خواهر شهید...

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسم الله الرحمن الرحیم نشسته بود سرمزاربرادر شهیدش..
دوجوان آمدند سرمزار شهید فهمیده..وشروع کردند به ضرب گرفتن روی شیشه ی آن..
بلند گفت:شهید حرمت داره...
درهمین حال تلفنش زنگ خورد...شروع کرد به صحبت کردن..

آن دوجوان هم شروع به تکه انداختن..
-اره فقط همینم مونده بود تو بگی شهید حرمت داره..

-نه بابا..شهید خون داده..جون داده...
-بیا این شوکولات رو بده این شهیده بخوره..
-ای بابا..فهمیده که میگن اینه..؟چقدبچس..
بلندشد که برود..
پشت سرش رادید..ان دودنبالش میکردند...
رفت در جای شلوغ تری ایستاد..
وبعد

وقتی مطمئن شد رفته اند ودیگر دنبالش نمیکنند برگشت..
برگشت سرمزاربرادرش..
وسرش را گذاشت روی سنگ مزار...وبلند بلند گریه کرد..طوری که شاید تاآن موقع گریه نکرده بود..
دلیلش را پرسیدم..
باهق هق گفت..:
وقتی یه خواهرشهید سر مزار برادر رشیدش نشسته...(توبخوان جنازه ی بی سر برادر رشیدش)
و دوتا نامحرم مسخرش میکنن
واون توی دلش میگه اگر الآن داداشم سرپا بود دمارازروزگارتون در می آورد..
اصلا نیازی نبود کاری کنه..اگه با چشای پرصلابتش نگاتون میکرد زهرتون میترکید..
ویا برادر دیگم که مفقودالاثر چنان سیلی ای بتون میزد که تاسالها زنگشون توی گوشتون باشه..
_اماحالا نه اون برادر مفقودالاثر سیلی میتونه بزنه....
نه این برادر رشید شهید...
وقتی یه خواهر شهید میترسه از نامحرم..
ووقتی میگه اگه داداشم بود...
دل نوشت:
الهی بحق زینب س.....
 

Similar threads

بالا