دیشب تولدم بود
تولدم مبارک
دیشب پر بود از خالی های زیاد!
و سرفه های خشکی که امانم را بریده
شاید فریادهای فرو خورده اینگونه دمار از ریه هایم در آورده...
دکترم میگفت فریاد بکش وگرنه آسم میهمان همیشگی ات خواهد بود
و من دیشب
در خلوت ترین جشن تولد دنیا
چه فریادها که نکشیدم...
یه وقتایی یه جاهایی یه حرفایی...... چنان اتیشت میزنه که....... دوست داری فریاد بزنی!ولی نمیتونی...... دوست داری اشک بریزی و نمیتونی.... حتی نفس کشیدنم برات سخت میشه! تمام وجودت میشه بغضی که نمیترکه...... به این میگن درد بی درمون..!!