دستاورد ما در جنگ چه بوده است؟ »ای بلبل عاشق، جز برای شقایق ها مخوان!

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وقتی طبل ها در راه خدا نواخته می شود، دوران حكومت عشق آغاز می گردد، چرا كه جز عشاق كسی حاضر به فداكاری و از جان گذشتگی نیست. دوران جهاد، دوران حكومت عشق است، اما در اینجا كه مهبط عقل است معلوم است كه حكومت عشق نباید هم كه چندان پایدار باشد. نمی شود، مردم كه همه عاشق نیستند. از زن ها و كودكان و پیرزن ها و پیرمردان كه بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو كه از زندگی فقط همین یك جان را دارند و به آن مثل كنه به شكمبه گوسفند چسبیده اند. تنها عشاق می توانند كه بر ترس از مرگ غلبه كنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت كه از مرگ نترسند.

نگویید « دوران جنگ »، بگویید « دوران جهاد در راه خدا »... وخدا هم این جام بلا را جز به بهترین بندگان خویش نمی بخشد. جام بلاست و جز به « اهل بلا» نمی رسد؛ دیگران آن را شوكران می انگارند. پس دوران های جهاد نمی تواند كه طولانی باشد، اما دوران های تمتع از حیات گاه آن همه طولانی است كه اهل دنیا را نیز دلزده می كند.

آنگاه كه طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می شود و اهل بلا در می یابند كه نوبت آنان در رسیده است،‌ اهل دنیا چون مارمولك های بیابانی كه از رعد و برق می ترسند، ناله كشان به هر سوراخی پناهنده می شوند. وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می شود، عشاق می دانند كه نوبت آنان رسیده است كه قَلیلُ مِن‏‎‏‏‏‎‎ْ عِبادی الشَكور... وقتی طبل جنگ برای خدا نوخته می شود، در نزد اینان عقل و عشق دست از تقابل می كشند و عقل، عاشق می شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل كه صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می كشاند. اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می كشاند و هرننگی می پذیرند تا بتوانند این خون تمتع از حیات را بمكند، مثل كنه ای كه به شكبه گوسفند چسبیده است.

دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان كه به غیب ایمان دارند و مقصد سفر حیات را می دانند در نمی یابند. دوستی شب عملیات با من می گفت: « كاش مدعیان این « حس غریب » را در می یافتند، این وجد آسمانی را كه گویی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی رازآمیز « عین لذت » شده اند؛ نه آن لذت كه هر حیوان پوست داری كه حواس پنجگانه اش از كار نیفتاده است حس می كند؛ حس می كند؛ « اَلَذ لذات » را. » گفتم « عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر كسی كه نمی بخشد؛ توقیفی است و توفیقی، هر دو. » او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون آلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم كه « شهدا از دست نمی روند، به دست می آیند. »

وقتی كسی می انگارد هر چه را كه نبینند و لمس نكنند باوركردنی نیست و از تو می پرسد: « دستاورد ما در جنگ چه بوده است؟ »، از كلمه « دستاورد » بدت نمی آید؟ من بدم می آید، اگرچه كلمه كه گناهی نكرده است. اما مگر همه چیز باید به همین دستی بدهند كه از این كتف گوشتی و استخوانی بیرون زده است به پنج انگشت بند بند ختم گشته است؟ « دستاورد » كلمه ای است كه آدم را فریب می دهد. با كلمه « دستاورد » كه نمی توان حقیقت را گفت. چه بگویی؟ بگویی: « بزرگ ترین دستاورد ما انسان هایی بوده اند به نام بسیجی. »؟

خلیج فارس آن همه ماهی دارد كه می شود دویست كشتی صید صنعتی ـ از آن كشتی هایی كه ماهی ها را دویست كیلو دویست كیلو در حلق های بزرگ و وحشتناك خویش هرت می كشند ‍ـ سالی دویست میلیون ماهی كیلویی بگیرند، اما كجاست آن شجاعت وو توكل و عشقی كه یكی مثل « مهدوی » یا « بیژن گرد » بر یك قایق موتوری بیشیند و به قلب ناوگان الكترونیكی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟ می پرسد: « این شجاعت و توكل و عشق به چه درد می خورد؟ » هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمی خورد، اما به كار آخرت عشاق می آید، كه آنجاست دار حاكمیت جاودانه عشاق.

در میان كلمات، كلمه ای بدین زیبایی بسیار كم است: « بسیجی ». نه از آن لحاظ كه سخن از موسیقی الفاظ می رود و نه از لحاظ ایماژی كه در ذهن می سازد؛ نه، جای این حرف ها اینجا نیست. از آن روی كه این كلمه بر مدلولی دلالت دارد كه تجسم كامل آن روحی است كه در « آوردگاه جهاد در راه خدا » تحقق یافته است. بگذار بگویند فلانی رمانتیك می نویسد، اما من اگر بخواهم در بند این حرف ها باشم دیگر نمی توانم عاشق بسیجی ها بمانم. اما تو « ابراهیم جان »، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجی ها فیلم مساز، و هرگاه خسته شدی، این شعرگونه را كه یك جانباز برایت نوشته است بخوان:

ای بلبل عاشق، جز برای گل ها مخوان!

دست دعای دلسوختگان

آن همه بلند است

كه تا آسمان هفتم می رسد.

من پاهایم را بخشیده ام

تا این دل سوخته را

به من بخشیده اند.

اما اگر پاهایم را باز پس دهند

تا این دل سوخته را بازستانند

آنچه را كه بخشیده ام

باز پس نخواهم گرفت.

دل من یك شقایق است، خونین و داغدار.

ای بلبل عاشق،

جز برای شقایق ها مخوان!
 
بالا