درویشی بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد!!!

paeeizan

اخراجی موقت
درویشی بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت. خبر به شاه رسيد که فلان درویش از عشق تو روز و شب ندارد.
شاه درويش را نزد خود خواند و گفت: اينک که بر من عاشق شدی، دو راه در پيش داری. يا در راه عشق ترک سر بگويی، يا اين شهر و ديار را ترک کنی. درويش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود، راه دوم را بر گزيد و از شهر خارج شد.

در اين بين شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند. وزير شاه پرسيد: اين چه حکم است که سر از تن بيگناهی جدا سازی؟ شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت. اگر به راستی عاشق ميشد، بايد در راه عشقش از جان می گذشت.

سراو بريدم تا ديگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند، و اگر او در راه عشق ما از جان ميگذشت من هم تمام مملکت را فدای او ميکردم.

.
.
.
.
 
بالا