سعی کن با کسایی در امد و شد باشی که یه هنری چیزی دارن....
خیلی با ادمای معمولی در ارتباط نباش مگه اونایی که مجبوری....
کسایی را پیدا کن که متفاوتن.
سعی کن خودتم متفاوت باشی که هستی.
مهرشاد جان مشکل منم همینه که اومدم جایی که قبولشون ندارم از نظر فکری.
نمی تونم دوباره تو این سن بخوام بگردم برا خودم دوستای صمیمی پیدا کنم.باشگاه تنها جایی که قبولش دارم.
متاسفانه از وقتی درسم تموم شده وتو خونم زندگیم یکنواخت شده واین منو عذاب میده.
تا زمانی که برم سر کار،اما من 1 کاریکنواخت راضیم نمی کنه که هرروزم مثل دیروز باشه.

برام دعا کن داداش مهرشاد.

منم قبلا اینجوری فکر می کردم اما حالا فهمیدم زندگی اصلا به داشته هات نیس یا حتی به از دس رفته ها هم نیس به تمرین اینکه دلت خوش باشه و هر چیزی رو جور دیگه اش ببینی..... هرچیزی روی دیگر سکه هم داره ( مثل اثبات قضیه از آخر به اول)
نمی دونم چقدر تو این حال بمونم ( چون من همش حس به حس می شم و همه چیز زود دلمو می زنه ) اما فعلا که تجربه خوبیه....حس خوفی دارم![]()
آره سارا جون باید زندگی رو متفاوت دید نه اونطوری که همه می بینن،باید دید من با دید تو متفاوت باشه.به نظرمن زندگی هزار رو داره.پستت کمک بزرگی بهم کرد ممنونم عزیزم.

