مهندسی گاز
عضو جدید

خانواده ای در زندگی با مشکلات و سختی های زیادی مواجه شده بود.
مرد، دچار شکست مالی شده بود، فرزندشان بیماری لاعلاجی گرفته بود و افسردگی و نا امیدی تمام خانواده را محاصره کرده بود. زنِ خانواده هرچقدر سعی می کرد امیدِ رفته بر باد را به خانه برگرداند موفق نمی شد و کاری از پیش نمی رفت. تا اینکه روزی لباس سیاه پوشید و غمگین در گوشه ای نشست. همسرش پرسید: چرا لباس سیاه پوشیده ای؟ زن گفت: مگر نمی دانی که او مرده است؟ مرد با تعجب پرسید: چه کسی مرده است؟ زن پاسخ داد: خدا . مرد با تعجب گفت: چطور می توانی چنین چیزی بگویی؟ چطور ممکن است خدا بمیرد؟ زن گفت:اگر خدا نمرده است، پس دلیل این همه غصه و ناامیدی چیست؟ آيا نا اميدي كامل ازیک شخص، مرده پنداشتن او نيست؟ تو فقط از شرمت مجلس ختم نمي گيري ولي همان تصوري كه راجع به يك مرده داري را از خداوند نيز داري.
این داستان، داستان هر روز اغلب مردم است.
بیشتر انسانها به سوگ خداوند نشسته اند.
خدای بیشتر انسانها مرده است.
چرا که اگر زنده بود، اينهمه نا امیدی، افسردگی، پوچی و بدبختي نبود . ارتباط با خدا نزد خیلی از آدما دیگه معنایی نداره
ارتباط باهاش داره بی معنی میشه
تو بهم بگو
تو به من بگو مشکل کجاست ؟؟
منتظر نظراتتون هستم