روزی مردی به پیرایشگاه می رود
در موقع پیرایش ،مرد با پیرایشگر بحث های گوناگونی را انجام می دهند
در مورد موضوعات مختلف....
تا اینکه به وجودیت خدا می رسند.
پیرایشگر به مرد می گوید:به نظر من خدا وجود ندارد،اگر داشت این همه بدبختی و بیچارگی وجود نداشت،این همه فقر فحشا وجود نداشت،این همه بی عدالتی وجود نداشت،یکی فقیر بیچاره و دیگری غنی و خوشبخت!
مرد پاسخ او را نمی دهد.
در پایان به موقع رفتن، مرد،در بیرون از پیرایشگاه مرد دیگری را می بیند،ژولیده با موهای بلند و کثیف و به هم پیچیده!
رو به پیرایشگر می کند و می گوید:به نظر من هیچ پیرایشگری در دنیا وجود ندارد.
پیرایشگر با تعجب پاسخ می دهد:پس من که هستم؟
مرد می گوید:اگر پیرایشگر بود،این مرد نباید این قیافه را می داشت!!!!
شاید تکراری باشه ولی هر از چند گاهی نیازه که یه چیزهایی رو تکرار کنیم
در موقع پیرایش ،مرد با پیرایشگر بحث های گوناگونی را انجام می دهند
در مورد موضوعات مختلف....
تا اینکه به وجودیت خدا می رسند.
پیرایشگر به مرد می گوید:به نظر من خدا وجود ندارد،اگر داشت این همه بدبختی و بیچارگی وجود نداشت،این همه فقر فحشا وجود نداشت،این همه بی عدالتی وجود نداشت،یکی فقیر بیچاره و دیگری غنی و خوشبخت!
مرد پاسخ او را نمی دهد.
در پایان به موقع رفتن، مرد،در بیرون از پیرایشگاه مرد دیگری را می بیند،ژولیده با موهای بلند و کثیف و به هم پیچیده!
رو به پیرایشگر می کند و می گوید:به نظر من هیچ پیرایشگری در دنیا وجود ندارد.
پیرایشگر با تعجب پاسخ می دهد:پس من که هستم؟
مرد می گوید:اگر پیرایشگر بود،این مرد نباید این قیافه را می داشت!!!!
شاید تکراری باشه ولی هر از چند گاهی نیازه که یه چیزهایی رو تکرار کنیم
آخرین ویرایش: