خدا و انسان

rezajavidi

عضو جدید
و او انسان را آفرید . . .

وقتی داستان خلقت رو مرور می کنم بغض گلوم رو می گیره

می خوای بدونی چی شد؟

می خوای بدونی چی به سرمون اومده؟

می خوای بدونی اون چیکار کرد و ما چه کردیم؟

می خوای بدونی اون کجاست و ما کجا ؟

اگه خوندی و بغض نکردی ، اگه فکر کردی و اشک نریختی بدون گم شدی!

خودت رو پیدا کن !

یا علی
 

rezajavidi

عضو جدید
نام آن پرنده ایمان است . . .

نام آن پرنده ایمان است . . .

پرنده بر شانه هاي انسان نشست .
انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت :
اما من درخت نيستم . تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب مي دانم .
اما گاهي پرنده ها و انسان ها را اشتباه مي گيرم.
انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممكن بود
.پرنده گفت : راستي ، چرا پر زدن را كنار گذاشتي ؟
انسان منظور پرنده را نفهميد ،
اما باز هم خنديد.پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .
انسان ديگر نخنديد .
انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد .
چيزي كه نمي دانست چيست .
شايد يك آبي دور ، يك اوج دوست داشتني.
پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از يادشان رفته است .
درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود .
پرنده اين را گفت و پر زد .
انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد
و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود
و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.
آن وقت خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت
و گفت : يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟
زمين و آسمان هر دو براي تو بود .
اما تو آسمان را نديدي.
راستي عزيزم ، بال هايت را كجا گذاشتي؟
انسان دستي بر شانه هايش کشيد و جاي خالي چيزي را احساس كرد .
آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست !!!!!

عرفان نظر آهاری
 

PostModern

عضو جدید
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید ...

( :warn: : یادتون باشه که بعضی وقتها - البته فقط بعضی وقتها ! - ناز خداوند خیلی بیشتر از نیاز ماست . اونوقت ... )
 

as.ahmadi

عضو جدید
بخوان

لب که تر می کنی به تکلم
پیوسته در تو جاری ست ستایش
مهربان خداوند مهتاب و من
روح تو را می نوازد به نوازش
خواب را در پلک باز بیدارت پنهان کن
یادت می ماند ؟
بخوان ، مهربان خداوند مهتاب و من می آید
و با شراره ی این آمد
به حوصله ای در خلوت تو می ماند
یادت می ماند ؟ بخوان ....!

* شعرش از خودمه * :gol:
 

pashe_naz2001

عضو جدید
الله نور السماوات والارض
خدا نور وروشني بخش آسمانها و زمين است:gol::gol:
 

ساغر777

عضو جدید
خدايييييييييييييا

خدايييييييييييييا

وقتي تو با من نيستي از من چه مي ماند
از من جز اين لحظه فرسودن چه مي ماند
جز اين تكرار پي در پي تكرار من در من
مگر از من چه مي ماند
جز اين لحظه فرسودن چه مي ماند
نه آرام جاني كه جانم دهد نه عشقي كه تاب و توانم دهد
نه آن دل كه از غصه خونش كنم نه آن عشقي كه سقف و ستونش كنم
نه اشكي كه بر گونه جاري شود نه باغي كه روزي بهاري شود
نه راهي به پيش و نه راهي به پس خدايا خدايا تو ماندي وبس
اگر خشت خشت من از ماتم است اگر سرنوشت من از ماتم است
اگر ريشه در خون فرو برده ام اگر اين چنين خون دل خورده ام
بگو بازهم صدايم تويي نگو بي كسم آشنايم تويي
از اين شب مرا مي رهاني بگو به فردا مي رساني بگو
نه راهي به پيش و نه راهي به پس خدايا خدايا تو ماندي و بس......
 

as.ahmadi

عضو جدید
اشتیاق

اشتیاق

طوفان های شبگرد گیسو افشان آشفته
که قامت شب را در خود می تکانند
ته دل مراهم خالی می کنند
و به شیون خلاصی ام لگد می زنند
چوب خطم پر شده
رشته هایم پنبه
آنکه برایم چرتکه می انداخت،بی حساب
انگار مرا هم از یاد برده؟
دادار نازنین اشتیاق هر روز
به ذهن مدعی ناچیز که
در نیمه راه هنوز استاده است
می گویی کیستم من ؟

شعرش از خودمه
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
خدا از من پرسيد: « دوست داري با من مصاحبه كني؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد»
خدا لبخندي زد و پاسخ داد:
« زمان من ابديت است... چه سؤالاتي در ذهن داري كه دوست داري از من بپرسي؟»

من سؤال كردم: « چه چيزي درآدمها شما را بيشتر متعجب مي كند؟»
خدا جواب داد....
« اينكه از دوران كودكي خود خسته مي شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند...و دوباره آرزوي اين را دارند كه روزي بچه شوند»
«اينكه سلامتي خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست مي دهند و سپس پول خود را خرج مي كنند تا سلامتي از دست رفته را دوباره باز يابند»
«اينكه با نگراني به آينده فكر مي كنند و حال خود را فراموش مي كنند به گونه اي كه نه در حال و نه در آينده زندگي مي كنند»
«اينكه به گونه اي زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و به گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز نزيسته اند»
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتي به سكوت گذشت....

سپس من سؤال كردم:
«به عنوان پرودگار، دوست داري كه بندگانت چه درسهايي در زندگي بياموزند؟»
خدا پاسخ داد:
« اينكه ياد بگيرند نمي توانند كسي را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند»
« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند»
«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»
« اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان مي برد ولي ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»
« ياد بگيرند كه فرد غني كسي نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسي است كه نيازمند كمترين ها است»
« اينكه ياد بگيرند كساني هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمي دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند»
« اينكه ياد بگيرند دو نفر مي توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند»
« اينكه ياد بگيرند كافي نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند»

باافتادگي خطاب به خدا گفتم:
« از وقتي كه به من داديد سپاسگذارم»
و افزودم: « چيز ديگري هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند؟»
خدا لبخندي زد و گفت...
«فقط اينكه بدانند من اينجا هستم»
« هميشه»[/
 
آخرین ویرایش:

gordafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید ...

( :warn: : یادتون باشه که بعضی وقتها - البته فقط بعضی وقتها ! - ناز خداوند خیلی بیشتر از نیاز ماست . اونوقت ... )
ااا يادش بخير ديگه از پست مدرن خبري نيست!!:cry:
 

ali.mehrkish

عضو جدید
سوال

سوال

مي خاستم بدونم.....در حفاري .....بيشتر كدوم اطلاعات مورد نياز است.....ميدونيد داريم يه مسابقه طراحي ميكنم در مورد حفاري......ميخايم مفيد باشه و از اطلاعاتش بشه استفاده كرد....
 

winter

عضو جدید
مي خاستم بدونم.....در حفاري .....بيشتر كدوم اطلاعات مورد نياز است.....ميدونيد داريم يه مسابقه طراحي ميكنم در مورد حفاري......ميخايم مفيد باشه و از اطلاعاتش بشه استفاده كرد....
من ربطشو به این تاپیک نفهمیدم
مطمعنید درست زدید؟
 

Similar threads

بالا