رد پای احساس ...
- شروع کننده موضوع MEMOL...
- تاریخ شروع
دل های بزرگ واحساس های بلندعشق های زیبا وپرشکوه می آفرینند
اماچه رنجی هست لذت هاراتنهابردن وچه زشت است زیبایی هاراتنهادیدن
وچه بدبختی آزاردهنده ای است تنهاخوشبخت بودن!دربهشت تنهابودن سخت ترازکویراست...
اماچه رنجی هست لذت هاراتنهابردن وچه زشت است زیبایی هاراتنهادیدن
وچه بدبختی آزاردهنده ای است تنهاخوشبخت بودن!دربهشت تنهابودن سخت ترازکویراست...
این وبلاگ خیلی خاصه ...
یک حس تلخ ...
http://asal6363.blogfa.com/
اتفاقی پیداش کردم.
بی وفایی یک مرد و صبوری یک زن !
یک حس تلخ ...
http://asal6363.blogfa.com/
اتفاقی پیداش کردم.
بی وفایی یک مرد و صبوری یک زن !
داشتم زندگیم و میکردم اومدی حالم و عوض کردی
این همه راهو اومدی که بری
که خرابم کنی و برگردی
که خرابم کنی و برگردی
همه چی خوب بود قبل از تو عشق با من غریبگی میکرد
یه نفر داشت با خودشستنها
زیر ِ این سقف زندگی میکرد
زیر ِ این سقف زندگی میکرد
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
.
.
.
واسه چی اومدی که برگردی؟! برو اما به من جواب بده
سر ِ خود اومدی ولی اینبار
به منم حق ِ انتخاب بده
اون که میگفت تا ابد اینجاست حالا میگه بزار برگردم
داشتی زندگی تو میکردی
داشتم زندگیم و ...
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
.
.
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
این همه راهو اومدی که بری
که خرابم کنی و برگردی
که خرابم کنی و برگردی
همه چی خوب بود قبل از تو عشق با من غریبگی میکرد
یه نفر داشت با خودشستنها
زیر ِ این سقف زندگی میکرد
زیر ِ این سقف زندگی میکرد
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
.
.
.
واسه چی اومدی که برگردی؟! برو اما به من جواب بده
سر ِ خود اومدی ولی اینبار
به منم حق ِ انتخاب بده
اون که میگفت تا ابد اینجاست حالا میگه بزار برگردم
داشتی زندگی تو میکردی
داشتم زندگیم و ...
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
.
.
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
ایـــــטּ مـَنـــَم ..دُختــَــرے تـَـنــــها
با قلـــــــــبے شِڪَــستـﮧ دَر دَسـت
کـﮧ نیـــمـﮧ اَش را دَســتِ او گــُـــــم ڪَـرده اَســت
به او بگویــید برگــردد با او ڪــارے ندارم ...
فــَــقط میــخواهــَــم نیــمـﮧ یِ دیـگرِ قــَلبــَم را گـِــداۓ ڪـُـنــَـ م !
چه بسیاراند آدمهایی که تو را نمیفهمند...!
رابطه ی بین باران و خیابان را نمیدانند
لبهای سرخ انار را نبوسیده اند؛
اصلن برایشان مهم نیست
امروز اول مهر ماه ست یا که نه اواخر آذر!
از اینها گذشته هرگز خودشان را دست باد نسپرده اند
تا حس برگهای رنگارنگ را درک کنند...
روی زمین
کنار تو
چه عالمی دارد
وقتی که تو خیسی و من از تو خیس تر...
بگذار بگویند احمق؛ باران میبارید وچتر نبرد!
"حمیدرضا کیهانی"
رابطه ی بین باران و خیابان را نمیدانند
لبهای سرخ انار را نبوسیده اند؛
اصلن برایشان مهم نیست
امروز اول مهر ماه ست یا که نه اواخر آذر!
از اینها گذشته هرگز خودشان را دست باد نسپرده اند
تا حس برگهای رنگارنگ را درک کنند...
روی زمین
کنار تو
چه عالمی دارد
وقتی که تو خیسی و من از تو خیس تر...
بگذار بگویند احمق؛ باران میبارید وچتر نبرد!
"حمیدرضا کیهانی"
در تمام عمر یکبار عاشق شدم...
عاشق کسی که در نگاهش برایم نشانه ای از عشق بود...
عاشق کسی که برای داشتنش حاضرم از تمام زیباییهای دنیا بگذرم...
اما افسوس...................
عاشق کسی که در نگاهش برایم نشانه ای از عشق بود...
عاشق کسی که برای داشتنش حاضرم از تمام زیباییهای دنیا بگذرم...
اما افسوس...................
هــ ی غریبــه !
قیــآفت خیلـے آشنـآست
من و تو قبلا جـآیـے همدیگرو ندیدیــ م ؟
آهـ ـآن… یـ ـآدم اومــد
یــﮧ روزآیـے یــﮧ خاطره هـآیـے بـآ هم دآشتیم
یـآدمــﮧ اون موقع دم از عشق میزدے
هــﮧ … انقدر مــآت نگـ ـآم نکن
عشقت حسودیش میشــﮧ !
دســتات ارزونــی خودتــ..
رآستــے قبل رفتنت : دیگــﮧ هیچ حسـ ے بهت ندآرم
دیگــﮧ وقتــے دیدمت دلم نلرزید
خوآستم بدونـی
قیــآفت خیلـے آشنـآست
من و تو قبلا جـآیـے همدیگرو ندیدیــ م ؟
آهـ ـآن… یـ ـآدم اومــد
یــﮧ روزآیـے یــﮧ خاطره هـآیـے بـآ هم دآشتیم
یـآدمــﮧ اون موقع دم از عشق میزدے
هــﮧ … انقدر مــآت نگـ ـآم نکن
عشقت حسودیش میشــﮧ !
دســتات ارزونــی خودتــ..
رآستــے قبل رفتنت : دیگــﮧ هیچ حسـ ے بهت ندآرم
دیگــﮧ وقتــے دیدمت دلم نلرزید
خوآستم بدونـی
eelhamm
عضو جدید
زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند .
زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .
زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .
زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .
زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....
زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .
زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .
زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .
زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....
Winter Girl
عضو جدید
چـــه حس غریبی ست وقتــی تمام چشم ها به تو خیــره مـی شوند
و تــو حتی یک نگــاه هم نمـی توانـی نثار آنـها کنـی...
چــه حس غـریبـی ست که تو به همه لبخـند مـی زنی و دیگران فقــط به تو خیره می شوند.
چــه حس غریبـی ست که تو با همـه مهربانـی و همه با تـو نا مهـربان.
و چــه حس غریبــی ست کــه تــو تنهــا تــرینــی.....
و تــو حتی یک نگــاه هم نمـی توانـی نثار آنـها کنـی...
چــه حس غـریبـی ست که تو به همه لبخـند مـی زنی و دیگران فقــط به تو خیره می شوند.
چــه حس غریبـی ست که تو با همـه مهربانـی و همه با تـو نا مهـربان.
و چــه حس غریبــی ست کــه تــو تنهــا تــرینــی.....
وقتی حرفی نمی زنم یعنی
چنانت دوست می دارم
که شانۀ هیچ واژه ای
توان حمل این عشق را ندارد !
یکی را دوست می دارم ولی افسوس ……… که او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم……
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت … تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت
به کوی او سلام من رسان و گوی:
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی مه ترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشاند
صبا را دیدم و گفتم :
صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم
تو را من دوست می دارم……. ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند
کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا …
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند ………
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم……
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت … تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت
به کوی او سلام من رسان و گوی:
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی مه ترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشاند
صبا را دیدم و گفتم :
صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم
تو را من دوست می دارم……. ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزاند
کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا …
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند ………
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
| M | *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** | ادبیات | 2235 |