pouya86
عضو جدید
تو بگو چه کنم....
نمی دانم از فراق تو بنالم يا از غريبی خودم؟
نمی دانم تورا بخوانم که بر گردی ياخودم رادعاکنم که بيايم؟
از اين بسوزم که نيستی يا از آن بنالم که چرا هستم؟
هيچ می گويی اسيری داشتی حالش چه شد، خسته ی من نيمه جانی داشت احوالش چه شد.

برای تو می نویسم...من براي تو مينويسم
براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست
براي تويي كه قلبم منزلگه عشق توست
براي تويي كه احساسم از آن وجود نازنين توست
براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد
براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است
براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي
براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي
براي تويي كه يك لحظه دوري ات برايم مثل يك قرن است
براي تويي كه سكوتت سخت ترين شكنجه ی من است
دستانت را
دستانت را در دستانم بگذار تا برایت نوید شادی بخش پر ستو ها را به ار مغان بیاورم
دستانت را در دستانم بگذارتا بتوانم امید ها در دلت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا شاید بتوانم گوشه ای از تنهایی هایت را پر کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا حداقل بتوانم همراهت باشم
دستانت را در دستانم بگذار تا دوباره احساس زیبایی ها را در وجودت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم ارامش را در تو زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا کمی از خسته گی هایت بکاهم
دستانت را در دستم بگذار تا بتوانم ارامش کودکی ات را به توباز گردانم
دستانت را در دستانم بگذار تا آرزو ها ی قشنگت دوباره به سویت پر واز کنند
دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم کوله باری که از درد بر دوشت هست کمی من آن را به
دوش کشم
دستانت را در دستانم بگذار تا کمی از دل تنگی هایت بکاهم
دستانت را در دستانم بگذار و بدان که فا صله ای که در بین انگشتانت هست برای چیه؟؟!!
اینه که یکی اونو برات پر کنه پس به دنبال اون کس باش...
به این امید ندارم که همیشه و همیشه تا ابد دستانم را در دستانت قرار دهم
ولی بیا تا این چند صباحی که در کنار هم هستیم دستانمان در دست هم قرار گیرد و به آنچه که
در این سالها در انظار ش بودیم برسیم از این لحظات استفاده کنیم و با هم با شیم و از کنار
هم بودن و هم صحبت هم بودنبه آرامش برسیم و حر فای نا گفته را به هم بگوییم
نا گهان چه قدر زود دیر می شود...
پس بیا تا دیر نشده دست هایمان را در دستان هم قرار دهیم تا دیر نشده
***
هر چی تو بگی...دستانت را در دستانم بگذارتا بتوانم امید ها در دلت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا شاید بتوانم گوشه ای از تنهایی هایت را پر کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا حداقل بتوانم همراهت باشم
دستانت را در دستانم بگذار تا دوباره احساس زیبایی ها را در وجودت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم ارامش را در تو زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا کمی از خسته گی هایت بکاهم
دستانت را در دستم بگذار تا بتوانم ارامش کودکی ات را به توباز گردانم
دستانت را در دستانم بگذار تا آرزو ها ی قشنگت دوباره به سویت پر واز کنند
دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم کوله باری که از درد بر دوشت هست کمی من آن را به
دوش کشم
دستانت را در دستانم بگذار تا کمی از دل تنگی هایت بکاهم
دستانت را در دستانم بگذار و بدان که فا صله ای که در بین انگشتانت هست برای چیه؟؟!!
اینه که یکی اونو برات پر کنه پس به دنبال اون کس باش...
به این امید ندارم که همیشه و همیشه تا ابد دستانم را در دستانت قرار دهم
ولی بیا تا این چند صباحی که در کنار هم هستیم دستانمان در دست هم قرار گیرد و به آنچه که
در این سالها در انظار ش بودیم برسیم از این لحظات استفاده کنیم و با هم با شیم و از کنار
هم بودن و هم صحبت هم بودنبه آرامش برسیم و حر فای نا گفته را به هم بگوییم
نا گهان چه قدر زود دیر می شود...
پس بیا تا دیر نشده دست هایمان را در دستان هم قرار دهیم تا دیر نشده
***
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی
نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی
اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم
اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم
حرفي براي گفتن نمانده
وقتي تو خاموشي چه دليلي هست براي شادي
وقتي تو نيستي چه بهانهاي براي گريه هست
وقتي حضور چشمانت نيست چه نيازي به زندگي است
وقتي تو ميروي چه اهميتي دارد تپيدن قلب
وقتي عشقت را دريغ کردي بيهوده شد وجود من
حرفی برای گفتن نمانده...
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی
نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی
اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم
اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

حرفي براي گفتن نمانده
وقتي تو خاموشي چه دليلي هست براي شادي
وقتي تو نيستي چه بهانهاي براي گريه هست
وقتي حضور چشمانت نيست چه نيازي به زندگي است
وقتي تو ميروي چه اهميتي دارد تپيدن قلب
وقتي عشقت را دريغ کردي بيهوده شد وجود من
حرفی برای گفتن نمانده...
