حركت جوهري و نقد آن:
براي اثبات حركت جوهري، سه دليل ميآورند: دو مورد از جهت تغيير در عَرَض است و يكي از جهت زمان است.
اما از جهت تغيير در عَرَض: 1 – يكي اينكه ميگويند: تغيير در عرض، بدون تغيير در جوهر، صورت نميگيرد؛ چون جُوهر، موضوع عَرَض است. در واقع تغيير در عَرَض، تابع تغيير در جُوهر است. بهعبارت ديگر تغيير در جوهر، علت تغييرات در عوارض آن جوهر است. طبق قانون سنخيت ممكن نيست معلول تغيير كند، ولي علت تغيير نكند؛ در نتيجه تغيير عرض، دليل بر تغيير در موضوع آن است كه جوهر باشد.
2 – دوم اينكه ميگويند: وجود عرض، از شئونات وجود موضوع است (كه جوهر باشد) . اگر شئونات چيزي تغيير كند، در واقع تغيير در خود آن است.
آقاي مصباح اين دو دليل را رد كرده است.ر.ك: خود آموز فلسفه، تاليف استاد مصباح يزدي و اسفار، ج 3، مرحله سابعة في القوة والفعل.
علاوه بر دلائلي كه آقاي مصباح بر ردّ اين دو دليل آوردهاند، ما ميگوئيم علوم روز هم اينها را رد كرده است. «علم روز، الان چيزهايي را كه سابقاً تغيير جوهري ميخواندند، تغيير جوهري نميداند». سابقاً ميگفتند آبي كه يخ بزند، يا بخار شود، تغيير جوهري كرده است؛ ولي الان ثابت شده كه آب چه يخ بزند و چه بخار شود تغيير جوهري نكرده، همان آب است. همچنين تغييراتي كه در سيب و گلابي و. .. ايجاد ميشود، تغيير جوهري نيستند؛ اينها تغيير در عرض هستند. تغيير در تركيبات اتم الكترون و پروتون است. فرق ندارد كه اين تغيير در تركيبات أتمي، جزء بدن انسان باشد، يا در خاك يا گياه. اينها همه تغييرهاي عرضي است، نه جوهري. جابهجايي اتمها تغيير در عرض است؛ حتي با پوسيده شدن بدن يا ميوه، باز اتم در جاي خود هست. الكترون و پروتن در ذاتش تغييري نكرده است. تنها جابهجايي اتمها انجام گرفته است كه تغييراتي مكاني و عرضي است.
درآيه «نفخت فيه من روحي»، روح از اتم نيست. محل آن «فيه» بدن است كه بدن از اتم است. بدن ظرف روح است، نه اين كه بدن كه «اتم» است، تغييراتي كرده، در نتيجه «روح» شده باشد. مولف اسفار ميگويد: همين جسم تبديل به روح ميشود: «النفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» اسفار اربعة، ج 8، باب سابع، فصل الثالث.
ولي معقول نيست «اتم» كه حركات آن هميشه و همه جا طبق جبر فيزيك و «بدون فهم و اختيار» است، تبديل به «روح» بشود كه داراي «فهم و اختيار» است؛ اين بود توضيحاتي نسبت به تغييرات اجسام طبيعي؛ اما فاعل انديشه نسبت به افعالش چنانچه گذشت، لزوم سنخيت ندارد. ذهن نسبت به ايجاد ساير عوارض (مثلاً تصورات) همچون محل و ظرف است كه تغيير مظروف، تغيير ظرف نيست.
3 – سومين دليل آنها بر حركت جوهري، زمان است. بعضي از ارسطوئيان ميگويند: زمان بُعد چهارم جسم است.
بهعبارت ديگر، زمان امتدادي است گذرا، از موجودات جسماني نه ظرف آنها خودآموز فلسفه آقاي مصباح يزدي، اواخر جلد دوم (درس پنجاه و نهم) كه در آن گنجانيده شوند. اگر پديدههاي مادي داراي چنين امتدادي گذرا از زمان نباشند، قابل اندازهگيري با مقياسهاي زماني همچون روز و ماه و ساعت و ثانيه، نيستند. اين امتداد زماني جسم چيزي نيست، مگر وجود تدريجي جسم همچون وجود تدريجي حركت كه اجزاء آن با هم فعليت ندارند؛ بلكه لحظهاي كه نابود ميشود تا لحظه بعدي بهوجود بيايد، همچنين؛ معني حركت جوهري بهجز اين چيز ديگري نيست.
نقد: استدلال ايشان بر اينكه اگر اجسام امتداد زماني نداشته باشند، قابل اندازهگيري با مقياسهاي زماني همچون سال و ماه، روز، ساعت و ثانيه نخواهند بود، استدلالي بهجا در اثبات زمان است؛ گرچه وجود زمان نياز به استدلال ندارد و از بديهيات است؛ اما اين گفته ارسطوئيان كه: جسم همچنانكه داراي ابعاد ثلاثه است، طول و عرض و عمق هم دارد و نيز داراي بعد زماني است و بدون بعد زماني، متصور نيست، گفتاري صحيح بهنظر نميرسد. بهقول جانلاك، زمان، اختصاص به جسم ندارد. او ميگويد: «روح هم در زمان است. ماداميكه زندهايم در بدن است. بعد از مرگ، از بدن خارج ميشود. اين قبل و بعد هم، زماني است».
قرآن هم ميفرمايد:
روح مؤمنان در كنار فرشتگان متنعم هستند، و روح كافران و فاسقان در آتش معذبند، اما اينكه «زمان امتداد، گذراي جسم است، نه ظرف وجود جسم»، كلامي نابجا است و در ادبيات عرب هم ظرف زمان، منصوب به اعراب ظرفيت است؛ زيرا اولاً زمان همچون مكان، ظرفي است كه ساير مخلوقات خدا و نيز روح و ملك و حتي بهشت و دوزخ و غيره در آن هستند. همه اينها مظروف زمان و مكان هستند و در طول زمان باقي ميمانند؛ مگر خدا بخواهد آنها را نابود كند.
ثانياً «امتداد زماني»، معقول نيست، مگر بر فرض وجود «ظرف، زمان». ظرف زمان، پيشفرض امتداد زماني جسم است. جسم هم كه نابود شود، در عالم برزخ باز چنين امتدادي است. تجديد و تجدد نعمتها هم هست. بدون ظرف زمان، تجديد و تجدد نعم، ممكن نيست. خلاصه در اين گفته بعض از ارسطوئيان كه زمان، امتداد زماني است، مظروف را با ظرف اشتباه گرفتهاند. پيشفرض را با فرض، يكي گرفتهاند. وقتي جسم و روح، مظروف زمان هستند، در زمان باقي و ثابت ميمانند. در ذاتشان ثابتند. در نتيجه بر اساس زمان نميتوان حركت جوهري را اثبات كرد.
سیدمحمد رضا علوی سرشکی