حیله های روانی !!!

mohaghegh64

عضو جدید
کاربر ممتاز
حيله هاي رواني


مال من است اختيارش را دارم
بيست حقه ظريف رواني از زبان حيله گر
اگر جملات «مال من است، اختيارش را دارم» را بدون توجه به مفهوم آن بارها در ذهن و كلام خود تكرار كنيم و پيوسته آن را در روابطمان به كار ببريم، چه تأثيري در انديشه متقابل و جريان روابط ما ايجاد مي شود؟
جواب: درك ما نسبت به اين عبارات منجمد و بي جان مي شود. وقتي درك ما نسبت به مفاهيم سرد و بي جان شود، ديگر آنها با هم تركيب نمي شوند و انديشه ما را گرم نمي كنند، در نتيجه، تفكر ما متوقف مي شود، رشد نمي كند، بار نمي دهد، تبديل به موجودي مي شويم كه بدون خصلت اصلي خود يعني بدون تفكر زندگي مي كند، به عبارت ديگر از كيفيت زنده خود بي بهره مي مانيم، به سان مردگان با جهان هستي پيوند مي خوريم يعني اندك اندك تجزيه و تمام مي شويم.
اگر هنوز نيمه جان مانده ايم اميد بسيار هست تا اين انرژي حيات دست خورده و به كار نرفته را تقويت كنيم تا بمانيم، بيشتر بمانيم و اين مانده را بهتر و جانانه تر زندگي كنيم.
آيا زنده بودن خود را احساس مي كنيد؟ آيا جهاني كه در آن بسر مي بريد زنده است؟ آيا در روابط خود، زنده و تازه، سرشار و فعال هستيد يا كهنه و پير شده و از رمق مي رويد؟
اصل مطلب اين است: هر جا با هر چيز يا كسي رابطه ملكي برقرار كنيم، آن چيز، كسي يا رابطه را مي كشيم! چگونه روابط مي ميرند؟
يكي از مواردي كه به طور جدي منجر به بي جان شدن ادراك ما در روابط مي شود، طرز فكر و رفتار مالكانه نسبت به هر چيز است.
درك رابطه ملكي نسبت به اشياء سهل به نظر مي رسد ولي چگونه ممكن است با مفاهيم و معاني رابطه ملكي داشت؟
چگونه در روابط عاطفي خود مالكانه رفتار مي كنيم؟ چگونه نسبت به منطق خود، اعتقاد خرد و همه فعل و انفعال هاي ذهني خود احساس تملك مي كنيم؟ چگونه مديران در روابط حرفه اي خود مالكانه رفتار مي كنند؟ چگونه پدر يا مادر نسبت به فرزند و فرزند نسبت به هر يك از آنها، معلم نسبت به شاگرد، هنرمند نسبت به اثر خود، چگونه حتي يك فرد نسبت به خودش تملك را يك حق مسلم فرض مي كند و پس از آن، چگونه از طريق مالكانه رفتار كردن با هر چيز و هر موقعيت، آن را بي جان مي كنيم؟ چطور روابط خود را مي كشيم؟
توضيح: تملك چيست؟ و رابطه ملكي با مفاهيم و معنويات چگونه است؟
دقت كنيد: وقتي شما صاحب يك شيء مثلاً يك ليوان هستيد، هر كاري كه بخواهيد مي توانيد با آن انجام دهيد: مي توانيد آن را دور بياندازيد يا به كسي ببخشيد، مي توانيد در گنجه اي پنهانش كنيد و مدتها از آن استفاده نكنيد، حتي مي توانيد آن را بشكنيد. با اين موجود بي جان، با اين ليوان، هر رفتاري داشته باشيد او هيچ اعتراضي نخواهد كرد، نمي تواند اعتراض كند چون بي جان است. (دقت كنيد كه امروزه چقدر براي ما مطلوب است كه هيچ گونه اعتراضي در روابط خود دريافت نكنيم!) ليوان بي جان است و بدون اثر و شما صاحب آن هستيد و مؤثر و جاندار. به فرم اين رابطه دقت كنيد: در ارتباط شما با يك شيء، يك طرف رابطه بي جان و طرف ديگر جاندار است، يك طرف اثرگذار و طرف ديگر اثر پذير است. حال، اگر شما بخواهيد در رابطه با يك موجود جاندار نيز فقط اثرگذار باشيد و او هيچ تداخلي در تأثيرات شما نداشته باشد، قطعاً بايد او را بي جان فرض كنيد و حتي عميق تر و واقعي تر، روح زنده او را در بند و خاموش كنيد تا بتوانيد همان گونه كه ليوان، مطيع و محكوم شما بود، او را نيز تحت تسلط خود دربياوريد.
وقتي چيز، كسي يا موقعيتي مال شماست و اختيار آن را داريد هر كار كه بخواهيد مي توانيد با آن انجام دهيد ولي در ارتباط با يك موجود زنده، شما با رها كردن خود به دست سليقه شخصي، او را بي جان مي كنيد، شايد بتوانيد اين كار را هم بكنيد ولي نتيجه آن مطلوب شما نيست، نتيجه همان خواهد شد كه امروز همه به يكديگر مي گوييم ديگر عشق وجود ندارد، ديگر همه دلها مرده است و روابط سطحي شده اند. نتيجه آن شده است كه ما مخالفت را عاشقانه نمي دانيم و فقط موافقت را به حساب درك درست افراد مي گذاريم، در روابط امروز ما، خيلي از آدم هاي منطقي خوشمان نمي آيد و اين بي دليل نيست! ما حوصله فكر كردن را از دست داده ايم و اين بي دليل نيست.
نمي شود عملاً در رابطه، كسي را مرده فرض كرد ولي از او سرزندگي و نشاط و درك درست طلب نمود.
در ارتباط با جانداران، رفتار و روابط ما محدود و مقيد مي شود، مقيد به خصلت هاي موجود زنده اي كه با آن سر و كار داريم. ما در شكل ناآگاه و ناسالم انديشه و رفتار خود، با موجودات جانمند هم، رفتاري را كه با ليوان خود داشته ايم جاري مي كنيم. ولي اين ممكن نيست و خواسته ما بي جواب مي ماند. ما احساس تنهايي خواهيم كرد. چون واقعاً كسي به طور تام و كامل خود را در اختيار ما قرار نمي دهد، نيازي هم نيست! اگر كسي به طور كامل در اختيار ما قرارداشته باشد بسياري از جنبه هاي شخصيت او را بي مصرف خواهيم گذاشت، او را مي پوسانيم، اختيار ما در روابط به معني مسئوليت ماست نه مالكيت ما! مسئوليت ما در روابط، ما را ملزم به زنده نگه داشتن رابطه مي كند نه كشتن و فنا كردن آن، اگر يك طرف رابطه، مرده فرض گردد، طرف ديگر نيز، از خصلت هاي زنده خود بي بهره مي ماند.
مثال ليوان را پي مي گيريم؛ شما مي توانيد با ليوان خود هر كار كه خواستيد بكنيد ولي در سطح بالاتر از شيء بي جان كه گياه باشد، رابطه در هر دو سوي خود جاندار است. شما صاحب يك گلدان مي شويد، مال شماست و اختيارش را داريد، اگر نسبت به خصلت هاي طبيعي گياه خود ناآگاه و يا بي توجه باشيد، گياه شما مي ميرد و رابطه تمام مي شود. گياهان جاندارند و كاملاً تحت فرمان شما در نمي آيند، براي آنكه زنده بمانند، بايد شما نيز با شرايط آنها هماهنگ شويد. شايد با خود بگوييد گلدان مال من است و دلم مي خواهد آب و نور كافي به آن ندهم و آن را خشك كنم، بله مي توانيد ولي اگر چنين كنيد رابطه خود با گياه را از دست مي دهيد يعني حس تملك شما، شما را بي چيز مي كند و نه غني تر! نسبت به هر چيز و هر كس و هر موقعيت و مفهومي، اگر ملكي رفتار كند، آن را از دست مي دهيد، مفاهيم، معنويات و عواطف زنده اند و قوانين خود را برمي تابند.
به مثال بازگرديم؛ اين بار، يك سطح بالاتر از گياه را در نظر بياوريد، يعني حيوانات را. فرض كنيد مي خواهيد با يك گربه ارتباط برقرار كنيد. گياه را مي توانستيد به ميل خود خشك كنيد ولي گربه اين اجازه را به شما نمي دهد، تا جاي ممكن مقاومت مي كند حتي ممكن است به خود شما آسيب برساند، براي تداوم ارتباط خود با گربه بايد اصول بيشتر و دقيق تري را رعايت كنيد وگرنه شايد به قيمت آسيب ديدن دو طرف، اين رابطه نيز از ميان برود. يك سطح از حيوانات بالاتر برويم؛ انسانها را در نظر بگيرم، در رابطه ملكي با انسان نيز بايد او را مرده و بي جان فرض كنيد تا كاملاً تحت تملك و تسلط شما دربيايد وگرنه فرد زنده، فعل و انفعال خود را داراست و تأثيرات خود را به طور فعال در روابط برجا مي گذارد. درست مثل شخص شما. شما نمي خواهيد و نمي توانيد تحت تسلط و تملك كسي قرار بگيريد، هيچ كس نمي تواند هر طور كه خواست شما را كوك كند، شما زنده هستيد و مقاومت مي كنيد، خود را به جريان مي اندازيد، اگر كسي به شما بگويد چون دوست دارم، هر چه من مي گويم بايد همان بشود، قطعاً شما را مرده پنداشته است. اگر عواطف، انديشه و آگاهي را از كسي سلب كنيد، به تدريج بي جان و تملك پذير مي شود.
تملك را در روابط بشناسيد تا بتوانيد آسان تر و زنده ارتباط برقرار كنيد. ما حتي با عيب و حسن خود و ديگران مالكانه برخورد مي كنيم. ما با زمان، با زماني كه در اختيار داريم مالكانه رفتار مي كنيم: وقت من است هر طور كه بخواهم آن را سپري مي كنم؛ نتيجه چيست؟ وقت كشي! ما با شادي و اندوه خود و به طور كلي با تمام هيجان هاي خود ملكي برخورد مي كنيم؛ «اختيار خودم را كه دارم، دلم مي خواهد اين گونه باشم» نتيجه؟ نفله كردن و هدر دادن خود حتي در طول يك عمر. براي آن كه روابط زنده اي داشته باشيم بايد آن را از قلمرو ملكي ذهن خود خارج كنيم. به جاي تملك، مسئوليت را بشناسيد! آسان تر از تملك است.
مهشيد سليماني
روز نامه همشهری
 
بالا