درباره کتاب تربیت احساسات
پدیده بسیار گویایی است که در دهههای اخیر کتاب تربیت احساسات هم در میان خوانندگان عام و هم نزد اهل ادب و ناقدان هنری تا اندازهای مادام بوواری را در سایه برده و خود به عنوان شاهکار فلوبر و یکی از سرچشمههای بنیادی ادبیات مدرن اروپایی مطرح شده است. واقعیت این است که این کتاب در آغاز انتشارش به خاطرِ ویژگیهایی که امروزه درست به دلیل همانها اثری بنیادی تلقی میشود چندان اقبالی نیافت و حتی خود فلوبر این نکته را بوضوح میدانست و اغلب به آن اشاره میکرد، و با وسواس و دقت معروفی که از او میشناسیم، و با موشکافی و ریزهکاریهای بسیاری که در تدارک هر کتابی به کار میبرد میتوان مطمئن بود که در نوشتن چنین کتابِ به قول خودش «محکوم» ی عمد کامل داشته است، و آگاهی همراه با تسلیم و رضایت هر هنرمند بزرگی که کاری نوآورانه و خلاف عادت و عرف میکند.هانری سهآر، یکی از دوستان فلوبر، تعریف میکند که روزی در برابر ستایشی که او از کتاب تربیت احساسات کرد فلوبر اول شگفتی نشان داد، و سپس برایش توضیح داد که چرا گمان میکرد که خواننده عام این کتاب او را به راحتی مادام بوواری نپذیرد. به گفته او، فلوبر با دو دستش در هوا شکل یک هرم را ترسیم کرد و گفت: «کتاب من این کار را نمیکند، هرم نمیسازد. خواننده کتابهایی میخواهد که به توهمهایش دامن بزنند و آنها را خوش بیایند، در حالیکه، تربیت احساسات عکس این کار میکند،» و با دستش هرم وارونهای را ترسیم کرد که حفرهای پدید میآورد و همه رویاها و توهمهای خواننده را به کام میکشید.
این درست همان چیزی است که اقبال تربیت احساسات را در دوران ما توجیه میکند. در حالیکه مادام بوواری تبلور نظم و انسجام رمان کلاسیک فرانسوی است، کتاب حاضر نمونه کامل اثری است که چندگونگی و انقطاع و آشوب رمان مدرن را به نمایش میگذارد. در این اثر دیگر از ساختار هرمی رمان کلاسیک خبری نیست. در آن ساختار از تلفیق مجموعه نیروهای دینامیسم اجتماعی و تحرک انگیزهها و کششهای جسمانی و معنوی فرد آهنگی پدید میآمد که اوج و فرودش، در آن الگوی هرمی که فلوبر با حرکت دستش نشان میداد، با عواطف و انگیزههای انسان اروپایی میانه قرن نوزدهم سازگاری داشت و «توهمهای او را خوش میآمد». در آن الگو سلسله مراتب خصلتها، نیکیها و کژیهای آدم و جایگاه آنها در نظم منسجم ساختار رمان بازتاباننده سلسلهمراتب اجتماعی و نظم هنجارهایی بود که هنوز پابرجا بود، پابرجا امّا منتظر انقلابهایی که زیرورویشان کنند چنانکه از جمله انقلاب ۱۸۴۸، بستر سیاسی اجتماعی کتاب حاضر، به سهم خود چنین کرد.
مهمترین نتیجه انقلابهایی که اروپای کهنه قرن نوزدهم را تکان داد و یکی از بزرگترین آنها انقلاب ۱۸۴۸ بوده است، نظم تازه یا به عبارت درستتر بینظمیای بود که در ادبیات این دوران شاید در هیچ کتابی به خوبی تربیت احساسات بازتاب نیافته باشد. همه اینهاست که به تربیت احساسات اعتباری سخت نوآورانه و «مدرن» میدهد، قهرمانان آن را نخستین نمونههای «ناقهرمان» یا «ضد قهرمان» ادبیات دوران معاصر و خود کتاب را سرچشمه رمان «نو» و «مدرن» و به گفته تئودور دو بانویل «شاهکاری میکند که همه رمان امروزین از آن زاییده شده است».
تربیت احساسات دقیقترین و معروفترین نمونهٔ کتاب بینظمی یا کتاب نظم نوین جهان است، یعنی کتابی که به گفته خود او «در آن هیچ صحنه اساسی، هیچ قطعه مهم، حتی هیچ استعارهای نیست»، کتاب خلاء واقعیت است، و شاید بهتر از هر کتابی نزدیک به آرزویی که فلوبر داشت و آن اینکه (به گفته خودش در نامه معروفی به معشوقهاش لوئیز کوله) «کتابی درباره هیچ بنویسد، کتابی که خودبه خود در هوا معلق بماند».
این کتاب همواره کتابی عاطفی و «شخصی» تلقی میشده است که در آن مضمون احساسات با شرح رویدادهایی تاریخی درهم میآمیزد، کتابی از یک سو در وصف امیدباختگیها و دلسردیهایی فردی و از سوی دیگر توضیح یاس و انحطاطی اجتماعی در پی زوال توهمهایی که انگیزه تکانهایی انقلابی بود. این بحث همواره مطرح بوده است که شاید تربیت احساسات نوعی زندگینامه شخصی فلوبر باشد. شباهتهای میان فردریک مورو و نویسنده کتاب کم نیستند.
درباره گوستاو فلوبر
گوستاو فلوبر در سال ۱۸۲۱ میلادی در شهر روآن فرانسه به دنیا آمد. پدرش پزشکی سرشناس بود و بخش عمده سالهای جوانی و نوجوانی فلوبر در محیط بیمارستانی گذشت که پدرش یکی از مسئولان آن بود. آغاز کار نویسندگی فلوبر در گرماگرم جنبش رمانتیک، و در زمانی بود که او برغم میل خودش درس حقوق میخواند. اما گرایش انحصاری و شورآمیزی که فلوبر خیلی زود نسبت به ادبیات حس کرد و خیلی زود از او آن چیزی را ساخت که خودش از آن با عنوان «آدمقلم» یاد میکند، او را یکسره در کارِ نوشتن محدود کرد و حتی سفرهای درازی که به مشرق، مصر و فلسطین و آسیای صغیر کرد همه در خدمت نویسندگی او بود.مجموعه آثار فلوبر را میتوان به دو دسته مجزا تقسیم کرد که منعکسکنندهٔ طبع دوگانه خود او نیز هستند، یعنی، به گفته خودش «دو آدمی که در درونش همواره با هم کلنجار دارند، یکی آنی که شیفته موسیقی کلام و همه جنبههای خنیایی جمله است... و دیگری که میکوشد تا آنجا که میتواند حقیقت را بشکافد و بکاود، کسی که دلش میخواهد خواننده آنچه را که او عرضه میدارد به نحوی تقریباً مادی و ملموس حس کند.»
آثار شاخص فلوبر عبارتاند از: مادام بوواری (۱۸۵۷)، سالامبو (۱۸۶۲)، تربیت احساسات (۱۸۶۹)، وسوسه سنت آنتوان (۷۴ ـ ۵۶ ـ ۱۸۴۹)، سه داستان (۱۸۷۷)، بووار و پکوشه (۱۸۸۱).
بخشی از کتاب تربیت احساسات
«دو ماه بعد، یک روز صبح فردریک سر از خیابان کوکرون درآورد و در جا به فکر افتاد که دیدار بزرگی را که در سر داشت عملی کند.قضا به او کمک کرده بود. باباروک برایش لولهای کاغذ آورده خواهش کرده بود خودش آن را به خانه آقای دامبروز ببرد، نامهای سر باز هم به او داده بود که در آن همشهری جوانش را به گیرنده معرفی میکرد.
خانم مورو از چنین حرکتی شگفتزده به نظر آمد. فردریک لذتی را که از آن میبرد به روی خود نیاورد.
نام آقای دامبروز در حقیقت کنت دامبروز بود؛ امّا از سال ۱۸۲۵ رفته رفته از اشرافیت و حزباش جدا شده به صنعت رو آورده بود و با گوشی در همه ادارات و دستی در همه شرکتها در کمین هر موقعیت مناسبی، با زیرکی و سختکوشی ثروتی گرد آورده بود که گفته میشد کلان است؛ از این گذشته دارنده نشان افسری لژیون دونور، عضو شورای استان اوب و نماینده مجلس بود و بزودی پِر فرانسه هم میشد؛ و از آنجا که اهل مساعدت بود دست از سر مقامات اجرایی بر نمیداشت و مدام از آنها درخواست این یا آن کمک، نصب صلیب، افتتاح توتون فروشی و... داشت؛ در کدورتهایش با حاکمیت به اعتدالی مایل به چپ گرایش مییافت. همسرش خانم دامبروز که زنی زیبا بود و مجلههای مُد اغلب از او نام میبردند ریاست انجمنهای خیریه را به عهده میگرفت. این خانم با دلبری از دوشسها کینه محافل اشرافی را فرو مینشاند و چنین وانمود میکرد که هنوز امکان دارد که آقای دامبروز توبه کند و برای ایشان کارها انجام بدهد.»