داستان من وغم ............

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان:gol:
این داستان رو بخونید ونظرتونو بنویسین ;):biggrin:



;)
تنها کسی که منو تنها نذاشت غم بود.......


اولين روز که چشمامو وا کردم ديدم يکي کنارم نشسته

داشت به چشمام نگاه ميکرد بهش گفتم تو کي هستي؟

گفت: من پيشت ميمونم ولي بهت نميگم کي هستم

گفتم : تا هميشه پيشم ميموني

گفت : آره

گفتم : باهام بازي ميکني؟

گفت : نه

گفتم : واسه چي؟

گفت : من فقط پيشت ميمونم ولي کاري واست نميکنم

من هم گريه کردم اومد اشکامو پاک کرد

گفت : هنوز گريه نکن

گفتم : واسه چي؟

گفت : هنوز وقتش نرسيده

من هم بيشتر گريه کردم

مامانم اومد منو بغل کرد

اون گفت : ميدوي اين کيه ؟

گفتم : نه

گفت : اين مادرته

گفتم : مادر چيه؟

گفت : مادر دلسوز ترين فرد دنياست خيلي هم دوست داشتنيه

گفتم : باهام بازي ميکنه؟

گفت : آره

گفتم : من مادر رو بيشتر دوست دارم تا تو

گفت : ولي...

گفتم : ولي چي؟

گفت : اون تو رو تنها ميزاره

گفتم : نه اون منو دوس داره تنهام نميزاره

گفت : تنهات ميزاره

منم دوباره گريه کردم ديدم يکي اومد دست رو سرم کشيد

اون گفت : اين رو ميشناسي؟

گفتم : نه

گفت : اين پدرته

گفتم : پدر

گفت : آره

گفتم : اين کيه ؟

گفت : اين مهربان ترين فرد دنياست خيلي هم دوستت داره

گفتم : باهام بازي ميکنه؟

گفت : اره ولي آخر تنهات ميزاره

گفتم : تو دروغ ميگي اون منو دوست داره

ديدم يکي اومد بالاي سرم دستامو گرفت و يه بوس به دستام داد

گفت : ميدوني اين کيه؟

گفتم : نه

گفت : اين خواهرته

گفتم : خواهر

گفت : آره خواهر ، هم راز ، هم درد ، هم بازي

گفتم : اين پيشم ميمونه

گفت : نه اين هم تنهات ميزاره

گفتم : آخه چرا ؟اون که منو دوست داره

گفت : همه دوستت دارن اما فقط من پيشت ميمونم و تنهات نمي زارم

گفتم : نه

وبعد ديدم يکي اومد بغلم کرد و باهام بازي کرد

گفت : ميدوني اين کيه ؟

گفتم : اين همونيه که منو تنها نمي زاره

گفت :نه اون هم تو رو تنها ميزاره

گفتم : نه نه نه

گفت : اون برادرته دوست داره هر چي ميخواي واست مياره ولي بهش دل نبند

گفتم : چرا؟

گفت : تنهات ميزاره

بعد روزها گذشت سال ها گذشت تا من بزرگ شدم و با آدم هاي ديگري آشنا شدم

ولي اون همش مي گفت اونها تو رو تنها ميزارن

تا روزي که....

داشتم قدم ميزدم ديدم يکي داره نگام ميکنه اول بهش توجه نکردم و رفتم

روز بعد وقتي از اونجا گذشتم ديدم دوباره اونجا ايستاده و به من خيره شده من هم اهميتي بهش ندادم و سريع از اونجا گذشتم

روزها گذشت و اون همين جور به من خيره ميشد

وقتي اون رو ميديدم داشت بهم لبخند ميزد هميشه يک شاخه گل سرخ توي دستاش بود يک روز که داشتم از اونجا گذر ميکردم ديدم يکي اومد جلوم ايستاد و شاخه گلي به طرف من گرفت وقت نگاش کردم ديدم خودشه هموني که هميشه منتظرم بود به چشماش نگاه کردم خودشو اورد جلو تر بهم گفت دوستت دارم ....

ديدم يکي بهم گفت : تنهات ميزاره

آره خودش بود اوني که هميشه باهام بود و مي گفت تنهام نميزاره

گفتم : اون که دوستم داره

گفت : اين دليل موندن نيست

من هم اون گل رو از اون گرفتم

هر روز منتظر من به درختي تکيه ميکرد با يک گل سرخ

کم کم معني عشق رو فهميدم آره اون عاشق من شده بود

اما من از جدايي ميترسيدم خيلي....

روزي رسيد که ديدم کنار درخت کسي نيست ديدم يک نامه با يک گل سرخ کنار درخت بود

وقتي نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاتريني

به خيابون نگاهي کردم ديدم خودش بود اما دستاش توي دستاي يکي ديگه....

توي همون لحظه ديدم يک دست روي شونه هام گذاشت

گفت : ديدي گفتم باتو نميمونه

من هم بغض گلوم رو گرفته بود به آرامي گريه کردم

گفتم : تو که تنهام نگذاشتي

گفت : آره من تنها کسي هستم که کسي رو تنها نميزارم

گفتم : تو کي هستي؟

گفت : غم

گفتم : غم

گفت : آره اوني که با همه ميمونه هيچ کسي رو توي تنهايي تنها نميزاره

اشکامو پاک کردم و رفتم جايي که ديگه کسي منو پيدا نکنه

اما تنها کسي که منو تنها نگذاشت غم بود .....
;);)
 

spow

اخراجی موقت
سخنان اوشو - كتاب يك فنجان چاي







معبد خداوند فقط به روي

دلي شاد و آواز خوان و رقصان باز است .

دل گرفته را به اين معبد راهي نيست ،

پس ، از اندوه اجتناب كن.

دل خود را از همه رنگ ها سرشار كن

درخشان و رنگارنگ مثل يك طاووس-

و براي اين { دلشادي و آواز و رقص } به دنبال دليلي نباش .

كسي كه براي شادي دليلي مي جويد ، شاد نخواهد بود .

{چون شاخ تر به رقص آ } و نغمه ساز كن-

نه براي ديگران ،

نه به خاطر چيزي ،

برقص ، فقط به خاطر رقص ؛

بخوان ، فقط براي آواز ؛

آن گاه سرتا پاي زندگي ات ملكوتي مي شود ،

و فقط در اين حالت است كه همه چيز رنگ نيايش به خود مي گيرد .

اين گونه زيستن ، آزاد بودن است



---





آرزومند سعادت نباش

زيرا نفس همين آرزو ، مانعي بر سر راه است .

زندگي ات را به آرزو زنجير نكن

و به هيچ هدفي چشم ندوز.

آزاد زندگي كن !

لحظه به لحظه زندگي كن !

و از چيزي نترس ، از ترس هم ازاد شو ،

زيرا چيزي براي از دست دادن نداريم –

چيزي هم بدست نمي آوريم ،

- و وقتي اين را بفهمي ،

كمال زندگي ات تحقق مي يابد ،

اما هيچ گاه مثل گدا به دروازه هاي زندگي نزديك نشو ،

هيچ وقت گدايي نكن ،

زيرا دروازه هاي زندگي هرگز به روي گداها باز نمي شوند!
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اثر نقاشي از خودته؟ سبكش چيه؟! inverse love?
 
  • Like
واکنش ها: spow

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باشه حاجی هر چی دوست داری بگو
اره همونه :biggrin::biggrin::biggrin:

نه ميخواستم بدونم خب؟ آخه من تو خدمت استاد اين سبك هنري بودم.. پسرا عاشق اين نقاشيان مخصوصا تو اوين
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
نه ميخواستم بدونم خب؟ آخه من تو خدمت استاد اين سبك هنري بودم.. پسرا عاشق اين نقاشيان مخصوصا تو اوين

حاجی یاد یه نوشته مشهور بازداشتگاه ودوران خدمت افتادم
میگه: زندگی زندان من است زندان در زندان چرا؟؟ :que:
 

Faeze Ardeshiry

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
بنازم غیرت غم را که یک لحظه مرا تنها نمیزارد
 
  • Like
واکنش ها: spow

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حاجی یاد یه نوشته مشهور بازداشتگاه ودوران خدمت افتادم
میگه: زندگی زندان من است زندان در زندان چرا؟؟ :que:

ايول ناز شصت محمود رو برم..

حاجي منم.... "من از پشت زندان غم آمدم"
 

Similar threads

بالا