دو داستان جالب

دختر پاییزی

عضو جدید
مهندس، رياضي دان و فيزيکدان
کشاورزي از يک مهندس، يک فيزيکدان و يک رياضي دان خواست تا به او راه کشيدن کوتاهترين حصار به دور بزرگترين زمين ممکن را بگويند.
مهندس حصار را به صورت يک دايره درآورد و اعلام کرد که اين کار را به نحو احسن انجام داده است.
فيزيکدان يک خط مستقيم با حصار ساخت و توضيح داد: "فرض کنيد که اين حصار به اندازه کافي طولاني باشد، در اين صورت ما نصف کره زمين را با آن محصور کرده ايم".
رياضي دان نگاهی به دو نفر ديگر کرد و بعد با يک چوب، دايره اي دور خودش کشيد و گفت: "فرض کنيد که اين دايره همان حصار مورد نظر باشد و من بيرون قطعه زمين ايستاده باشم".
صداي رياضي دان
روزي دو دوست، يک مهندس و يک فيزيکدان سوار بالون شدند. پس از مدتي فهميدند که بالون، آنها را به صحرايي دوردست برده است. آنها گم شده بودند. هردو با هم شروع به فرياد زدن کردند: "آهـــــــــــــــــــــاي! ما کجـــا هستيــــــــم"؟
اين کار را چند بار تکرار کردند و بعد خسته و نااميد نشستند.
ده دقيقه بعد صدايي شنيدند که مي گفت: "اوهـــوي! شما داخل يک بالون هستيــــد".
مهندس گفت: "شرط مي بندم که اين صدا، صداي يک رياضي دان است".
فيزيکدان پرسيد: "از کجا اينقدر مطمئن هستي"؟
مهندس گفت: "چون جوابي که به سوال ما داده صد درصد درست و مطلقا بدردنخور بود" !
 

Similar threads

بالا