آسیمه سر رسیدی
از غربت بیابان
دلخسته دیدمت در
آوار خیس باران
وامانده در تبی گنگ
ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود
در فصل نا امیدی
در برکه ی دو چشمت
نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب را
سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق
هرگز نبرده بودم
پیدا نمی شدی تو
شاید که مرده بودم
من با تو خو گرفتم
از خنده ات شکفتم
چشم تو شاعرم بود
تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم
یکباره پر کشیدی
آنگاه ای پرنده
بار دگر پریدی
شعر: اکبر آزاد خواننده :محمد اصفهانی
از غربت بیابان
دلخسته دیدمت در
آوار خیس باران
وامانده در تبی گنگ
ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود
در فصل نا امیدی
در برکه ی دو چشمت
نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب را
سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق
هرگز نبرده بودم
پیدا نمی شدی تو
شاید که مرده بودم
من با تو خو گرفتم
از خنده ات شکفتم
چشم تو شاعرم بود
تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم
یکباره پر کشیدی
آنگاه ای پرنده
بار دگر پریدی
شعر: اکبر آزاد خواننده :محمد اصفهانی