برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..

از داشتن تو…اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی می خندی ، کلبه غم گرفته ام


پر می شود از نور لبخند


وقتی می خندی ، در قلب بیمارم


زندگی جاری می گردد


چشمان گریانم ، پر می شود از امید


برایم بخند


بخند که لبخند تو ، لحظه ی تلاقی


شب و سپیده است


بخند


که لبخند تو برای من


زندگی دوباره است ......
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نوجوانی ام بودند
دلم نمی آمد دورشان بیندازم
هنوز همان ها را می پوشیدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند
قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود

می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم
و می گفتم: چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم

می نشستم و می گفتم: زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار
می نشستم و می گفتم: خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم و فقط می گفتم و می گفتم

پارسایی از کنارم رد شد
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست
اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است
و زیباترین خطر؛ از دست دادن ...

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای؛ برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور
جرات کن و کفش تازه به پا کن.
شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای

رو به پارسا کردم، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد: من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود

__________________
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
رو به اسمان
کن
خواهی دید
وسعت اسمان انقدر بزرگ هست
پس چرا
هنوز سر جایت ایستاده ای
حرکت نمیکنی
وحشت داری
از خطر کردن
ترس همه چیزت را میرباید
بلند شو
حرکت کن
هر چند کمی قدمهای اولت همچون کودکی که تازه راه
رفتن را میخواهد بیاموزد بلرزد
ولی تو راه برو
اگر میدانی
راهی که
انتخاب کرده ای صحیح هست ادامه اش بده
اگر نه
سر جایت بایست
و یک عقب گرد کن و با سرعت به سمت راه درست پیش برو
میگویند
خدا اگر کسی صادق باشد را تنها نمیگذارد و
هر کجا بلغزد دستش را میگیرد
و او را به سوی راه درست هدایت میکند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آمدم برایت عاشقانه بنویسم

آمدم باز هم لوس بازی هایِ دخترانه چاشنیِ کلماتم بگذارم

اما

بغضم گرفت

نه اینکه این روزها بغض نداشته ام اصلا نه ..

این روزها پر بغض می گذرد اما ..

خودت می دانی که چه می گویم ؟

از همان بغض هایی که یکهو می آید

دلت را خالی می کند

و آدم احساس می کند چقدر تنهاست

آمدم برایت بنویسم نشسته ام به راهت

دیدم می دانی

آمدم بنویسم دلتنگِ بودنم

دیدم می دانی

آمدم بنویسم

بیا ! شمعدانی ها دارند بی جان می شوند

دیدم کار از کار گذشته است ..

بی رحمی نکن بیش از این

صبر هم حدی دارد

می ترسم بیایی و نباشم

داری می خندی لابد به این همه دلشوره

گوشه ای نشسته ای و با آن نگاهِ مردانه ات بی قراری هایم را

نظاره می کنی و می گویی

دیوانه ای دخترکِ قصه ی من . .

راست می گویی

اگر دیوانه نبودم که

این روزگارم نبود

اگر دیوانه نبودم که

تو ترسِ رفتنم را کمی به جان می خریدی

تو خوب می دانی دیوانه کارش ماندن است

اما . .

بیا ...

هرچقدر هم که من دیوانه

تو کمی عاقل باش

تنها

ک.م.ی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خواستم
بگویم
بیا
خواستم
بگویم
بمان
خواستم
از دلشوره هایم
از ترسهایم بگویم
اما همه را میدانی
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیالت را می فرستی

که سرک بکشد میان رویاهایم

که چه بشود ؟

که نبودنت را به رخم بکشی ؟

خیالت راحت

...که من صبورم

و از سنگ .

هزار سال دیگر هم

منتظرم بگذاری

" بانویت " اینجا می ایستد

تا روزی که مهمانش کنی

به یک همآغوشی
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخر گذشت

آن زمان کهنه ی دیدار

رفت آن ثانیه های پر هیاهو

شکست آن لحظه های زیبا

و تو ، چه ساده گذشتی از این همه احساس
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخر گذشت

آن زمان کهنه ی دیدار

رفت آن ثانیه های پر هیاهو

شکست آن لحظه های زیبا

و تو ، چه ساده گذشتی از این همه احساس

نگرانم !

براي روزهايي که مي آيند تا از تو تاوان بگيرند و تو را مجازات کنند!

نگرانم !

براي پشيماني ات، زماني که هيچ سودي ندارد!

نگرانم !

براي عذاب وجدانت ، که تو را به دار ميکشد و مي کُشد

+

قرن ما شاعر اگر داشت، هوا بهتر بود
خار هم كمتر نبود از گل، بسا گل تر بود

قرن ما شاعر اگر داشت، كه
كبوتر با كبوتر، باز با باز
نبود شعار پرواز
واي بر ما كه تصور كرديم
عشق را بايد كشت
در چنين قرني كه دانش حاكم است
عشق را از صحنه دور انداختن
ديوانگي است
درماندگي است
شرمندگي است

قرن، قرن آتش نيست
قرن يك هواي تازه است
فكرها را شستشويي لازم است
گم شديم گر در ميان خويشتن
جستجويي لازم است
نازنين ها، از سياهي تا سفيدي را سفر بايد كنيم
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون برگ خزان دیده زمین گیر تو گشتم

هم قافیه بودن من، مصدر چیدن

وقتی تو رسیدی که دلم غرق خزان بود

ای سیب دلم پر شده از خواهش رفتن
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون به پایان تبسم می رسد لبهای من
بوی حسرت می دهد هر واژه ی تنهای من
اندکی با اشکهای من مدارا کن که تا
پاسخی باشد به انبوه مداراهای من
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذشت و دلم عاشق شد ،

بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم من این شب

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم


من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم

هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم
 

باران 686

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران برای کسی تکراری نمی شود،
هر وقت بياید،
دوست داشتنيست
و تو از جنس بارانی...
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

و من تو را
نه در لحظه های زیبای بودنت
که در غمگین ترین زمان نبودنت
یافتم
حالا هوا عطرآگین یاد توست
و بی تو
نفس کم آورده ام
نفس...
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببین ماه من ..!
قرار نیست که قرار هایمان را بگذاریم بر بی قراری های من ..؟
مگر قرار نبود تو ماه ِ تمام ِ من باشی و ..
من پر پرواز تو ..؟
مگر زمزمه هر روزت نبود ..
ای ستاره ی شبای مشرقی پر پرواز منو ازم نگیر ..؟
و من قول دادم تا همیشه پر پروازت بمانم ..؟
مگر غیر از این است که ..
من ماه تمام را در تو معنا کردم ..
و تو ماه تمام من شدی ..!
پس چرا هرچه بیشتر می رویم کمتر می رسیم ..!
تو ماه تمام من نیستی .....؟
یا من پر پرواز تو ......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
حس میکنم تورا....
حس میکنم تورا... هرلحظه به یادت..هرلحظه کنارم...گرمای دستاتو..با اینکه درکنارم نیستی...
نمیدونم به یادمی...اما میدوانم تصویرچشمانت...گرمای وجودت...لمس حضورت را....میتوانم حس کنم...
حس خواستنت..داشتنت...بودنت ...همه گواهی از حس غریب دوست داشتن میدهد...وچه لذت بخش است دوست داشتنت...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند کز شوق توام دیده چه شب می گذراند؟
وقت است اگر از پای در آیم که همه عمر باری نکـــشــیدم که به هجـران تو ماند
مـا بی تو به دل بر نزدیــم آب صـــبوری در آتش سوزانـده صـبـوری کـه تواند؟
سلـطــان خیــالــت شبــــی آرام نگیـــــرد تـا بـر سـر صـبـر مـن مسـکیـن ندواند
شیـرین نـنـمـاید به دهـــانش شــکر وصل آن را کــه فلـک زهــر جدایی نچشــاند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نــــوشـــــتم " قـــــم حــــا "
همـــــه بــــهـــم خنــــدیـدنـــد!!
گــــریــســـــتم
گفـــــتم بـــــه "غــــم هــــا " یــــم نخنــــدیـــد ،
کــــه هـــــــر جــــــــور بنــــويسم
درد دارد!!!
ازآخـــــــر بـــــه اول بخـــــوان تــــــا
مــــــــنِ ايـــــن روزهـــــــــا را بشنــــــــاســــــی!!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
از حـال ِ مَن ميپُرسي ؟

نَفـس ميکِشَم تا به جـاي مُرده ها

خاکـَم نکُننـد !

اينگونه است حال ِ مَن

هيچ نپـُرس

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلــَم میخـواهد جـا خـوش کنــَم


در دنـج تریــن جای ِ کافــه ای


سیــگار پشـت ِ سیـگار دود کنـَم و


کـَکـَم هم از رفتـنَش نگــَزد ...


بعــدش یـِک فنجــان قهــوه ِ تلــخ ِ تلــخ سفـآرش بدهَم و


با تلــخی ِ وجــودم سـَر بکـِشَم ...


بعــدَش کـه تلخــی تمــام ِ وجـودم را گرفـت ,


اشــک هایـَم را پـآک کنــم و


آن لبخنــد ِ تظاهـُر آمیز را بزنــم و


کافــه را تــَرک کنــَم ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خـَستـ ِه اَم
مـُنـتـَظـِرَم
لـَح ـظـ ِه شـُمـآر[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]ے [/SIZE][/SIZE][SUP]سـَخـت[/SUP] اَست[/SIZE] [SUP]دِلـَم [/SUP]مـ[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]ـے [/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE]خـوآهـَد
دَر آرآمـِش ِ [SUB]آغـوشـَت[/SUB]
[SUP]طـولـآنـ[/SUP][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][SUP]ـے[/SUP] [/SIZE][/SIZE][/SIZE][/SIZE]بــِمـيـرَم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امــلای نوشتـه‌هایـ م، نگـــارش حرف‌هایـــ م،
تصمیـم‌هایــ م، روزهـایــ م، زندگیــ م، دنیایـــ م،
همـ ه و همـ ه پــُر از غلـط اسـ ت ...
تنهـا تــ و درسـ ت بـ ودی ...
و بعـد از تـ و انگـــار همـ ه چیـ ز غلـط اسـ ت!
[SUP][/SUP]
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
آرامم..کنار ِ بغض هایم که راه ِ گلو را بسته اند..بین موج های ساحلمیخواهم در خیالــــم، نقش پاهایت رابه تصویر بکشم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشقتـــ رآ پنهآטּ میڪنـے ڪـہ مرכآنگیتـــ פֿـכشـہ כـار نَشـوכ !



اَפֿـمـ میڪنـے ڪــــہ مهربآنیَتـــ رآ پنهـــــآטּ ڪنے !



مَـرآ " شُمــآ " פֿـَطآبـــ میڪُنے ڪِـہ هَوآیے نشَومـ !



اَمـآ نمــیـכانـے !



نمـیــכانے ڪـــہ چقَـכر ایــטּ هـآ بـہ تـو مـے آینـכ !

و مـَـטּ כیــوانـہ تـَر میشوَمـ


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
همیشه نمی توان زد به بی خیالی و گفت :تنها آمَده اَم ؛ تنها می روم ....یک وقت هایی ،شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ....کَم می آوری ..........دل وامانده اَم یک نَفَر را می خواهد......
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خودم قبول دارم که کهنه شده ام !آنقدر کهنه که می شودروی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت......بنویس ولی بمان.........
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ســــ ـــ ـــخت است...
سخت است درک کردن
دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را
خودش میـــ ــداند و دلش ...
که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛
که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند
بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...
بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...
... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس
جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...
که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...
از باخـــــــــ ــــــــتن ...
از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...
از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...
از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز

لحظه قشنگيه


وقتي اوني که عاشقشي

از پشت بغلت ميکنه

دستاشو حلقه ميکنه دورت
و

نفساي گرمش ميخوره به گردنت
و
آروم زيره گوشت زمزمه مي کنه : " دوستت دارم ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
جیزیم نیست فقط راستش را بخواهی دلم برای با هم بودن های یواشکی مان لک زده است ..........
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا