رازهای قصه ی موسی و شبان 1

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه ی موسی و شبان آیینه ی تاریخ فرهنگ دینی است و عصاره ی درهم پیچیدن عقل با عشق متکلم با عارف تشبیه گر با تنزیه گر را در خود دارد و با ظرافت تمام از خدا و عبادت و گوهر دین و ایمان سخن می گوید.
ابتدا به جست و جوی پیشینه ی تاریخی این قصه می رویم.
ماجرا با کیفیت و تقریری که مولانا آورده در کتب قدما ظاهرا" نیامده است و محصول طبع آفریننده و پردازشگر خود اوست اما نمونه هایی وجود دارد که در آنها کم و بیش مشابهتی می توان جست.
به عنوان مثال در تفسیر ابو الفتوح رازی آمده است :روزی رسول نماز بامداد می گزارد و اعرابی نو مسلمانی نیز به او اقتدا کرده بود.حضرت پس از حمد سوره ی النازعات می خواند تا به این جا رسید که خدای تعالی از فرعون خبر داد که او گفت:"انا ربکم الاعلی".اعرابی از سر اعتقاد پاک و عصبیت دینی طاقت نیاورد و به یکباره حین نماز گفت:کذب ابن الزانیه.پس از سلام نماز اطرافیان آداب دان که این سو ء ادب را بر نتافته بودند با او در آویختند که این چه سو ء ادب بود که در نماز رسول خدا کردی.اعرابی درماند.جبرئیل نازل شد وبه پیامبر گفت:خدایت سلام می کند و می گوید این قوم را بگو زبان ملامت از او کوتاه کنند که من فحش او را به منزله ی تسبیح و تهلیل گرفتم.
حال ببینیم کدام نکته عنان خاطر مولوی را به سوی این قصه کشانده است .نکته ی مورد نظر مولوی این جاست که خداوند با آن که می داند ما آدمیان مست تصویر و خیالیم و ذکر و فکر ما آلوده به شوائب و خیال است و دست ما از درک ذات احدیت کوتاه و عاجز است و او از تسبیح ما مستغنی ست باز هم مارا به ذکر و یادکرد خویش امر فرموده است:
"یا ایها الذین آمنوا اذکرو الله ذکرا"کثیرا" و سبحوه بکره و اصیلا"(آیات 41 و 42 سوره ی احزاب)
ای مومنان ذکر حق و یاد خدا بسیار کنید و صبح و شام به تسبیح و تنزیه او بپردازید.

مست تصویر و خیال بودن و ماوراء طبیعت را با طبیعت قیاس کردن از مقتضیات وجود محدود بشری است.و چنان که خود مولانا هم تذکار می دهد برای بیشتر آدمیان تجربه ی بیرون آمدن و عریان شدن از خیال میسر نیست و مکاشفات بیشتر عارفان در همین عرصه ی خیال صورت می گیرد و نادر کسی می تواند خود را از عالم صور برهاند و بی صورت به نظاره ی خدا بنشیند. ذکر و یادکرد او نزد ما آدمیان همیشه یاد کردن صورتی از صور است و هر چه هم دغدغه ی تنزیه داشته باشیم به تنزیه تام و کامل نمی رسیم و در نهایت تنزیهی آمیخته به تشبیه از آب درخواهد آمد.گریزی هم از این نیست و بیش از این از آدمیان متوسط نمی توان خواست و تا وقتی در جغرافیای خیالیم و زلزله ی خیال ما را سخت می لرزاند این عیب و خلل در عمارت ذکر طبیعی ست.
در این داستان چند چهره را می توان سراغ گرفت از آن پیام های دلنشین مولوی را آموخت
1)از یک حیث می توان قصه ی موسی و شبان را قصه ی نزاع تاریخی و اندیشه سوز "تشبیه" و "تنزیه" گرفت و داوری مولانا را نیز در این نزاع نظاره کرد
ما به عنوان مثال وقتی از مهربانی خداوند سخن می گوییم ناخودآگاه موجود مهربانی را تصور می کنیم که همانند پدر و مادر یا دوست و محبوب با ما مهربانی و لطافت می ورزد و وقتی با او سخن می گوییم و دعا می کنیم آن چنان او را به خود نزدیک می بینیم و می یابیم که گویی کسی چون ماست که دلی رقیق دارد.داشتن چنین تصویری از خداوند همان "تشبیه"است
اما با غور در فلسفه و پاره ای از متون دینی چنین تصویری رنگ می بازد.وقتی از چشم عقل و فلسفه به خداوند می نگریم در می یابیم که قیاس خداوند با آدمیان قیاسی از بن باطل است.خداوند در وهم نمی گنجد و صورت بر نمی دارد و مثل و مانندی ندارد و احوالش دیگرگون نمی شود و دچار خشم و رقت و غیره نمی گردد و به طور کلی افعال و اوصافش بشری و انسانی نیست.دور داشتن خداوند از شوائب انسانی همان گام زدن در وادی "تنزیه"است . اما پیشروی و تاکید در تنزیه ما را به وادی "تعطیل" می کشاند.چنان که برخی به این ورطه افتاده اند و از فرط مهابت و عظمت و نزاهت خداوند تنها راه توصیف او را توصیفات سلبی دانسته اند(مانند این که:جاهل نیست عاجز نیست و امثال آن. via negativaدر اصطلاح کلام مسیحی)
ما در هر دو جانب افراط و تفریط یعنی تشبیه و تنزیه دچار مشکلیم.از یک طرف تشبیه در ایجاد رابطه با خداوند و عشق و محبت ورزیدن با او بسیار کارآمد است و آدمی در این تصویر خود را با خداوند بسیار قریب و پیوسته می یابد و خشم و رحمت و کلام و وحی او را آسان درک می کند و از سوی دیگر تنزیه اگرچه خداوند را در جایگاه خداوندیش استوارتر می نشاند اما گویی چنین تصویری خدا را از دسترس بشر دور نگه می دارد و اندک رغبتی برای دوستی ورزیدن سخن گفتن ودعا کردن و نزدیک تر شدن به او باقی نمی گذارد.در این میان ارائه ی تصویری صائب و دور از شوائب بشری و در عین حال خواستنی و دوست داشتنی امر صعب و بسیار دشواری ست.
هر کس می تواند به خویش مراجعه کند و ببیند چه تصویری از معبود و محبوب خویش دارد و واقعا" چه خدایی را می پرستد.
خدای هر کس به قدر قامت اوست.خدای خارجی واحد است اما آدمیان به اندازه ی ظرف وجود خویش و به تناسب اضلاع و ابعاد آن از خداوند پر می شوند.خداوند به دریایی می ماند که در سبوهای متفاوتی ریخته شده است.
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای

دم که مرد نایی اندر نای کرد
در خور نای است نه در خورد مرد

اینک به قصه ی موسی و شبان و نزاع تشبیه و تنزیه باز می گردیم تا ببینیم مولانا چگونه به داوری نشسته است.از زبان مولانا آوردیم که ما آدمیان غرق تصویر و خیالیم و لذا زمانی که از خداوند سخن می گوئیم کار ما قالب سازی و یادآوری تصویری از صور است این امر اجتناب ناپذیر است.از این رو بیش از این هم از آدمیان نمی توان خواست از این روی در مقام تخطئه ی خدای دیگری بر آمدن دلیری بسیار می خواهد.موسی چنین کرد و عتاب خداوند را سزاوار شد.موسی در این داستان یک تنزیه گر است و شبان یک تشبیه گر.خداوند وقتی بین این دو داوری می کند هم به موسی و هم به شبان و هم به تماشگران این حادثه ی نادر و شریف می فهماند که هر دو مقبولند چون دو سطح از دینداری اند و در بن این تشبیه ها و تنزیه ها ایمانی هست که ملاک مقبولیت آن هاست.داوری مولانا در این میان همان است که از زبان خداوند به موسی بیان می دارد:
هر کسی را سیرتی بنهاده ام
هر یکی را اصطلاحی داده ام
یعنی مراتب متفاوت است و در نتیجه زبان ها با هم فرق دارد.چوپان با سادگی و خامی خود همان را می خواهد بگوید که متکلمان و عارفان فرهیخته می گویند.اما سخن چوپان از متکلمان پذیرفته نیست.همچنان که سخن متکلمان برای چوپان درک کردنی نیست.اما عشقی که در بن این هر دو گفتار است به هر دو روح و جاذبه می بخشد.سخن چوپان برای او مایه ی قرب و وصال است اما برای موسی مایه ی بعد و فراق و عذاب.زبان و قال ملاک دینداری واقعی نیست.درون و حال است که در چشم خداوند بها و اهمیت دارد.آداب دانان را از سوخته جانان و حاملان" درس دین" را از حاملان "درد دین" باید فرق نهاد. غایت همه ی این حرکات و عبادات قرب به خداست.و موسی باید با خود بیاندیشد که با مو شکافی متکلمانه اش راه قرب را هموارتر می کند یا راه فلسفه ورزی های غفلت آور را؟...
:gol:

از کتاب "قمار عاشقانه ی شمس و مولانا" نوشته ی دکتر عبد الکریم سروش
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
دست‌مريزاد!

دست‌مريزاد!

آري!
زبان و قال ملاک دین‌داری واقعی نیست. درون و حالاست که در چشم خداوند بها و اهمیت دارد. آداب‌دانان را از سوخته جانان، و حاملان درس دین را از حاملان درد دین باید فرق نهاد.

به تو دست‌مريزاد مي‌گويم باران!
به عنوان عضو کوچکي در اين تالار خير مقدمت مي‌گويم... ظاهراً ادامه دارد، با تو همراهم! :gol:
 

soqrat

عضو جدید
دستت درد نکنه... ايشاالله بجاي هي چسبيدن به ظاهر دين... به محتواي دين نگاه کنيم و به اون عمل کنيم... اين بحثا خيلي خوبن... فقط نوشتتون طولاني بود...
 
آخرین ویرایش:

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
آري!
زبان و قال ملاک دین‌داری واقعی نیست. درون و حالاست که در چشم خداوند بها و اهمیت دارد. آداب‌دانان را از سوخته جانان، و حاملان درس دین را از حاملان درد دین باید فرق نهاد.

به تو دست‌مريزاد مي‌گويم باران!
به عنوان عضو کوچکي در اين تالار خير مقدمت مي‌گويم... ظاهراً ادامه دارد، با تو همراهم! :gol:
دوستان خوبم!از روی همه تون شرمنده م که نمی تونم بابت همراهی تون تشکر ارسال کنم. دکمه ی تشکر دارم ولی گاهی ارسال نمی کنه.ظاهرا"مشکل داره.امیدوارم در قسمت بعد هم من رو همراهی کنین و نظراتتون رو هم بذارین.ممنونم.:gol:
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
رازهای قصه ی موسی و شبان 2
در ادامه ی بحث :
2)چهره ی دیگر این داستان،تبیین نسبت میان تحلیل عقلی و تجربه ی عشقی است.موسی نماینده ی عقل و چوپان شوریده نماینده ی عشق است و گفت و گوی میان این دو گفت و گوی میان عقل و عشق. برای هر یافته ی باطنی و تجربه ی عشقی دو مقام متصور است:یکی وجود و تحقق تجربه ی معنوی و دیگری تبیین و نظریه پردازی درباره ی آن تجربه.
در این جا شبان تقرب و اتصال با خداوند را تجربه کرده،اما صورت بندی خوبی از تجربه ی خویش ارائه نمی دهد.بسیاری از مردم عادی،در اصل داشتن تجربه ی شناخت خداوند یکسانند و حتی در بودیسم_که خداوند را به زبان انکار می کنند_قصه از این قرار است،اما در عین داشتن این تجربه،نامی بر آن نمی نهند یعنی معشوقی دارند اما نمی دانند عشق چیست و عشق ورزیدن به آن معشوق کدام است.
کسی چون شبان آن گاه که به خدای خویش نزدیک می شود،احساس و تجربه ی خویش را در قالب های انسانی بیان می کند...این بیان گرچه بسیار خام و ناتراشیده است،اما در بن آن عشقی گرم و خالص نهفته است که جبران آن قصور زبان را می کند.خداوند که به زبان ها نمی نگرد،به دل ها می نگرد، و معنا که در لفظ نیست،در مغز است.
در این قصه،نزاع موسی و شبان بر سر نحوه " تفسیر"تجربه است و می بینیم که مولانا هم "تفسیر"را در قبال گوهر "تجربه" امری غیر مهم شمرده و چوپان را چون راه یافته ای به درون کعبه دانسته که از هر طرف نماز بگزارد،نمازش مقبول است.این اندیشه نه فقط گفتار، که کردار را هم در قبال گوهر دین کم اهمیت می شمارد و بهای عمده را به مغز می دهد نه پوست.چه بسا کسانی که اظهار اسلام می کنند،اما به دل کافرند و چه بسا کسانی که نامسلمان می نُمایند،اما به واقع مومن اند.
"ان الله لا ینظر الی صورکم بل ینظر الی قلوبکم"

فقیه کسی را کافر می خواند که به زبان سخنان کفر آمیز بگوید اما این کفری نیست که لزوما" عذاب و قهر الهی را به دنبال داشته باشد هم چنان که موسی،چوپان را کافر انگاشت(به دلیل کفر گویی)اما خدا بر کفر گویی او صحه ننهاد.پس حساب زبان را از حساب دل،و حساب کفر گویی را از کفر واقعی جدا باید نگاه داشت.
نکته ی بعد رسالتی است که رسولان الهی در این زمینه دارند.گرچه حقیقت کفر و ایمان را باید در دل جست نه در زبان،اما تصحیح زبان هم شایسته و لازم است.همه ی ما محتاج تفسیر صحیح تجربه های باطنی هستیم خداوند که این تجربه ها را برای آدمیان میسر کرده،کلید این تفسیر را هم در اختیارشان نهاده است.این کلید را در ادیان و نزد انبیا باید جست.چه فایده دارد اگر این تجربه های معنوی بد معنا شوند؟در این جا،راهبر و مرشدی چون موسی لازم بود که از شبان بخواهد زبان را هم مثل روان،مستقیم کند و حال که از نعمت تجربه ی باطنی برخوردار است،از نعمت تفسیر صحیح هم برخوردار شود.به همین دلیل پس از این که موسی تازیانه ی عتاب و ملامت را به چوپان نواخت،چوپان تقدیر کرد و گفت:تو را سپاس می گزارم که مرا از این که بودم،بالاتر بردی.
تازیانه بر زدی اسبم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون برگذشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد
از طرفی موسی هم که به دل او نظر نمی کرد،مستوجب عتاب خداوند شد.در واقع عتاب خداوند،موسی و چوپان_هر دو _را بالاتر برد و آنان را در ارتفاعی بلند تر به هم نزدیک کرد.
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
گفت موسي: هاي بس مدبر شدي
خود مسلمان ناشده كافر شدي
اين چه ژاژست وچهكفرست و فشار
پنبه‌اي اندر دهان خود فشار
گند كفر تو جهان را گنده كرد
كفرتو ديباي دين را ژنده كرد

خدا به موسا:
تو براي وصل كردن آمدي
يا خود از بهر بريدن آمدی؟
...
ملت عشق از همه دين‌ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست

به شبان:
هيچ آدابی و ترتيبی مجو
هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو
کفر تو دين است و دينت نور جان
ايمنی، وز تو جهانی در امان
:gol:
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
3)سخن تازه ای که در این داستان از زبان موسی می شنویم،"نفی ادب" است:
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هر چه می خواهد دل تنگت بگو

شبان،اشتیاق خود را در حضور معشوق،بی پروا بیان می کند، و ادب مقام ربوبی را آن چنان که متکلمان می پسندند،مراعات نمی کند.از این رو موسی با او عتاب می کند و خود نیز مورد عتاب الهی واقع می شود. خداوند به موسی تذکار می دهد که هر مقامی ادبی و هر کس زبانی دارد.از روستایی مراعات ادب شهر را خواستن روا نیست.آداب دانان دیگر، و سوخته جانان دیگرند:
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هر چه می خواهد دل تنگت بگو

کفر تو دین است و دینت نور جان
ایمنی وز تو جهانی در امان

ای معاف یفعل الله ما یشا
بی محابا رو،زبان را برگشا

این ابیات به معنای نفی ادب و آداب دانی عاشق است .مقام مستی ست که ادبی ویژه ی خود دارد.
مولانا در جای دیگر می گوید:
بوی آن دلبر چو پرّان می شود
آن زبان ها جمله حیران می شود

وقتی بوی محبوب،عاشق را چنین مست می کند،روی او دیگر جنون آور است.

وقتی مولوی از زبان موسی به شبان می گوید:"هیچ آدابی و ترتیبی مجو" بدین معناست که شبان هم به مقام لاابالی گری و بی ادبی رسیده است و این در بند آداب نبودن بر او اشکالی نیست.به همین دلیل در خطاب به او می گوید:"ای معاف یفعل الله ما یشا"یعنی خداوند که فاعل ما یشا ء است(و هر کاری که بخواهد می کند) و تو ،به جایی رسیده ای که وصف او را یافته ای و چون خداوند از مراعات ادب انسان ها معافی.نه این که کفر می گویی و ما کفر گفتن های تو را نادیده می انگاریم،بلکه به مرتبه ای فوق کفر و ایمان رسیده ای که:

ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست

این یکی دیگر از تعلیمات مهم این قصه است.ماجرای موسی و خضر در قرآن هم تالی این داستان است.با این تفاوت که در این قصه اقوال نامعقول شنیده می شود و در آن ماجرا افعال تحمل ناپذیر سر می زند.اما اگر به باطن بنگریم،هم این سخنان عین ایمان است و هم آن کرده ها عین طاعت و احسان.

به عنوان آخرین سخن،درس "تسامح" را یاد آور می شویم.قصه ی موسی و شبان نقد حال ماست.ما مخاطب رازهای شنیدنی و چشم گشای این قصه ایم.خسران است اگر فرافکنی کنیم.نگوییم شبانی بود و حرف های ناسنجیده می زد و موسی با او عتاب کرد!
همه ی ما شبانیم!همه از ساکنان یک کوییم و دیگر چه جای تکبر و تکفیر و چه جای فخر فروشی و تخطئه ی دیگران؟خاصه در عالم دین که اولویت با دل است.همه ی ما محتاج یک معلمیم که با تازیانه مان بنوازد؛ همه ی ما در حکم آن شبانیم.اگر این نکات را دریابیم بسیاری از مردم را معذور خواهیم داشت و نسبتی دیگر با افراد برقرار خواهیم کرد و کفر و ایمان و کافر و مومن چهره ی دیگری پیدا خواهند کرد و آن طبقه بندی خشک و ناتراشیده در باب کافر و مومن که در میان ما روان است،رخت بر خواهد بست.تسامح یعنی دیگران را مثل خود دیدن و لذا هیچ کس را به روانی محکوم نکردن و در نقصان و کمال،همواره همه را در نیمه ی راه دیدن.
از امروز به بعد همه ی ما خود را چوپان حس کنیم و همواره در انتظار موسی مردی به سر بریم تا ما را راست کند.اما هوس موسایی نکنیم که عتاب حق ،ما را فرا خواهد گرفت و فرو خواهد کوفت.

حمد تو نسبت بدان گر بهتر است
لیک آن نسبت به حق هم ابتر است

در سجودت کاش رو گردانیی
معنی سبحان ربی دانیی

کای سجودم چون وجودم ناسزا
هر بدی را تو نکویی ده جزا

(با تلخیص از کتاب"قمار عاشقانه ی شمس و مولانا"،نوشته ی دکتر عبدالکریم سروش)
 
آخرین ویرایش:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
maryam_202084 ..:: قصه من و خدا ::..(میهمانی دلها) خدا ، عشق ، عرفان 5

Similar threads

بالا