رد پای احساس ...

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مگر دلخوشی،
جز بودن همان یک نفر است،
که از چشم‌هایت قصه‌های ناگفته‌ی دلت را بخواند، و از بَر باشد …
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی لازم دست خودت بگیری، ببری بیرون
گاهی لازم خودت بغل کنی و بگی بهش حواسم بهت هست
گاهی لازم مهربانیهات فقط مال بقیه نباشه بلکه برای خودت هم باشه
گاهی لازم عمیق‌ترین دوستت دارم به خودت بگی تا محتاج شنیدنش از هر کسی نباشی
 

fc9

عضو
او نگفت
دوستت دارم،
اما نامه اش را
اینگونه تمام کرد.
بال تو را میبوسم
پرنده قلبم...

فرانتس کافکا‌‎
 

fc9

عضو
‏«یک چیزهایی هست که شما هیچ وقت نخواهید فهمید. چیزهای به ظاهر کم اهمیتی مثلِ اینکه چه کسی، در کدام تاریخ، توی تونلِ شماره چندِ کدام جاده با گوش دادن به چه موسیقی ای یادتان کرده است.»
 

fc9

عضو
حقیقت این است که هر انسانی تو را خواهد رنجاند.
فقط باید کسانی را پیدا کنی که ارزش این را داشته باشند که به خاطرشان، رنج بکشی!

باب مارلی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم تو روزی باز خواهی گشت

“فریدون مشیری”
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تنها محبت است
که کهنه نمی‌شود.
همه چیز طراوت خودش را
از دست می‌دهد.
تازگی همه‌چیز،
به کهنگی و پوسیدگی می‌گراید.
زیباترین چهره‌ها،
زیر چروک‌های پیری دفن می‌شود.
گَرد تیرۀ پیری،
درخشنده‌ترین چشم‌ها را
از لَوَندی و فطانت می‌اندازد.
ولی محبت...
نه!

#احمد_محمود
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
دلم یک کلبه میخواهد

درون جنگل پاییز

به دور از رنگ و آدم ها

من و آواز توکاها

من و یک رود

من و یک کلبه پر دود

من و چای و کتاب حافظ و خیام

به دور از ننگ به دور از نام

چه غوغایی، چه بلوایی،

بسان برگ

که از شاخه جدا گردد

درون من پر از شورش ،پر از فریاد

درون جنگل پاییز

دلم یک کلبه می خواهد..
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من قاصدک فوت کردم،
شمع کیک تولد فوت کردم آرزو کردم،
من ستاره دنباله دار دیدم دستامو به هم چسبوندم،
زیر بارون و برف چشمامو بستم و از ته دل خواستم،
به نیازمندا کمک‌ کردم،
من آرزو کردم تو برآورده نشدی.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از بس منتظر شدم که بهم یکی رنگ بزنه یا پیام بده، به نقطه ای رسیدم که دیگه منتظر نیستم.
منم شدم مثل همون آدمها، هر وقت کاری داشته باشم زنگ میزنم یا پیام میدم. بعد مثل خودشون میگم وای چه دوستهای خوبی هستیم
در حالی که بعضی روزها واقعا دلم میخواد بتونم بهشون زنگ بزنم و بگم بیا بریم بیرون دلم گرفته یا بگم بیا بریم فیلم ببینیم. درست درک میکنم درگیری زندگیهاشون هستند ولی نمی‌فهمم پس چطوری برای یکسری افراد دیگه وقت دارند فقط برای من ندارند؟!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشق یادم داد که قرار نیست همه دوستم داشته باشند
همه باهام صادق باشند
کسی بازیم نده
یه وقتی هم هست که بهت میگم، عشق یعنی دوست داشتن خودت همانطور که هستی بی آنکه از خودت خجالت بکشی و بی ترس از اینکه اگر کسی تمامت را شناخت رهایت نمیکند بلکه کنارت میماند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی به این فکر کن که، امروز شاید آخرین دیدارت است.
حالا برای آنکه دوست میداری، چه میکنی؟

الان تنها زمانیست که به او بگویی دوستش داری و تا زمانی که نفس میکشی کنارش میمانی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
من یاد گرفتم، چطور تنهایی به خودم خوش بگذرونم.
حتی وقتهایی که از تنهاییم خسته میشم، به خودم یادآوری میکنم، تمام لحظاتی که به بودن کسی نیاز داشتم، فقط خودم کنار خودم بودم. بعد دیگه به تنهاییم غر نمیزنم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا