پروانه...
كه يا عشق از دل پروانه پرگيرد
ويا بادي رسد بر شمع ديوانه...
خدايا مهرباني كن...كمي پا در مياني كن...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدایت را نمی‌شنوم،
درست از همان روز که گفتی تنهایت نمی‌گذارم.

می‌نويسم شاید بخوانی
اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی‌کند،
می‌دانی؛
روزها می‌گذرند
ماه ها می‌گذرند
وسال‌ها نیز خواهند گذشت
اما چيزی در من تغيير نمی‌کند.
هیچ چيز،
انگار كه چيزی را گم کرده باشم،
هر روز به دنبال‌اش می‌گردم.
نمی‌دانم گم کرده‌ام
یا جایی جا مانده است
یا شاید تو آن را با خود برده‌ای.
جایش خالی است
می‌سوزد.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز قلب پنجره بر روی من وا میشود

بازهم پروانه ایی در باغ پیدا می شود

باز هم لای كتابم می نهم یك شاخه یاس

می كنم بهر پیامی قاصدك را التماس

باز هم درهرشفق دلتنگ ودلگیرمیشوم

باز هم با یاد تو سرشار رویا می شوم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه من می بینم
ماندن دریاست ،
رستن وازنورستن باغ است ،
کشتن شب به سوی روز است ،
گذرا بودن موج وگل و شبنم نیست .
گرچه ما می گذریم ،
راه می ماند .
غم نیست .
 

AsreJavan

عضو جدید
سفر کودکیت را به خزان.
مینویسم
سراین کوچۀ دور...
ایستاده کسی چشم به راه.....
ینویسم
روشنایی همه جا هست ولی
روز من بی تو شب است.
مینویسم
دل من تنگ شده...
مینویسم
تو فراموش بکن
بدیهایم را...
و به یاد آر که من
خوب هم بوده ام انگار...
می نویسم گذر ثانیه ها را
از تو . . .

ولی بی بها بوده و کم.
مینویسم اما
تو کجا میدانی...؟
نامه هایم را ز کجا می خوانی....!
 

linux_0011

عضو جدید
زمان ،
[FONT=times new roman, times, serif] چون باد در گذر است.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] تو نمی توانی آن را ماندگارسازی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] امّا ، [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] می توانی در آن ماندگار شوی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] پس، بکوش برای ماندگار شدن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] زیرا : [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] زندگی برای مردن نیست .[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی ...

به تو می اندیشم !

به خودم ...

کلید را که می زنی

راه می افتم

به تو

به خودم

...

بالا که می روی

همین جا ایستاده ام

راه می افتی

کلید را می زنم

تو نیستی

...

به که بیاندیشم ؟!...


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمی مونه تا با من تووی راهم همسفر شه
آخه میترسه که با من, با دلِ من در به در شده

هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمی نویسه
هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفعه شکسته
هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته



آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلبم از گريه شكست
پشتم از غصه خميد
چونكه ديدم تو در اين زندگي پر آشوب
نيستي همنفس و همراهم
رفتي و قلب مرا هم بردي
رفتي وبار مصيبت به سرم باريدي
رفتي و در دل تاريك زمين خوابيدي
باورم نيست هنوز
كه تو رفتي ومن اينجا هستم
بي تو در حمله ي سيلاب حوادث تك و تنها هستم
باورم نيست هنوز
بين ما دست فلك فاصله انداخته است
كاش اينجا بودي
كاش برمي گشتي
كاش آن صورت خندانت را
هر سحر ميديدم
بي تو دنيا سردست
بي تو من ماندم و يك داغ بزرگ
بي تو من ماندم و صد سيل سرشك
بي تو در بغض دل آينه ها خاك نشسته است
شيشه عمر مرا سنگ فراق تو شكسته است
اشكهايم همگي اسم تو را ميخوانند
در وديوار فرو ريخته ي خانه ي غربت زده ي خاطره ها
با تمامي وجود
بر زبان نام تو را ميرانند
ياد ايام بخير
ياد آن خنده ي مستانه بخير
ياد آن چشم شرربار بخير
چه بگويم به تو اي گيتي غدار فلك
كه مرا خاك به سر كردي و آن ماه ربودي
آن كه من را به غم غربت آن يار نشانيد تو بودي
آن كه بر چهره ي همچون گل او خاك نشانيد تو بودي
چه رسد بر تو كه اينگونه مرا بي دل و دلدار نمودي
ماه شبهاي اميدم
گرچه چشمم همه شب تا به سحر در زاريست
تا ابد ياد تو در خاطره ي سبز وجودم جاريست
 

tayyebeh amini

عضو جدید
روزی می آید
مردم کوچه . مردم بازار . مردم خسته. مردم بی مراد...
سه نقطه می گذارم و می روم
مثل مردم کوچه. مردم بازار. مردم خسته. مردم مراد!

بعد به فکر فرو خواهیم رفت
بعد از خود خواهیم پرسید
بعد همه ی جواب های جهان را از بر خواهیم کرد
جز آن که آیا
قضیه ی این احتمال
حقیقت داشته است؟

و سر انجام
سر همین حرف ها
عده ای از مردمان ما از هم جدا خواهند شد.

چرا تا دیر نشده است
چراغ به کوچه نمی آورید
بوی نان و عسل به بازار نمی آورید
خواب را از خستگی
یا مراد را از گوهر گریه ... چرا؟
کجای لغت های ساده ی من روشن نیست؟

بعدها ... روزی
از شدت این دعا
به دریا خواهید رسید
.
 

AsreJavan

عضو جدید
به آسمان شب می نگرم،نمی دانم چرا؟اما انگار شب نیز با من همدرد است.شب نیز از بی تفاوتی بعضی آدمها دلگیر است.مگر نه اینکه آسمان شب زیباتر از روز است؟اگر آسمان روز یک خورشید دارد که می درخشد،آسمان شب میلیونها ستاره دارد که اگر این ستاره ها به چشم ما حقیر و کوچکند،دلیل حقارت آنها در برابر خورشید نیست،بلکه دلیل حقارت ماست که سالهاست عقلمان را بدست چشمهایمان دادیم و فراموش کردیم که چشمها نیز گاهی به ما دروغ می گویند و همیشه صادق نیستند!
نمی دانم بعضی ها چطور از شب دل می کنند و به خواب ناز فرو میروند،آنگاه صبح بر میخیزند و از زیبایی روز سخن می گویند در حالی که شب را ندیده اند.

شب را دوست دارم چون همه در خوابند و تنها در خواب می توان همه را صادق یافت.
همه می گویند که خدا سر چشمه ی نور است،یس چرا من خدا را در تاریکی شب یافتم؟
این آسمان شب است که همه ی غمهایت را به دل خود می ریزد تا تو آرامش یابی و تو فراموش می کنی تشکر کنی و او مثل مادری مهربان به دل نمی گیرد.این برنامه هر شب تکرار می شود تا زمانی که تو بمیری!و باز هم این آسمان شب است که به بازماندگانت یادآوری می کند همچین کسی هم بوده و برایش فاتحه بخوانید.آیا این خود نوعی زیبایی نیست که چهره ی شب را می آراید؟
و تو ای آدم!باز هم چشمت را بر حقایق ببند و بگو روز زیباتر است!!!!!!!
 

linux_0011

عضو جدید
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دور گرد احساس و اندیشه
به کدامین جهت در شتابی
بیا که سکوت و تکرار را بشکنیم
و دوباره را در مدار نو آغاز کنیم
چرخه اجباری رها کرده
چرخشی دیگر آغاز کنیم
 

samira3242

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم !

با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما

تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط

دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خونِ درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت.
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
تصویرها در آینه ها نعره می کشند :
ما را ز چارچوب طلایی رها کنید
ما در جهان خویشتن آزاد بوده ایم .

دیوارهای کور کهن ناله می کنند :
ما را چرا به اسارت خاک نشانده اید ؟
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم .

تک تک ستارگان ، همه با چشم های تر ،
دامان باد را به تضرع گرفته اند :
کای باد ! ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پی فریاد بوده ایم !

غافل که باد نیز عنان شکیب خویش ،
دیریست کز نهیب غم از دست داده است
گوید: که ما به گوش جهان باد بوده ایم

من باد نیستم ،
اما همیشه تشنۀ فریاد بوده ام

دیوار نیستم ،
اما اسیر پنجۀ بیداد بوده ام

نقشی درون آینۀ سرد نیستم ،
اما هر چه هستم ، بی درد نیستم !

اینان به ناله ، آتش درد نهفته را
خاموش می کنند و فراموش می کنند

اما من آن ستارۀ دورم که آبها
خونابه های چشم مرا نوش می کنند

 

mahsa1984

عضو جدید
وقتی میشی نیاز من اگه نباشی پیش من
اشکای چشمامو ببین که میریزه به پای تو
.
تمام هستی منی بمون همیشه پیش من
بازم که بی قرارمو دلواپس نگاه تو
.
اگه شدم عاشق تو نزار که بی تاب بمونم
لالایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم
.
دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت میخوام همیشه عاشق بمونی
.
دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
بغض

ابر آبستن يك باران است
آسمان بغض غريبي به گلو دارد و امشب ديگر
از ستاره خبري نيست كه چشمك بزند.

***
گرچه باران پاك است
گرچه باران زيباست
اما دل من از باران مي گريد
***
در گلويم بغضي ست
كه فرو دادن آن ممكن نيست
و مرا مي كشد اين بغض به درگاه جنون.
***
كاش با هق هق گريه‘ گره بغضم را
مي توانستم بگشايم و آرام شوم.
اما من به اين ابر سياه
هديه دادم همه اشكم را
كه ببارد چون سيل.
كاسه چشم من اينك خشك است
و دلم بي صدا مي گريد.
***
رعد فرياد من است
گرچه لب بسته و خاموشم من
اما
ابر و باران همه در كار دل تنگ منند
كه بگويند حديث من سرگردان را.
 

simafrj

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنگ غروب

یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا