خسته شددددم ازززززززززز ....

Body Guard

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سلام
منم از خستگی می گم تو تالار زنگ تفریح ، تا نا خوش هام در خنده ها و خوش های دوستانم گم بشه
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانس من گوش کنید
.
.
.
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله ،سلسه مویی بودیم
.
.
.
این زمانه عاشق سرگشته فراوان دارد
کی خبر از سرّ من بی سر و سامان دارد
....
خسته ام خدایا
از خودم ...
از آن پیام لعنتی...
از خداحافظی ...
 

♠MAHSA♠

عضو جدید
بی طرف قضاوت کنم اون قصد ناراحت کردن نداشت!صاحابشو میگم!

نمیفهمم واقعا :-؟؟
الان من باید چی بگم؟؟؟
خیلی زشته آدم صفت خودشو به یکی دیگه نسبت بده متاسفم واقعا

بینیم بابا
مهسا نیومدی پس؟

بامنی؟ :surprised: من چه صفتی بهت دادم عایا؟

صلوات بفرستین بابا
الهم صل علی محمد وآل محمد
 

♠MAHSA♠

عضو جدید
سلام
منم از خستگی می گم تو تالار زنگ تفریح ، تا نا خوش هام در خنده ها و خوش های دوستانم گم بشه
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانس من گوش کنید
.
.
.
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله ،سلسه مویی بودیم
.
.
.
این زمانه عاشق سرگشته فراوان دارد
کی خبر از سرّ من بی سر و سامان دارد
....
خسته ام خدایا
از خودم ...
از آن پیام لعنتی...
از خداحافظی ...

آفرین
 

♠MAHSA♠

عضو جدید
دوستان من عاشقه این شعرم

[h=2]خسته[/h]از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم

پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین او خوشتر

پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته عمرم
در دامن دیگران به سر کردم

دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را

آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی داد
هرجا که نشست بی تامل گفت:
(او یک زن ساده لوح عادی بود)

می سوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم

رو، پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد

عشقی که ترا نثاره ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
شورنده تر آذری بخواهم یافت

در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویائی
هرگز نبرد ز دیگان خوابم

دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمی گردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم

در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمی رانم

ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو، مجو، هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز
 

arc_neda

عضو جدید
سلام
منم از خستگی می گم تو تالار زنگ تفریح ، تا نا خوش هام در خنده ها و خوش های دوستانم گم بشه
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانس من گوش کنید
.
.
.
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله ،سلسه مویی بودیم
.
.
.
این زمانه عاشق سرگشته فراوان دارد
کی خبر از سرّ من بی سر و سامان دارد
....
خسته ام خدایا
از خودم ...
از آن پیام لعنتی...
از خداحافظی ...

:eek::eek: بچه بیاید حرفه با ربــــــــــــــــــط
 

arc_neda

عضو جدید
دوستان من عاشقه این شعرم

خسته

از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم

پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین او خوشتر

پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته عمرم
در دامن دیگران به سر کردم

دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را

آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی داد
هرجا که نشست بی تامل گفت:
(او یک زن ساده لوح عادی بود)

می سوزم از این دوروئی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم

رو، پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد

عشقی که ترا نثاره ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
شورنده تر آذری بخواهم یافت

در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویائی
هرگز نبرد ز دیگان خوابم

دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمی گردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم

در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمی رانم

ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو، مجو، هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز

اینو بعدا جواب میدم بت
 

S R Engineer

عضو جدید
[FONT=&quot]خســـــــــــــته ام[/FONT] [FONT=&quot] از جنس قلابیِ آدم ها[/FONT]

[FONT=&quot]هـــی فلانــــــــــی[/FONT] !

[FONT=&quot]راهت را بگیــر و برو....[/FONT]

[FONT=&quot]حوالـــــــــــــــی ما توقف ممنوع است...[/FONT]​
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم ازین شعر خوشم میاد:
خیلی باحاله...شاعرش اسمش (سید مهدی موسوی)یه..

خون میجهد از گردنت با عشق و بی رحمی...
در من (دراکولای غمگینی) ست!..میفهمی؟؟!!


خعلی باش حال میکنم..نظر شما چیه؟؟:D
 

S R Engineer

عضو جدید
خسته ام ... از این زندگی ... از این دنیای به ظاهر زیبا ...
از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا ...
خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام
از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ...
آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ...
 

arc_neda

عضو جدید
گاهی تکرار از هر چیزی لذت بخش تره ، من از بعضی تکرارا خسته نمیشم :-؟؟ کاش یکی اینو بفهمه
 

S R Engineer

عضو جدید
اینم چندتا حرفه با ربط! ولی همرو دپرس میکنه!!!
خسته از هر سر آغازی که پایانی نا معلوم دارد...
 
Similar threads

Similar threads

بالا