دکترعلی شریعتی

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست؛دوست داشتن امری لحظه ایست ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است.
همانگونه که عشق با اشک سخن میگوید به همان گونه عشق بدون معرفت و معرفت بدون عمل هیچ ارزشی ندارد!
دکتر علی شریعتی
 

panjareh_hossein

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در درد ها دوست را خبر نكردن خود يك عشق ورزيدن است ! تقيه ي درد , زيباترين نمايش ايمان است . به محبت خلوصی می بخشد كه سخت شيرين است . رنج تلخ است , اما هنگامی كه تنها می كشيم , تا دوست را به ياری نخوانيم , براي او كاري مي كنيم و اين خود دل را شكيبا مي كند .
 

مهرانه م

عضو جدید
وقتی میخواند نمیشنیدم....

وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد تشنه ی آتش باشی و نه آب و
چشمه که خشکید چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد و به هوارفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمانآتش بارید تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه ی آتش!


و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو میگداخت!!!

دکتر علی شریعتی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود.

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود.

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
.
هر کسی به اندازه ای که احساسش میکنند "هست"
هر کسی را نه بدان گونه که "هست" احساسش میکنند
بدان گونه که احساسش میکنند "هست"


دکتر علی شریعتی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی میخواند نمیشنیدم....

وقتی دیدم که نبود...
وقتی شنیدم که نخواند...!

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد تشنه ی آتش باشی و نه آب و
چشمه که خشکید چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد و به هوارفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمانآتش بارید تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه ی آتش!


و بعد عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو میگداخت!!!

دکتر علی شریعتی
اگر مي خوانم،مي جويم،مي يابم و مي گويم،انگيزه ام دردي است كه ريشه
در جانم دارد و اگر از اينهمه سر بتابم درد با جان يكي شده،خواهدم كشت
 

panjareh_hossein

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق خوابگاه است و در آنجا محراب است , عشق بستر است و در آنجا دریاست , عشق فراز بام است و در آنجا آسمان است عشق آسمان است و در آنجا ملکوت است , عشق گرم شدن است و در آنجا گداختن است , عشق خواستن است و در آنجا ... نمی دانم چیست ؟ نمی دانم چه بگویم ؟ کلمات را آنجا راه نمی دهند که بروند و ببینند وبرگردند و برایت حکایت کنند ...ای انسان ! ای که جز با پیام وحی , جز با کلمه الله به آن خلوت زیبای غیبی راه نداری !

دکتر علی شریعتی / کتاب گفت و گوهای تنهائی صفحه 887
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه یدینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حقمی دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم.

خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بیسلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بیدنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بیخامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بیآنکه دوست بداند…روزی کن

خدایا !آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که در مننقش کرده اند بسوزد و آنگاه از پس توده ی این خاکستر لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.

خدایا! مرا از چهار زندان بزرگ انسان :«طبیعت»، «تاریخ» ،«جامعه » و«خویشتن» رها کن ، تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خودآفرید گار خود باشم، نه که چون حیوان خود را با محیط که محیط را با خودتطبیق دهم.
 

vajiheh.kh

عضو جدید
خداوندا جای سوره ای به نام عشق در قرآن خالیست که با این آیه شروع شود: قسم به روزی که دلت را می شکنند و جز خدا مرهمی را نخواهی یافت. دکتر شریعتی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدايا رحمتي کن تا ايمان ، نان ونام برايم نياورد ، قدرتم بخش تا نانم راو حتي نامم را در خطر ايمانم افکنم ، تا از آنهايي باشم که پول دنيا را ميگيرند و براي دين کار مي کنند ، نه از آنهايي که پول دين مي گيرند و برايدنيا کار مي کنند .
جملاتی از دکتر علی شریعتی
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میكنیم ؟ اگر گریه است چرا خندهمیكنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می كنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم


حق و باطل
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی،هر جا كه میخواهی باش. چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یكیست


قضاوت
ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم


انسانیت
انسان بیش از زندگی است ؛ آنجا که هستی پایان می یابد،او ادامه می یابد.


بگذار تا شیطنت عشق....
خدایا اضطراب های بزرگ غم های ارجمند و حیرت های عظیم بر روح ام عطا کن و لذت ها را به بندگان حقیرت ببخش و دردهای عزیز بر جانم ریز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرد ها در چار چوب عشق، به وسعت غیر قابل انکاری نامردند!

برای اثبات کمال نا مردی آنان، تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن،

احساس می کنند مردند.

تا وقتی که قلب زن عاشق نشده، پست تر از یک سگ ولگرد،

عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره.

پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند.

اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد،

به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جست و جو میکنند...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.png[/h]
بارالها
برای همسایه ای که نان مرا ربود نان،
برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی،
برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق
میطلبم.
دکتر علی شریعتی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند.

باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند.

باتو
، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند..


باتو
، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند،


و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند،


و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد.


باتو
، دریا با من مهربانی می کند.


باتو
، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند


باتو
، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند.


باتو
، من با بهار می رویم.


باتو
، من در عطر یاس ها پخش می شوم.


باتو
، من در هر شکوفه می شکفم.


باتو
، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم ؛


و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم.


باتو
، من در روح طبیعت پنهانم.


باتو
، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم.


باتو
، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین،


درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم،

درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند،


و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند ؛


و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک،


همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.


***
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم..

بی تو
، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند.


بی تو
، آهوان این صحرا گرگان هار من اند.


بی تو
، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند.


بی تو
، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد.


ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند،


و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند.


بی تو
، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد.


بی تو
، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند.


بی تو
، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است.


بی تو
، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند.


بی تو
، من با بهار می میرم.


بی تو
، من در عطر یاس ها می گریم.


بی تو
، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را
و

جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.


بی تو
، من با هر برگ پائیزی می افتم.


بی تو
، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم.



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
براي خوشبخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن . پس تا مي تواني خر باش تا خوش باشي .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم انداز همیشگی که از پنجره ی اتاقمان میبینیم و سال ها در پیش چشم ما بوده آن روز که ما عوض میشویم یکباره عوض میشود به گونه ای که با آن چه پیش از این میشناختیم کمتر شباهتی ندارد و به گونه ای که حتی به یاد نمیتوان آورد که پیش از این چگونه بوده است یعنی آن را چگونه می دیده ایم !
و من چنین می پندارم که متفکران درون گرا و نیز فرد گرایان و نیز صوفیان با چنین تجربه ی عمیقی بوده است که گفته اند : صلح را و خوشبختی را و زیبایی و خیر را در درون برپا کن در خود بیافرین.
خود را چنان بساز تا جهان را پر از آشتی و سعادت و نیکی و جمال ببینی.


دکتر علی شریعتی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آری سفر به آسمان از روی زمین آغاز نمیشود
از درون شهرها و آبادی ها از درون خانه ها و بسترها آغاز نمیشود


از زیر خاک از عمق زمین باید به آسمان پرواز کرد

آن آسمان این سقف کوتاه در زرورق گرفته ی کودن که بر سر ما سنگینی میکند نیست


دکتر علی شریعتی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه بگویم ؟ ازچه بگویم؟
ای تشنه عزیز من! ایمان مجروح من ! من از چشمهای معصوم تو –که در این سراب سوخته، قرن ها است به امیدی بر من و دستهای لرزان و آواره من خیره مانده اند- شرم دارم. دلم بر لب های چاک خوردهو حلقوم نازک و لطیف تو که چشم براه من باز مانده اند میسوزد، ای حلقوم ناله های من، در این نخلستانهای شب گرفته پر هول ! ای حلقوم فریاد آسمان ، در سکوت غبار گرفته این زمین!
عمرم همه در نالیدن ، بر باد رفت و زندگیم ، همه در جرعه نوشیدن آب ! و اکنون بر لب بحر فنا منتظرم؛ بتم شکسته،اسماعیلم ذبح شده، برج نورم خاموش و معبدم دودزده، در اشغال فرزندان قابیل ، در تولیت خواهر گرگ! و من شرمگین و پریشان ، در این اندیشه درد آور که ساعتی دیگر- که "آفتاب بر قله مغرب فرو میشکند". و تو روح دردمند من به سراغ من میایی تا کوزه هایی از آب های سرد و خوشگوار چشمه ساران پاک سپیده دم های دور دست را از دست من بگیری، با چه رویی در به روی تو بگشایم؟
هم اکنون صدای پای تو را در سکوت دردناک و بیقرار دلم میشنوم که بسوی زندان سیاه من –که با ابی العلاء در آن بسر میبرم- پیش میایی و من از شرم و ناتوانی خود میلرزم.
در اینجا که منم، کسی چه میداند که "بودن" نیز همچون زیستن طاقت فرسااست؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه ها را میگذرانیم تا به خوشبختی برسیم
غافل از اینکه خوشبختی در آن لحظه ها بود که گذراندیم ! دکتر علی شریعتی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شگفتا! وقتی بود نمی دیدم، وقتی می خواند نمی شنیدم.
وقتی دیدم که نبود، وقتی شنیدم که نخواند...
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال، در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد...
تشنه ی آتش باشی و نه آب!
و چشمه که خشکید، چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی بخار شد و به هوا رفت، و آتش، کویر را گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید...
تو تشنه ی آب گردی و نه تشنه آتش،
و بعد...، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود، از غم نبودن تو می گداخت!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دكتر علي شريعتي :

اگر به فرض که هيچ دليلي بر حقانيت و صلاحيت امام حسين(ع) نباشد، بعد آدم يك بار دعاي عرفه بخواند، مي‌شود به «حسين» ايمان نياورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ ديوانه‌اش نشود؟ آيا چنين چيزي امكان دارد؟


«حمد و سپاس خدايي را سزاست که تير حتمي قضايش را هيچ سپري نمي‌شکند و لطف و محبت و هدايتش را هيچ مانعي باز نمي‌دارد و هيچ آفريده‌اي به پاي شباهت مخلوقات او نمي‌رسد.
...جهل و ناداني من و عصيان و گستاخي من، تو را باز نداشت از اينکه راهنمايي‌ام کني به سوي صراط قربتت و موفقم گرداني به آنچه رضا و خشنودي توست.
پس
هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتي؛
هرچه از تو خواستم، عنايتم فرمودي؛
هرگاه اطاعتت کردم، قدرداني و تشکر کردي؛
و هر زمان که شکرت را بر جا آوردم، بر نعمتهايم افزودي؛
و اينها همه چيست؟
جز نعمت تمام و کمال و احسان بي‌پايان تو!؟
... من کدام يک از نعمت‌هاي تو را مي‌توانم بشمارم يا حتي به ياد آورم و به خاطر بسپارم؟
... خدايا! الطاف خفيه‌ات و مهرباني‌هاي پنهاني‌ات بيشتر و پيشتر از نعمتهاي آشکار توست.
...خدايا ! من را آزرمناک خويش قرار ده آن‌سان که انگار مي‌بينمت.
من را آنگونه حيامند کن که گويي حضور عزيزت را احساس مي‌کنم.
خدايا!
من را با تقواي خودت سعادتمند گردان
و با مرکب نافرماني‌ات به وادي شقاوت و بدبختي‌ام مکشان.
در قضايت خيرم را بخواه
و قدرت برکاتت را بر من فروريز تا آنجا که تأخير را در تعجيل‌هاي تو و تعجيل را در تأخيرهاي تو نپسندم.
آنچه را که پيش مي‌اندازي دلم هواي تاخيرش را نکند
و آنچه را که بازپس مي‌نهي من را به شکوه و گلايه نکشاند.
...پروردگار من!
... من را از هول و هراس‌هاي دنيا و غم و اندوه‌هاي آخرت، رهايي ببخش
و من را از شر آنان که در زمين ستم مي‌کنند در امان بدار.
...خدايا!
به که واگذارم مي‌کني؟
به سوي که مي‌فرستي‌ام؟
به سوي آشنايان و نزديکان؟ تا از من ببرند و روي بگردانند؛
يا به سوي غريبان و غريبه‌گان تا گره در ابرو بيافکنند و مرا از خويش برانند؟
يا به سوي آنان که ضعف مرا مي‌خواهند و خواري‌ام را طلب مي‌کنند؟
... من به سوي ديگران دست دراز کنم؟ در حالي که خداي من تويي و تويي کارساز و زمامدار من.
...اي توشه و توان سختي‌هايم!
اي همدم تنهايي‌هايم!
اي فريادرس غم‌ها و غصه‌هايم!
اي ولي نعمت‌هايم‌!
...اي پشت و پناهم در هجوم بي‌رحم مشکلات!
اي مونس و مأمن و ياورم در کنج عزلت و تنهايي و بي‌کسي! اي تنها اميد و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگي! اي کسي که هر چه دارم از توست و از کرامت بي‌انتهاي تو!
...تو پناهگاه مني؛
تو کهف مني؛
تو مأمن مني؛
وقتي که راه‌ها و مذهب‌ها با همه فراخي‌شان مرا به عجز مي‌کشانند و زمين با همه وسعتش، بر من تنگي مي‌کند، و...
...اگر نبود رحمت تو، بي‌ترديد من از هلاک‌شدگان بودم
و اگر نبود محبت تو، بي‌شک سقوط و نابودي تنها پيش‌روي من مي‌شد.
...اي زنده!
اي معناي حيات؛ زماني که هيچ زنده‌اي در وجود نبوده است.
...اي آنکه:
با خوبي و احسانش خود را به من نشان داد
و من با بدي‌ها و عصيانم، در مقابلش ظاهر شدم.
...اي آنکه:
در بيماري خواندمش و شفايم داد؛
در جهل خواندمش و شناختم عنايت کرد؛
در تنهايي صدايش کردم و جمعيتم بخشيد؛
در غربت طلبيدمش و به وطن بازم گرداند؛
در فقر خواستمش و غنايم بخشيد؛
...من آنم که بدي کردم من آنم که گناه کردم
من آنم که به بدي همت گماشتم
من آنم که در جهالت غوطه‌ور شدم
من آنم که غفلت کردم
من آنم که پيمان بستم و شکستم
من آنم که بدعهدي کردم ...
و ... اکنون بازگشته‌ام.
بازآمده‌ام با کوله‌باري از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر اي خداي من!
ببخش اي آنکه گناه بندگان به او زيان نمي‌رساند
اي آنکه از طاعت خلايق بي‌نياز است و با ياري و پشتيباني و رحمتش مردمان را به انجام کارهاي خوب توفيق مي‌دهد.
...معبود من!
اينک من پيش روي توأم و در ميان دست‌هاي تو.
آقاي من!
بال گسترده و پرشکسته و خوار و دلتنگ و حقير.
نه عذري دارم که بياورم نه تواني که ياري بطلبم،
نه ريسماني که بدان بياويزم
و نه دليل و برهاني که بدان متوسل شوم.
چه مي‌توانم بکنم؟ وقتي که اين کوله‌بار زشتي و گناه با من است!؟
انکار!؟
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعي دارد وقتي که همه اعضاء و جوارحم، به آنچه کرده‌ام گواهي مي‌دهند؟
...خداي من!
خواندمت، پاسخم گفتي؛
از تو خواستم، عطايم کردي؛
به سوي تو آمدم، آغوش رحمت گشودي؛
به تو تکيه کردم، نجاتم دادي؛
به تو پناه آوردم، کفايتم کردي؛
خدايا!
از خيمه‌گاه رحمتت بيرونمان نکن.
از آستان مهرت نوميدمان مساز.
آرزوها و انتظارهايمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خويشت ما را مران.
...اي خداي مهربان!
بر من روزي حلالت را وسعت ببخش
و جسم و دينم را سلامت بدار
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنيت مبدل کن
و از آتش جهنم رهايم ساز.
...خداي من!
اگر آنچه از تو خواسته‌ام، عنايت فرمايي، محروميت از غير از آن، زيان ندارد
و اگر عطا نکني هرچه عطا جز آن منفعت ندارد.
يا رب! يا رب! يا رب!
...خداي من!
اين منم و پستي و فرومايگي‌ام
و اين تويي با بزرگي و کرامتت
از من اين مي‌سزد و از تو آن ...
...چگونه ممکن است به ورطه نوميدي بيفتم در حالي که تو مهربان و صميمي جوياي حال مني.
...خداي من!
تو چقدر با من مهرباني با اين جهالت عظيمي که من بدان مبتلايم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده‌اي با اين همه کار بد که من مي‌کنم و اين همه زشتي کردار که من دارم.
...خداي من!
تو چقدر به من نزديکي با اين همه فاصله‌اي که من از تو گرفته‌ام.
...تو که اين قدر دلسوز مني! ...
...خدايا تو کي نبودي که بودنت دليل بخواهد؟
تو کي غايب بوده‌اي که حضورت نشانه بخواهد؟
تو کي پنهان بوده‌اي كه ظهورت محتاج آيه باشد؟
...کور باد چشمي که تو را ناظر خويش نبيند.
کور باد نگاهي که ديده‌باني نگاه تو را درنيابد.
بسته باد پنجره‌اي که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زيانکار باد سوداي بنده‌اي که از عشق تو نصيب ندارد.
...خداي من!
مرا از سيطره ذلتبار نفس نجات ده و پيش از آنکه خاک گور، بر اندامم بنشيند از شک و شرک، رهايي‌ام بخش.
...خداي من!
چگونه نااميد باشم، در حالي که تو اميد مني!
چگونه سستي بگيرم، چگونه خواري پذيرم که تو تکيه‌گاه مني!
اي آنکه با کمال زيبايي و نورانيت خويش، آنچنان تجلي کرده‌اي که عظمتت بر تمامي ما سايه افکنده....
يا رب! يا رب! يا رب!».
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کسی که به خواب فرو رفته است میشود بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده است نه
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
درد کشیدن چه سخت است!...برای کسی که ناله نیز نمی تواند، که حلقوم فریاد ندارد، قلب عصیان ندارد چه می گویم؟حتی نمی تواند بلرزد، اخم کند، نمی تواند در این خلوت مرگبار تنهایی، حتی بر پیشانی اش مشتبزند، نمی تواند تحمل کند، نمی تواند... بگرید... نمی دانی برای یک اسکلت، درد کشیدن چگونهسخت است! تا کجا سخت است!نمی دانی گریستن، برای کسی که حدقه ی چشمش جز دو حفره ی عمیق و بزرگپُر خاک نیست، چه رنج آور است! چه می گویم؟ رنج؟ درد؟ سخت؟این کلمات از آن زنده ها است، از آن دنیای پر از توانستن، پر از بودن و پر از زندگی کردن است.اینجا هیچ کلمه ای یارای حرفی ندارد، هیچ کلمه ای، هیچ زبانی کاری از دستش ساخته نیست.چه بگویم؟ جز همین اندازه که مرا مرنجان، در اینجا مرنجان، در این جا من همواره نگران تو ام،جز به این نمی اندیشم که نکند که در برابر آتش، آنگاه که چشم بر شعله های پر نشاط و بازیگرآتش دوخته ای و مرغان خیالت بر گرد سرت در پروازند و یکایک برایت قصه ای ساز کرده اند،ناگهان، لبان سیراب و چشمان براق و چهره ی شاداب و جوان و سرشار از زندگیت از قصه ای تلخبپژمرد. من، از اینجا، نباید جز قلقلک پیاپی خاطره های شیرین و آرزوهای وسوسه انگیز آمیخته باشرم و شوق و نوازش، در تو حالتی دیگر ببینم. مرا در اینجا، در این تنهایی جاوید و ساکتم، آرام بگذار!تو بیست سال دیگر بی من، باید دست در آغوش لحظاتسرشار از بودن و زندگی کردن؛ باشیو زندگی کنی...باشیو زندگی کنی...باشیو زندگی کنی...آری، باشی
و زندگی کنی...که دوست داشتن از عشق برتر است
و من،هرگز، خود را تا سطح بلندترین قله ی عشق های بلند، پائین نخواهم آورد.
 

AndanaEnd

عضو جدید
قبل از وداع .....

قبل از وداع .....

آخرین نامه علی شریعتی به پدرش

پدر، استاد و مرادم! به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره می‌یابد. عوامل این «بعثت اسلامی وجدان‌ها» که عمق و دامنهٔ بسیاری گرفته است متعدد است و اینجا جای طرح و تفسیرش نیست، اما، فکر می‌کنم موثر‌ترین عامل، به بن‌بست رسیدن روشنفکران این عصر است و شکست علم و ناتوانی ایدئولوژی‌ها و به ویژه، آشکار شدن نارسایی‌ها و کژی‌های سوسیالیسم و مارکسیستی و سوسیال دموکراسی غربی است که ایمدهای بزرگی در میان همهٔ انسان دوستان و عدالتخواهان و جویندگان راه نجات نهایی مردم برانگیخته بود و در ‌‌نهایت به استالینیسم و مائوئیسم منجر شده یا رژیم‌هایی چون رژیم اشمیت و گی موله و کالاهان! و علم هم که به جای آن‌که جانشین شایسته‌تری برای مذهب شود، که ادعا می‌کرد، سر از بمب اتم درآورد و غلام سرمایه‌داری و زور و در نتیجه، از انسان جدید، بدبختی غنی و حشی‌ای متمدن ساخت و آزادی و دموکراسی هم میدان بازی شد برای ترکتازی بی‌مهار پول و شهوت و عارت آزاد مردم و لجن مال کردن همهٔ ارزش‌های انسانی.
تمامی این تجربه‌های تلخ زمینه را برای طلوع دوبارهٔ ایمان مساعد کرده است و انسان که هیچ‌گاه نمی‌تواند دغدغهٔ «حقیقت‌یابی، حق‌طلبی و آرزوی فلاح» را در وجدان خویش بمیراند، در کوچه‌های علم، ایدئولوژی، دمکراسی، آزادی فردی (لیبرالیسم)، اصالت انسان (اومانیسم بی‌خدا)، سوسیالیسم دولتی، کمونیسم مادی (مارکسیسم)، اصالت اقتصاد (اکونومیسم) و مصرف‌پرستی و رفاه، به عنوان هدف انسان و فلسفهٔ زندگی در فرهنگ و نظام بورژوایی و بالاخره تکیه مطلق و صرف بر «تکنولوژی و پیشرفت» یعنی تمدن و آرمان نظام‌های معاصر… به بن‌بست رسید و با آن همه امید ایمان و شور اشتیاقی که در انتخاب این رهگذرهای خوش‌آغاز بدانجام داشت و هرکدام را به امید حقیقت و کمال و نجات، با پشت کردن به خدا و از دست نهادن ایمان پیش گرفت و با عشق و شتاب و فداکاری بسیار پیمود، سرش به سختی به دیوار مقابل خورد و یا از برهوت پریشانی و پوچی و ضلالت مطلق سردرآورد و سوسیالیسم او را به استبداد چند بعدی و دموکراسی به حاکمیت سرمایه و آزادی به بردگی پول و شهوت و حتی علم او را به انسلاخ از همهٔ کرامت‌های انسانی و ارزش‌های متعالی وجودی و سلطهٔ غول‌آسای تکنولوژ بی‌رحم و قتال افکند و طبیعی است که اندیشه‌ةای بیدار و روح‌های آزاد و وجدان‌های سلیم و طاهر که هنوز مسخ نشده‌اند و انگیزه‌های اصیل فطرت آدمی را در عمق وجود نوعی خویش نگاه داشته‌اند و آتش قدسی حق و حقیقت و کمال و فلاح در کانون دلشان خاموش و خاکس‌تر نشده است، به خدا بازگردند و قندیل مقدسی را که در آن زیت عشق می‌سوزد و از منشور بلورینش خدا می‌تابد و هستی را و این شبستان طبیعت را و اعماق پرگوهر فطرت و درون انسان را گرمی و روشنایی عشق و آگاهی و خودآگاهی می‌دهد و به همه چیز معنی می‌بخشد، دوباره در اندیشه و روح و زندگی خویش برافروزند و در تلاش آن باشند که این مشکلات حقیقت را بر سقف شبستان این عصر بیاویزند و این مصباح هدایت را فرا راه این نسل دارند و آینده را از پوچی و تباهی انسان و تمدن و فرهنگ و زندگی و علم و هنر و کار انسان نجات دهند.
یکی دیگر از علل و عوامل این بازگشت به سوی خدا و جستجوی ایمان در این نسل سرکش و حق طلب و حقیقت پرست این است کهدیگر مذهب را از پس پرده‌های زشت و کهنه و کافر ارتجاع نمی‌بیند، پرده‌هایی که صد‌ها لکهٔ تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظه‌کاری و مصلحت‌پرستی و سازشکاری و رکود و جمود و تنگ‌اندیشی و تعبد و تقلید و تحقیر عقل و اراده و تلاش انسان و قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم- که همیشه ایمان و اخلاص و پرستش و فقه و کلام و قرآن و سنت و ولایت و خدا و پیغمبر و امام و عقل و جهاد و اجتهاد و شهادت و دعاو عبادت و ایمان به معاد و نجات و… همهٔ ارزش‌های خالق و خلق و گنجینه‌های عزیز و نفیس مذهب و مردم در کابین این نکاح حرام می‌شد- برآن افتاده بود. این پرده‌ها اکنون فروافتاده و ایمان، بی‌حجاب و بی‌نقاب، چهرهٔ زیبا و شسته و روشن خویش را بر دیده و دل انسان‌های صاحب دل و صاحب‌نظر نمایانده است و خدا، بی‌واسطه سایه‌ها و آیه‌هایش ظاهر شده و جان‌ها را پر می‌کند و قلب‌ها را گرم و افق‌ها را روشن و قبر‌ها را برمی‌شوراند و کفن‌های پوسیده را برمی‌دارند و تابوت‌های خشک و تنگ را در هم می‌شکند و کالبدهای مرده را جان می‌بخشد و «آن» - آن نمی‌دانم چه‌ای که معجزهٔ خلقت و حیات و حرکت و فضیلت در میان بنی‌آدم از او سر می‌زند- نازل شده است و فرشتگان و نیز آن «روح» باریدن گرفته‌اند، از همه سو! شب قدر است و مطلع فجر نزدیک.
پدر بزرگ و بزرگوارم، آیا این تنها مایهٔ تسلیت که عمرتان را همه با خدا سرکردید و یا سال‌های زندگی را همه در راه او گام برداشتید و در کار اشاعهٔ «کلمهٔ خدا» در این زمانه‌ای کا غاسق بر همه جا سایه افکنده است آغازگری مخلص و متقی و موثر بودید، تمامی رنج‌هایتان را التیام نمی‌دهد و همهٔ محرومیت‌هایتان را جبران نمی‌کند؟ و اینکه راهی را که آغاز کردید، ناتمام نماند و بی‌سرانجام تمام نشد و می‌توانید مطمئن باشید که میراث مقدس ما محفوظ خواهد ماند، برایتان آرام‌بخش و بشارت‌آمیز نیست؟
من، به لطف خدای بزرگ که از این همه محبت‌های اعجازگرش نسبت به خویش شرمنده‌ام و احساس آن، قلبم را به درد می‌آورد و روحم را از هیجان به انفجار می‌کشاند، بی‌آنکه شایستگی‌اش را داشته باشم به راهی افتاده‌ام که لحظه‌ای از عمر را برای زندگی کردن و خوشبخت شدن حرام نمی‌کنم و توفیق‌های او ضعف‌هایم را جبران می‌کند و چه لذتی از اینکه عمر ناچیزی که در هر صورتش، می‌گذرد این چنین بگذرد؟
و شما، اکنون که این نسل تشنه است و نیازمند و این همه برای دست یافتن به حقیقتی از ایمان و معنایی از قرآن و سخنی از نهج‌البلاغه در تب و تاب است و چشم راه شما و چند تنی چون شما، دریغ است که ساعات شب و روزتان جز به اطعام معنوی جوانان گرسنه و تشنه و مشتاق بگذرد و عده‌ای دکاندار هار شده از پول و سود، بحث گاو‌ها و خر‌هاشان را با شما و در محفل شما طرح کنند و آدم‌هایی چون زرکش! (شما را به خدا اسمش را نگاه کنید! زرکش! یعنی کارش فقط در زندگی است که هر جا طلا هست به آن‌جا کشیده می‌شود یا هر جا بوی طلا می‌شنود در تب و تاب آن می‌افتد که آن را کش رود! یا آدمی است که میزان حق و باطلبش و ترازوی ارزش‌هایش طلا است و یا باربری است که فقط طلا می‌کشد…)، با آن کلماتی که در بازار خلق می‌شود و در پاسگاه کلانتری یا ژاندارمری طرح، نزد شما بیایند و عزیز‌ترین لحظات انسانی را که در قرآن و نهج‌البلاغه پخته شده است، بی‌دریغ به تباهی کشانند! به هر حال! من به عنوان یکی از دست پروردگان علم و تقوی و ایمان شما می‌دانم که زندگی‌ام را چگونه بگذرانم و هرگز در هدر دادن عمرم، که با عمر شما قابل قیاس نیست، سخاوت به خرج نمی‌دهم. شما می‌توانید خدایی‌ترین کلمات خدا و محمد و علی را به این نسل که شب و روز با *** و پول و مصرف و پوچی و یا ماتریالیسم تغذیه می‌شود، برسانید و خدا و محمد و علی و همهٔ دردمندان این نسل چشم به راه و متوقع و منتظر شمایند.
فعلاً من عازم سفرم. سفری که اعجاز مکرساز خداوند است. یکی دو ماهی می‌روم برای مطالعه و معالجه و انشاء‌الله برمی‌گردم. اینکه از شما اجازه نگرفتم مراعات حال و اعصاب و خیالات شما را کردم. اکنون که آخرین دقایق اقامتم در خانه و در وطن است دست شما را می‌بوسم و منتظر شما می‌مانم و برای آنکه نظر خدا را هم دربارهٔ این سفر بدانید، آنچه را در جواب من آمد نقل می‌کنم:
آقاجان! پریشب با قرآن تفألی کردم و گفت: نزله روح‌القدس…
و اکنون که نزدیک طلوع دوشنبه است و دو سه ساعتی به حرکت، پس از نماز صبح که محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهٔ این سفرم با من حرف بزند و حرفش را بزند، بالای صفحه نوشته بودند: «بد»! تکان خوردم، آیه را خواندم… از شوق گریستم: (از چند آیه قبل شروع می‌کنم تا موضوع بحث و مطالب طرح شده معلوم شود):
(توبه- آیهٔ ۱۹ به بعد) الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون. یبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فی‌ها نعیم مقیم. خالدین فی‌ها ابدا ان الله عنده اجر عظیم. یا ایهاالذین آمنوا لاتتخذوا ابائکم و اخوانکم اولیا ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فائلئک هم الظالمون… قل ان کان ابائکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتمو‌ها و تجاره تخشون کساد‌ها و مساکن ترضون‌ها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله… یریدون ان یطفوا نورالله بافواههم و…
(آیهٔ مربوط به تفال من از اینجاست): (توبه- آیهٔ ۳۷ به بعد) یا ایهاالذین آمنوا مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل. الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم و لاتضروه شیئا… الا تنصروه فقد نظره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذهما فی‌الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم ترو‌ها و جعل کلمه الذین کفروا السفلی و کلمه الله هی العلیا و الله عزیز حکیم. انفروا خفافاو ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون…
دوشنبه ۲۶ اردیبهشت
۱۳۵۶
 

سارا..

عضو جدید
انانکه به من بدی کردند مرا هوشیار کردند انان که به من بی اعتنایی کردند به من صبر وتحمل اموختند انانکه به من خوبی کردند به من مهر ووفا اموختند. پس خدایا همه ی اینان که باعث تعالی دنیوی واخروی من شدند خیرو نیکی عطا فرما.شهید چمران
مرسی اطلاعات جالبی بود
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نالیدن را چه کار کنم؟دادکشیدن را چه کار کنم؟راستی چاه هم نعمتی بود
ببین تا کجا محرومم!ببین که چه چیزها نیـاز دارم و ندارم!چه آرزوها دارم و نیست!



گفت و گوهای تنهایی-دکتر شریعتی
 

shadowwalker

عضو جدید
خدایا بفهمانم که بی تو چه می شوم اما نشانم مده،خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد.
 

shadowwalker

عضو جدید
دو پدیده را عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی.یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند.کسی که شور مذهبی دارد فکر می کند شعور مذهبی هم دارد.
 

shadowwalker

عضو جدید
شمع تنها موجودیست در این عالم که در انبوه جمع،تنهاست.در بحبوحه ی خلق ساکت است.قلب انجمن است و بیگانه با انجمن.
 

shadowwalker

عضو جدید
خودخواهی چه بی رحم است،به خصوص اگر با مصلحت مسلح باشد و خود را با عقیده بتواند توجیه کند.
 

eelhamm

عضو جدید
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .

بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،

و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...


- دکتر شریعتی

 
بالا