بوی بهار می آید ، می روم حقم را بگیرم !

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
الان که داشتم این متن رو می خوندم وسطاش گریه امونم نداد
نمی دونم چرا واقعا احساس کردم منم تو این کشور حقی ندارم و فرقی با اون زندونی سیاسی دربند افتاده کهریزک و اوین ندارم
خیلی دلم گرفته خیلی ...................باور کنید اگه می دونستم با مرگم می تونم این کشور رو از لوث بعضی آدمای انگل خلاص کنم لحظه ای درنگ نمی کردم
دلم بدجور آزادی می خواد آزادیی که از جنس آزادگی باشه حسی که احساس می کنم سالها تجربه اش نکردم حس قادر بودن حس توانستن و انتخاب کردن حس اینکه من می توانم خودم با همین دستهایم می توانم سرنوشتم رو رقم بزنم نه هیچ کس دیگه
اییییییییی خداااااااااااااااااااااااا
ای خداااااااااااااااااا
یعنی میشه میشه اون روز برسه که احساس کنم من تنها موجود حاکم برسرنوشتم هستم




بوی بهار می آید ، می روم حقم را بگیرم !

کاوه روشنگر زاده

این روزها تهران سخت دیدنی است ؛ نه تنها تهران که همه شهرهای این سرزمین ِ بیدارشده .

من ولی از این شهر می گویم که این روزها آسمان اش خاکستری و هوایش دودآلودتر از همیشه است . با این که رییس جمهور تقلبی اش دوچرخه سواری می کند که نمایشی مسخره از ایجاد هوای پاک را به معرض نمایش بگذارد .

همه کارهای این ها جعلی و بدلی است ؛ آن هم به زشت ترین صورت اش .

بگذریم .

زیر این هوا و این آسمان اما خبرهایی دیگر است که همگی بوی بهار می دهد . بهاری که جعلی اش را سی و یکسال پیش به خوردمان دادند . اگرچه از گلویمان پایین نرفت و همچنان آماده ایم که آن را بیرون بریزیم . دنیا را چه دیده اید ، شاید هم در چند روز آینده !

این روزها جنب و جوشی باورنکردنی در کوی و برزن ها به چشم می خورد . از یک سو شایعه سقوط و ورشکستگی بانک ها همه جا دهان به دهان می چرخد و مردم سر راه خود به شعب بانک ها سرک می کشند که ببینند در آن جاها چه خبر است . از سوی دیگر ارزهای خارجی بویژه « دلار » بی سر و صدا و شبانه افزایش یافته و تا امروز – دوشنبه – به هزار و بیست تومان رسیده است . بهایی که تا سال گذشته ، یک بحران قلمداد می شد و کارشناسان می گفتند اگر دلار به هزار تومان برسد ، کار رژیم یکسره خواهد شد . امروز ولی می بینیم که بیست تومان هم از آن « مرز خطرناک » گذشته است و فروشندگان ارز چشم به راه افزایش چشمگیر تر آنند . چون می دانند سقوط قریب الوقوع خواهد بود .

پیداست که آن ها هم سخت چشم به راه فروپاشی حکومت دینی اند . اصلا کی هست که از مزدبگیران نباشد و روز آزادی را انتظار نکشد ؟

این انتظار را ولی بیش از همه می توان از سخنان و زمزمه های مردم که گاه به حد یک خروش اوج می گیرد ، بیشتر دریافت . به هر جا می روی ، درون هر وسیله نقلیه عمومی که سوار می شوی ، از هر گذر و چهارسویی که می گذری ، کسی با کسی – یا کسانی - دیگر می گوید که من روز بیست و دوم بهمن می روم توی خیابان . برای چی باید ساکت بمانم ؟ که خون بچه های ما را هم بریزند و ثروت نسلهای آینده را هم چپاول کنند ؟

سی سالست که مثل بختک افتاده اند روی این سرزمین . همه ء دار و ندار این ملت را برده اند . ناموس برای کسی نگذاشته اند . غیرت همه را بر باد داده اند . حرف هم زده ایم ، زده اند توی دهانمان . اعتراض کرده ایم شده ایم عامل بیگانه ، جاسوس غربی و نوکر آمریکا . به ما می گویند « نوکر » و خودشان می روند زیر زیرکی با « ارباب » ها مذاکره می کنند که از سر تقصیرات شان بگذرند .

نه ، دیگر خسته شده ایم . باید کار این جانورهای موذی را یکسره کرد . خودشان توی درس و مشق از قول پیغمبر یادمان دادند « اُقتلوا الموذی ، قبلک یوذی » یعنی « موذی را قبل از این که آزار برساند بکش » . حالا ما که نمی خواهیم دست به خون کسی آلوده کنیم . ما که مثل این ها نیستیم . ما سر سفره پاک پدرمان بزرگ شده ایم . نه نان حرام خورده ایم ، نه به ناموس مردم دست دراز کرده ایم و نه حاضریم خون از دماغ کسی بیاید . مگر آن که خودشان بخواهند . من اهل خون ریزی نیستم ، ولی ضامن مردم هم نیستم . بخصوص جوان ها . بیچاره ها را برده اند و هزار بلا سرشان در آورده اند و حالا می گویند دو تا انگشت ات را بگیر بالا و برو و بگو رای ات را پس بدهند و به چماق دارهای چاقو کش هم نگو بالای چشمشان ابروست .

خب به یک جوان یک بار می شود این جوری پند داد ، ولی وقتی می زنی توی سرش و گاز توی چشمش می پاشی و دست خواهرش را می گیری که ببری « ارشاد » اش کنی ، معلومست که امام زمان هم جلودارش نمی شود . بالاخره سنگ هم باشد می ترکد از این همه جور و ستم .

چقدر دلم می خواست به این جانورها بگویم که بابا بیایید و مثل بچه آدم اسباب و اثاثیه تان را جمع کنید و بروید گور مرگتان پیش هوگو چاوز تازه مسلمان . کم پول که نبردید ، بروید و تا آخر عمرتان بچرید و بگذارید این مردم هم زندگی کنند .

هر چند می دانم گوش دیکتاتورها هیچ وقت بدهکار حرفهای حساب نیست . آن ها فقط زبان زور سرشان میشود . همان جوری که هیتلر و چائشسکو آخرش ناکار شدند .

این است که من هم دیگر نصیحت نمی کنم . فقط این بار می خواهم بروم توی خیابان . درست است دفعه های پیش هم رفته ام . ولی باور کن این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست . این بار خیلی ها خیال دارند ، سنگ هاشان را با این « سلاخ » ها وابکنند . مردم دارند حاضر می شوند که بروند و پرونده این رژیم را مختومه کنند . می خواهند یک حکومت ایرانی را سر کار بیاورند و حکومت دینی را بفرستند وردست حکومت های باطل شده .

پس تو هم تصمیم بگیر و بیا ؛ تو هم بیا روز بیست و دوم بهمن بزنیم به کوچه و خیابان و به این اوباش ها نشان بدهیم که یک من ماست ، واقعا چقدر کره می دهد . نشان بدهیم که می شود چند صد هزار را سرکوب کرد ، ولی چند و چندین میلیون انسان آزادیخواه ِ به جان آمده از ظلم و ستم را نه . نمی شود جلوی میلیونها نفر ایستاد ، وقتی آن میلیون ها می خواهند حق خودشان را بگیرند !

من که بیست و دوم بهمن می روم . تو هم اگر حق ات را می خواهی خانه ننشین . با مردم همراه شو و به خیابان بیا .












 

Farasystem

عضو جدید
کاربر ممتاز
سارا جان منم میرم. حتما می رم. اتفاقاً 21 تا 27 تهرانم. :w27:

ولی تو چرا نمی تونی سرنوشت خودتو رقم بزنی. انسان هر کاری که بخواد می تونه بکنه.
 

emi.zx2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم داش گریم میگرفت

آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقدمه ات رو که خوندم یادم به نوشته زیر افتاد.

در ديار جباران و حکومتِ خون و وحشت، مردم زبانی خاصِ خود دارند. زبانِ چندپهلوی لبريز از ايهام و پيچيده در ابهامی....درست است که مردمِ عهدِ استبداد از نعمت‌های بسياری محروم‌اند و قبل از همه از نعمتِ انسان بودن و از حقوقِ انسانی بهره‌مند شدن؛ اما در مقابلِ اين محروميتها، نعمتهايی هم نصيبشان افتاده است که در چشمِ مردمِ آزادِ جهان مجهول است... ملت‌هايی سطحی‌نگر و يک‌بعدی، رها از هر قيد و بندی و بی‌خبر از هر ايما و اشاره‌ای. در مقابلِ اين جماعتِ ساده‌دلِ خوش‌باور با زندگیِ بی‌چم و خمشان، رعايای قلمروِ اختناق صف زده‌اند با هزار و يک جلوه‌ی زيبای زندگی، و از همه بالاتر با شامه‌ی تيزی که بوی مطلب را در هوا می‌گيرد. و با چشمِ بصيرتی که ورای ابرو، اشارتهای ابرو را درمی‌يابد. و با آنتنهای حساسی که صدای اصلی را از دلِ امواج پارازيت بيرون می‌کشد و با سليقه‌ي هنرمندانه‌ای که خطرناکترين پيام‌ها را در لای مطالب متفرقه می‌چپاند و به دستِ اهل‌اش می‌رساند... اين است گوشه‌ای از نعمتهای –البته بی‌انتهای- رژيمِ استبداد و اختناق.
در سايه‌ی بلندپايه‌ی اين نوع حکومتها، شاعران و نويسندگان يا در هنر معجزه می‌کنند و با يک ايما يک سخن سينه بر فرقتان می‌بارند، يا به شيوه‌ی اطناب توسل می‌جويند و داروی تلخِ حقايق را در لعابِ شيرينِ طنز و فکاهه می‌پيچند و لای انبوهِ کپسول‌ها رهايش می‌کنند، بدين اميد که به دستِ مستحق‌اش خواهد رسيد؛ و قطعا هم می‌رسد.
..
سعیدی سیرجانی (در استین مرقع)


سایت مرحوم سیرجانی http://www.ssirjani.com/books/dar-astin-e-moragha.htm
 

fgni

متخصص باغبانی
کاربر ممتاز
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده. بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:
“آی آدمها..”
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آبهای دور یا نزدیک
باز در گوش این نداها
“آی آدمها…”
 

computer-engi

عضو جدید
الان که داشتم این متن رو می خوندم وسطاش گریه امونم نداد​



نمی دونم چرا واقعا احساس کردم منم تو این کشور حقی ندارم و فرقی با اون زندونی سیاسی دربند افتاده کهریزک و اوین ندارم
خیلی دلم گرفته خیلی ...................باور کنید اگه می دونستم با مرگم می تونم این کشور رو از لوث بعضی آدمای انگل خلاص کنم لحظه ای درنگ نمی کردم
دلم بدجور آزادی می خواد آزادیی که از جنس آزادگی باشه حسی که احساس می کنم سالها تجربه اش نکردم حس قادر بودن حس توانستن و انتخاب کردن حس اینکه من می توانم خودم با همین دستهایم می توانم سرنوشتم رو رقم بزنم نه هیچ کس دیگه
اییییییییی خداااااااااااااااااااااااا
ای خداااااااااااااااااا​

پس الان یکی تو رو گرفته نمی زاره سرنوشتتو رقم بزنی؟؟؟؟؟
در ضمن کسی تعریفی از آزادی سراغ داره؟؟؟؟؟
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقدمه ات رو که خوندم یادم به نوشته زیر افتاد.

در ديار جباران و حکومتِ خون و وحشت، مردم زبانی خاصِ خود دارند. زبانِ چندپهلوی لبريز از ايهام و پيچيده در ابهامی....درست است که مردمِ عهدِ استبداد از نعمت‌های بسياری محروم‌اند و قبل از همه از نعمتِ انسان بودن و از حقوقِ انسانی بهره‌مند شدن؛ اما در مقابلِ اين محروميتها، نعمتهايی هم نصيبشان افتاده است که در چشمِ مردمِ آزادِ جهان مجهول است... ملت‌هايی سطحی‌نگر و يک‌بعدی، رها از هر قيد و بندی و بی‌خبر از هر ايما و اشاره‌ای. در مقابلِ اين جماعتِ ساده‌دلِ خوش‌باور با زندگیِ بی‌چم و خمشان، رعايای قلمروِ اختناق صف زده‌اند با هزار و يک جلوه‌ی زيبای زندگی، و از همه بالاتر با شامه‌ی تيزی که بوی مطلب را در هوا می‌گيرد. و با چشمِ بصيرتی که ورای ابرو، اشارتهای ابرو را درمی‌يابد. و با آنتنهای حساسی که صدای اصلی را از دلِ امواج پارازيت بيرون می‌کشد و با سليقه‌ي هنرمندانه‌ای که خطرناکترين پيام‌ها را در لای مطالب متفرقه می‌چپاند و به دستِ اهل‌اش می‌رساند... اين است گوشه‌ای از نعمتهای –البته بی‌انتهای- رژيمِ استبداد و اختناق.
در سايه‌ی بلندپايه‌ی اين نوع حکومتها، شاعران و نويسندگان يا در هنر معجزه می‌کنند و با يک ايما يک سخن سينه بر فرقتان می‌بارند، يا به شيوه‌ی اطناب توسل می‌جويند و داروی تلخِ حقايق را در لعابِ شيرينِ طنز و فکاهه می‌پيچند و لای انبوهِ کپسول‌ها رهايش می‌کنند، بدين اميد که به دستِ مستحق‌اش خواهد رسيد؛ و قطعا هم می‌رسد.
..
سعیدی سیرجانی (در استین مرقع)


سایت مرحوم سیرجانی http://www.ssirjani.com/books/dar-astin-e-moragha.htm
بسیار عالی . بجا بود;)
لحن حرف زدن عمال و دست نشاندگان و مزدوران هررژیم دیکتاتوری هم لحن خاصی است طوری که اگه جزو این گروه نباشی نمی تونی از مکر و حیله ها و دودوزه بازیهایشان سر در بیاری
 

nimaparham

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي تو مي گويي وطن من خاک بر سر ميکنم


گويي شکست شير را از موش باور ميکنم



وقتي تو ميگويي وطن بر خويش مي لرزد قلم


من نيز رقص مرگ را با او به دفتر مي کنم


وقتي تو مي گويي وطن يکباره خشکم مي زند


وان ديده ي مبهوت را با خون دل تَر مي کنم


بي کوروش و بي تهمتن با ما چه گويي از وطن


با تخت جمشيد کهن من عمر را سر مي کنم


وقتي تومي گويي وطن بوي فلسطين مي دهد


من کي نژاد عشق ، با تازي برابر مي کنم


وقتي تو مي گويي وطن از چفيه ات خون مي چکد


من ياد قتل نفس با الله و اکبر ميکنم


وقتي تو ميگويي وطن شهنامه پرپر مي شود


من گريه بر فردوسي آن پير دلاور ميکنم


بي نام زرتشت مَهين ايران و ايراني مبين


من جان فداي آن هما، يکتا پيمبر مي کنم


خون اوستا در رگ فرهنگ ايران مي دود


من آيه هاي عشق را مستانه از بر مي کنم


وقتي تو مي گويي وطن خون است و خشم وخودکشي


من يادي از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهي در فلسطين) ميکنم


ايران تو يعني لباس تيره عباسيان


من رخت روشن بر تن گلگون کشور مي کنم


ايران تو با ياد دين، زن را به زندان مي کشد


من تاج را تقديم آن بانوي برتر مي کنم


ايران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست


من کيش مهر و عفو را تقديم داور ميکنم


تاريخ ايران تو را شمشير تازي مي ستود


من با عدالتخواهيم يادي ز حيدر ميکنم


ايران تو مي ترسد از بانگ نوايِ ناي و ني


من با سرود عاشقي آن را معطر ميکنم


وقتي تو ميگويي وطن يعني ديار يار و غم

من کي گل"اميد"را نشکفته پر پر ميکنم
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنده یقین دارم که زدن این تاپیک کار آمریکا و انگلیسه اسنادش هم موجوده :surprised:

منم موافقم شاید هم کارعوامل خود فروخته بیگانه با ج خور و غرب زده
گروهک منافقین و ضد انقلاب و دشمن قسم خورده با نظام
سازمان جاسوسی موساد اسرائیل وسیا امریکا.
عناصر رادیکال مترود شده سیه فکر یا همون روشن فکر کور جامعه باشه.....
اما خدایشش حرف دل مردم ایران گفته دستش درد نکنه.دست مریزاد
 

Similar threads

بالا