يدالله موقن:روشنگري خروج انسان از صغارتي است كه خود بر خويش تحميل كرده است. صغارت، ناتواني در بهكار بردن فهم خود بدون راهنمايي ديگري است. اين صغارت خود تحميلي است اگر علت آن نه در سفيه بودن بلكه در فقدان عزم و شهامت در بهكارگيري فهم خود بدون راهنمايي ديگري باشد. شعار روشنگري اين است: « Sapere Aude در بهكارگيري فهم خود شهامت داشته باش» تنبلي و بزدلي دلايلي هستند بر اينكه چرا بخش بزرگي از انسانها، زماني طولاني پس از آنكه طبيعت، آنان را به بلوغ جسمي رسانده و از يوغ قيمومت ديگران آزاد كرده است همچنان با خرسندي در همه عمر صغير ميمانند و نيز به همين دلايل است كه چرا براي ديگران چنان آسان است كه خود را قيم آنان كنند.
چه راحت است صغير بودن! [آدم صغير پيش خود چنين استدلال ميكند كه] اگر كتابي داشته باشم [منظور كتاب مقدس است] كه به جاي فهمم عمل كند، اگر كشيشي داشته باشم كه به جاي وجدانم عمل كند و اگر پزشكي داشته باشم كه به من بگويد چه چيزهايي بخورم و چه چيزهايي نخورم و... در اين صورت نيازي ندارم كه به خود زحمت دهم. اصلا احتياجي ندارم كه بينديشم؛ تا وقتي پول دارم ديگران جور مرا ميكشند. قيمهايي كه از سر خيرخواهي، سرپرستي انسانهاي صغير را برعهده گرفتهاند زود در مييابند كه بخش اعظم نوع بشر (شامل تمامي جنس لطيف) برداشتن گام به سوي بلوغ ذهني را نهتنها دشوار بلكه بسيار خطرناك ميدانند.
قيمها پس از آنكه گاوهاي خود را رام كردند و مطمئن شدند كه اين زبانبستههاي مطيع و سر به راه بدون يوغي كه بر گردن دارند گامي بر نخواهند داشت، آنان را برحذر ميدارند كه مبادا اين يوغ را از گردن خود بيفكنند و آزادانه گام بردارند، چون در آن صورت، خطر آنان را تهديد خواهد كرد. اما اين خطر واقعا چندان بزرگ نيست؛ زيرا پس از آنكه آنان چندبار بر زمين خوردند قطعا سرانجام راه رفتن را فرا ميگيرند، اما يكبار زمينخوردن، انسانها را چنان ترسو و وحشتزده ميكند كه ديگر نميكوشند بر پاي خود بايستند و بيكمك ديگران گام بردارند.
از اينرو براي فرد دشوار است كه از صغيربودن كه فطرت او شده است خود را بيرون آورد. او از صغيربودن خويش خرسند است و در وضع كنونياش از به كار بردن فهم خود واقعا ناتوان است، زيرا تاكنون هيچكس اجازه چنين كاري را به او نداده است. قوانين و اعتقادات جزمي كه ابزارهاي مكانيكي براي استفاده
(يا بيشتر سوء استفاده) عقلاني از مواهب طبيعي بشرند، بندهايي هستند كه صغيربودن فرد را دائمي ميكنند. حتي اگر كسي بتواند اين بندها را بگسلد در آن صورت هنوز هم در پريدن از روي گودالي بسيار باريك مردد است، چراكه او به اين نوع آزادي خو نگرفته است، درنتيجه فقط معدودي از انسانها موفق شدهاند ذهن خود را بپرورند و از صغارت بيرون آيند و راهي مطمئن در پيش گيرند.
اما احتمال اينكه عامه مردم خود را روشنانديش كنند بسيار است؛ درحقيقت، اگر آزادي داده شود، روشنگري تقريبا گريزناپذير ميشود. چون حتي در ميان كساني كه بهعنوان نگهبانان تودههاي عوام برگزيده شدهاند هميشه متفكراني مستقلانديش هستند كه يوغ صغارت را از گردن خود دور ميافكنند و روح درك عقلاني را درخصوص منزلت و حيثيت خويش و نيز درمورد وظيفه هر انساني كه ديگر صغير نباشد و مستقل بينديشد ميگسترند.اما به ويژه اين موضوع را بايد در نظر داشت كه تودهها را كه براي نخستينبار قيمها زير يوغ بردهاند ممكن است آن قيمهايي تحريكشان كنند كه ابدا توانايي روشنشدن را ندارند و تودهها نيز همه قيمها را ناگزير شد كه زير يوغ بمانند؛ زيرا ابداع خرافات چنان اثر زيانآوري دارد كه ممكن است خرافات از ابداعكنندگان خود يا از اعقاب آنان انتقام بگيرد. از اين رو تودهها را فقط به كندي ميتوان روشن كرد. شايد يك انقلاب به خودكامگي فردي يا به رژيمي ستمگر يا چپاولگر پايان دهد؛ اما انقلاب هرگز نميتواند در شيوههاي انديشه، اصلاح واقعي به وجود آورد؛ بلكه بر عكس، خرافات جديدي كه جاي خرافات پيشين را ميگيرند، براي كنترل توده بيفكر، يوغ عبوديت تازهاي را به گردن او ميافكنند.
براي روشنگري از آن نوعي كه گفتم فقط نياز به آزادي است، آن هم آن نوع آزادياي كه از همه انواع آزاديها، كمترين خطر را دارد؛ يعني آزادي در بهكارگيري عمومي خرد خود در همه امور.
اما از همهسو اين فرياد را ميشنويم كه: چون و چرا مكن! افسر به زيردست خود ميگويد: چون و چرا مكن! مشق كن؛ مأمور ماليات ميگويد: چون و چرا مكن! ماليات را بپرداز؛ كشيش ميگويد: چون و چرا مكن! ايمان داشته باش. (اما در جهان، فرمانروايي هست كه ميگويد تا ميتواني درباره هرچه دلت ميخواهد چون و چرا كن، ولي فقط فرمانبردار باش). همه اينها به معناي محدوديتهايي هستند كه همهجا بر آزادي تحميل ميشوند. اما كدام محدوديت سد و مانع روشنگري ميشود و كدام محدوديت نهتنها در راه روشنگري سد و مانع ايجاد نميكند بلكه موجب پيشرفت روشنگري نيز ميشود؟
پاسخ من اين است: بهكارگيري عمومي از خرد خود بايد هميشه آزاد باشد و فقط همين نوع بهكارگيري خرد است كه ميتواند روشنگري را به ميان مردم ببرد.
اما از سوي ديگر، دامنه بهكارگيري خصوصي خرد را اغلب ميتوان خيلي محدود كرد بيآنكه مانع پيشرفت روشنگري شود. منظور من از اصطلاح بهكارگيري عمومي خرد، بهكارگيرياي است كه يك پژوهشگر از خرد خود ميكند تا با مردمان باسواد سخن گويد. و مقصود من از اصطلاح بهكارگيري خصوصي خرد، آن نوع بهكارگيري خرد است كه يك شخص مثلا در مقام كارمند اداره يا شاغل در يك موسسه در امور شغلي خود از خرد خويش ميكند.
اكنون در بسياري امور كه در خدمت منافع اجتماعي انجام ميگيرند وجود نوعي مكانيسم ضروري شده است كه از طريق آن بعضي از اعضاي اجتماع به شيوهاي كاملا منفعلانه رفتار كنند، به طوري كه حكومت بتواند از طريق اين همرأيي مصنوعي، آنان را به سوي مقاصد عمومي هدايت كند يا لااقل از نابودكردن اين مقاصد بازشان دارد. مسلما در اينجا نبايد چون و چرا كرد بلكه برعكس، بايد فرمانبردار بود. اما تا آنجا كه اين فرد يا آن فرد، كه بخشي از اين ماشين اداري است، خود را عضوي از اجتماع، به منزله يك كل، ميشناسد تا حتي خود را عضوي از جامعه جهاني ميداند، پس ميتواند در مقام يك پژوهشگر، به معناي اخص آن، از طريق نوشتن با عموم مردم سخن گويد و در اين مقام مسلما ميتواند در امور چون و چرا كند بيآنكه با اين كار به آن اموري زيان برساند كه بهعنوان عضوي منفعل در ماشين اداري مسوولش است. بنابراين فاجعهبار خواهد بود اگر افسري در حين انجام وظيفه در درست يا مفيد بودن فرمان بالادستي خود چون و چرا كند. او بايد از فرمان اطاعت كند اما عادلانه نخواهد بود اگر او را، در مقام يك پژوهشگر، از بازگو كردن خطاهايي كه در ارتش وجود دارند باز داشت يا مانع از قرارگرفتن اين خطاها در برابر عموم مردم براي داوري شد.
شهروند نميتواند از پرداخت مالياتهايي كه بر او بستهاند سر باز زند، در حقيقت، وقتي كه او بايد اين مالياتها را بپردازد انتقاد از اخذ آنها موضوع بيربطي است و نپرداختن آنها ميتواند جرم تلقي شود و او مجازات شود (زيرا نپرداختن مالياتها ميتواند به نافرماني عمومي بينجامد). اما همين شخص در مقام يك پژوهشگر ميتواند نظر خود را درباره ناروا يا حتي ناعادلانه بودن اخذ چنين مالياتهايي به گوش عموم مردم برساند و او با اين كار به هيچوجه برخلاف وظيفه مدني خود عمل نكرده است. همينطور نيز كشيش مقيد است كه طبق اعتقادات همان كليسايي كه در استخدامش است به طلبهها و مومنان حوزه كليساي خود تعليم دهد، زيرا براساس همين سرسپردگي، او را براي تعليم دادن و وعظ كردن استخدام كردهاند. اما او در مقام يك پژوهشگر، آزادي كامل دارد و در حقيقت وظيفه دارد همه آن انديشههايي را كه با نيت خير دقيقا بررسي كرده و نتايجي كه درباره جنبههاي غلط اعتقادات كليسايش بدانها رسيده است و نيز پيشنهادهاي خود را براي بهتركردن امور ديني و كليسايي به اطلاع مردم برساند. در اينباره هيچچيز نميتواند بار سنگيني بر وجدانش بگذارد. زيرا آنچه را او به دليل مقامش بهعنوان خادم كليسا وعظ ميكند يا تعليم ميدهد چيزهايي هستند كه او در گزينش آنها هيچ اختياري ندارد؛ بلكه تحت راهنمايي ديگران و به نام ديگران، آنها را تعليم ميدهد يا وعظ ميكند. مثلا او در وعظهاي خود خواهد گفت كه: «كليساي ما به اين دلايل به اين تعاليم يا آن تعاليم اعتقاد دارد و آنها را به كار ميبندد.» او بدين وسيله براي مومنان عضو كليسايش همه كاربردهاي عملي احكام را برميشمارد كه شايد خود او كاملا به آنها اعتقاد نداشته باشد، با اين وصف ميتواند اين كاربردهاي عملي را بازگو كند؛ زيرا كاملا غيرممكن نيست كه در آنها حقيقتي نهفته باشد و چيزي مغاير با ذات دين در آنها پيدا نشود.
اما چنانچه او معتقد باشد كه ميتواند در آنها چيزهايي بيابد كه مغاير با ذات دينند در آن صورت ديگر نميتواند با وجداني آسوده در مقام خويش باقي بماند بلكه بايد از مقام خود كنارهگيري كند. بنابراين واعظي كه استخدام شده تا در جمع مومنان وعظ كند صرفا خرد خود را بهطور خصوصي به كار ميگيرد، زيرا هرقدر هم كه جمع مومنان زياد باشد، باز هم در اينجا بهكارگيري خرد جنبه خانگي [و خصوصي دارد نه عمومي]. از اين لحاظ، او در مقام يك كشيش آزاد نيست و نميتواند هم باشد؛ زيرا او طبق مقررات كس ديگري عمل ميكند.
اما برعكس، همين كشيش بهعنوان پژوهشگري كه از طريق نوشتههاي خود با عموم سخن ميگويد، كه اين عموم ميتواند حتي مردم كل جهان نيز باشد، در بهكارگيري خرد خود بهطور عمومي از آزادي نامحدودي برخوردار است تا بتواند تواناييهاي عقلاني خود را به كار برد و هر آنچه را در ذهن دارد بيان كند. زيرا حتي اگر قيمهاي ديني مردم، خود بخواهند كه صغير بمانند، بيهوده است و اين خواست آنان فقط امور بيهوده را تداوم ميبخشد.
اما آيا انجمني از كشيشان يا مجمعي كليسايي يا دسته كشيشان مقدس پرسبيتري(Presbytery) كه در هلند چنين عنواني دارند) ميتواند با مقيدكردن خود به تعاليمي تغييرناپذير و از طريق سوگند خوردن، مشروعيت پيدا كند تا قيمومت بر اعضاي خود و از طريق آنان، قيمومت بر همه مردم را براي هميشه تضمين كند؟ پاسخ من اين است كه اين كار غيرممكن است. زيرا هدف چنين قراردادي كه مسدودكردن هميشگي راه روشنگري بيشتر نژاد بشر است، مطلقا پوچ و باطل است؛ حتي اگر اين قرارداد را عاليترين مقام كشور، شوراي سلطنت و محكمترين
پيمان نامههاي صلح تأييد و تصويب كرده باشند. چون هيچ عصري نميتواند خود را در بند كند تا چه رسد به آنكه براي اعصار بعدي مقرر بدارد كه بايد در شرايطي گذاشته شوند كه بر ايشان ناممكن شود كه دامنه شناخت خود را وسيعتر كنند (به ويژه در جايي كه موضوع مهمي مانند روشنگري در ميان است)؛ يعني رهايي بشر از خطاها يا بهطور كلي افزايش روشن شدن او. در بند كردن اعصار بعدي جنايتي ضد بشريت است كه سرنوشت اساسي او دقيقا در چنين پيشرفتي قرار دارد؛ در نتيجه نسلهاي بعدي كاملا حق دارند چنين توافقنامههايي را نامعتبر و جنايتكارانه بشناسند و آنها را باطل اعلام كنند. معيار چيزي كه مردم بتوانند بر سر آن، به منزله قانون، به توافق برسند در اين پرسش است: آيا آنان ميتوانند چنين قانوني را بر خود تحميل كنند؟ البته ممكن است كه براي به جلو انداختن وضع بهتري از امور، نظم ديني موقتي را براي مدتزماني كوتاه و معين در بعضي جماعتهاي كليسايي برقرار كنند، ولي بايد به همه شهروندان و به ويژه به روحانيان كه مقام پژوهشگر را دارند، آزادي خردهگيري عمومي از نارساييهاي نهادهاي ديني موجود را از طريق نوشتن بدهند. اين نظم ديني موقت ميتواند تا وقتي ادامه پيدا كند كه بصيرت درباره سرشت اين امور همچنان آشكار و گسترده شده باشد كه مردم (اگر نه متفقا) لااقل با وفاق عمومي صداي خود را به گوش شهريار برسانند كه او اين جماعتهاي ديني را تحت حمايت خود بگيرد كه ميخواهند طبق بصيرت جديدي كه به دست آوردهاند نهادهاي ديني جديدي برپا دارند و خود را مجددا سازمان دهند. ولي در مقابل نيز، جماعتهاي ديني جديد حق مداخله در امور آن گروه از جماعتهاي ديني را ندارند كه ميخواهند همچون پيش امور خود را اداره كنند. اما آنچه در اين ميان اكيدا ممنوع است اين است كه اجازه داده شود اين جماعتهاي ديني جديد در يك سازمان ديني متشكل شوند كه اساسنامه دايمياش اين باشد كه هيچكس حق ندارد بهطور علني و عمومي اين اساسنامه را مورد چون و چرا قرار دهد؛ حتي اگر مدت اين اجازه، از طول حيات يك شخص بيشتر نباشد. چون اگر چنين شود، در پيشرفت انسانيت به سوي اصلاح، دورهاي از زمان عاطل ميشود و اين، به زيان نسلهاي آينده است. بنابراين تشكل سازماني ديني بر پايه چنين اساسنامهاي بايد ممنوع باشد. شخصي ممكن است (براي مدت زمان كوتاهي) آنچه را بايد بداند، يعني روشنگري را، براي خود به عقب اندازد، اما اگر روشنگري را براي آيندگان و حتي براي خود بهطور دائمي مردود بداند حقوق مقدس نوع بشر را نقض و پايمال كرده است. فرمان اين نوعي را كه مردم نميتوانند براي خود وضع كنند مسلما شهريار نيز نميتواند آن را بر مردم تحميل كند؛ زيرا مرجعيت قانونگذاري او بر پايه اراده جمعي مردم است و اين اراده در شخص او تمركز يافته است.
اگر شهريار در اين اراده، بهبودي حقيقي يا مورد نظر را در اوضاع اجتماعي ببيند كه همگام با نظم مدني است: پس ميتواند اتباع خود را آزاد بگذارد تا آنچه را براي رستگاري خود ضروري ميدانند انجام دهند، زيرا مداخله در امور وجداني اتباع كار فرمانروا نيست. اما فرمانروا بايد از مداخله زورگويانه هر فردي در امور وجداني ديگرافراد ممانعت به عمل آورد، او بايد تا آنجا كه در توان دارد شرايطي را به وجود آورد كه اتباع بتوانند آنچه را براي رستگاري خود بهترين ميدانند دريابند و انجام دهند. اگر فرمانروايي در امور وجداني اتباعش مداخله كند از فر و شكوهش كاسته ميشود، زيرا در نوشتههاي اتباعش كه نظرات خود را بيان ميكنند او ميتواند ميزان محبوبيت حكومتش را بسنجد. اما اگر او در چنين اموري مداخله كند و نوشتههاي اتباعش را كه ميكوشند انديشههاي ديني خود را بيان كنند تحت نظارت حكومت قرار دهد يا اين كار را زيرنظر خود انجام دهد، در آن صورت او اين سرزنش را به جان خريده است كه: «امپراتور بالاتر از دستور زباندانان نيست». اگر اكنون بپرسند كه: «آيا ما در حال حاضر در عصري روشنانديش زندگي ميكنيم؟» پاسخ آن اين است: «نه، اما در عصر روشنگري به سر ميبريم». اما در اوضاع كنوني بسيار چيزها كه وجودشان لازمند كه انسانها، به منزله يك كل، بتوانند يا حتي خود را در وضعيتي قرار دهند كه به آساني بتوانند بدون راهنمايي بيروني و با اعتماد به نفس، فهم خود را در موضوعهاي ديني به كار برند، وجود ندارند. اما نشانههاي روشني در دستند كه نشان ميدهند راه براي انسانها گشوده شده است كه آزادانه در اين جهت به پيش روند.

چه راحت است صغير بودن! [آدم صغير پيش خود چنين استدلال ميكند كه] اگر كتابي داشته باشم [منظور كتاب مقدس است] كه به جاي فهمم عمل كند، اگر كشيشي داشته باشم كه به جاي وجدانم عمل كند و اگر پزشكي داشته باشم كه به من بگويد چه چيزهايي بخورم و چه چيزهايي نخورم و... در اين صورت نيازي ندارم كه به خود زحمت دهم. اصلا احتياجي ندارم كه بينديشم؛ تا وقتي پول دارم ديگران جور مرا ميكشند. قيمهايي كه از سر خيرخواهي، سرپرستي انسانهاي صغير را برعهده گرفتهاند زود در مييابند كه بخش اعظم نوع بشر (شامل تمامي جنس لطيف) برداشتن گام به سوي بلوغ ذهني را نهتنها دشوار بلكه بسيار خطرناك ميدانند.
قيمها پس از آنكه گاوهاي خود را رام كردند و مطمئن شدند كه اين زبانبستههاي مطيع و سر به راه بدون يوغي كه بر گردن دارند گامي بر نخواهند داشت، آنان را برحذر ميدارند كه مبادا اين يوغ را از گردن خود بيفكنند و آزادانه گام بردارند، چون در آن صورت، خطر آنان را تهديد خواهد كرد. اما اين خطر واقعا چندان بزرگ نيست؛ زيرا پس از آنكه آنان چندبار بر زمين خوردند قطعا سرانجام راه رفتن را فرا ميگيرند، اما يكبار زمينخوردن، انسانها را چنان ترسو و وحشتزده ميكند كه ديگر نميكوشند بر پاي خود بايستند و بيكمك ديگران گام بردارند.
از اينرو براي فرد دشوار است كه از صغيربودن كه فطرت او شده است خود را بيرون آورد. او از صغيربودن خويش خرسند است و در وضع كنونياش از به كار بردن فهم خود واقعا ناتوان است، زيرا تاكنون هيچكس اجازه چنين كاري را به او نداده است. قوانين و اعتقادات جزمي كه ابزارهاي مكانيكي براي استفاده
(يا بيشتر سوء استفاده) عقلاني از مواهب طبيعي بشرند، بندهايي هستند كه صغيربودن فرد را دائمي ميكنند. حتي اگر كسي بتواند اين بندها را بگسلد در آن صورت هنوز هم در پريدن از روي گودالي بسيار باريك مردد است، چراكه او به اين نوع آزادي خو نگرفته است، درنتيجه فقط معدودي از انسانها موفق شدهاند ذهن خود را بپرورند و از صغارت بيرون آيند و راهي مطمئن در پيش گيرند.
اما احتمال اينكه عامه مردم خود را روشنانديش كنند بسيار است؛ درحقيقت، اگر آزادي داده شود، روشنگري تقريبا گريزناپذير ميشود. چون حتي در ميان كساني كه بهعنوان نگهبانان تودههاي عوام برگزيده شدهاند هميشه متفكراني مستقلانديش هستند كه يوغ صغارت را از گردن خود دور ميافكنند و روح درك عقلاني را درخصوص منزلت و حيثيت خويش و نيز درمورد وظيفه هر انساني كه ديگر صغير نباشد و مستقل بينديشد ميگسترند.اما به ويژه اين موضوع را بايد در نظر داشت كه تودهها را كه براي نخستينبار قيمها زير يوغ بردهاند ممكن است آن قيمهايي تحريكشان كنند كه ابدا توانايي روشنشدن را ندارند و تودهها نيز همه قيمها را ناگزير شد كه زير يوغ بمانند؛ زيرا ابداع خرافات چنان اثر زيانآوري دارد كه ممكن است خرافات از ابداعكنندگان خود يا از اعقاب آنان انتقام بگيرد. از اين رو تودهها را فقط به كندي ميتوان روشن كرد. شايد يك انقلاب به خودكامگي فردي يا به رژيمي ستمگر يا چپاولگر پايان دهد؛ اما انقلاب هرگز نميتواند در شيوههاي انديشه، اصلاح واقعي به وجود آورد؛ بلكه بر عكس، خرافات جديدي كه جاي خرافات پيشين را ميگيرند، براي كنترل توده بيفكر، يوغ عبوديت تازهاي را به گردن او ميافكنند.
براي روشنگري از آن نوعي كه گفتم فقط نياز به آزادي است، آن هم آن نوع آزادياي كه از همه انواع آزاديها، كمترين خطر را دارد؛ يعني آزادي در بهكارگيري عمومي خرد خود در همه امور.
اما از همهسو اين فرياد را ميشنويم كه: چون و چرا مكن! افسر به زيردست خود ميگويد: چون و چرا مكن! مشق كن؛ مأمور ماليات ميگويد: چون و چرا مكن! ماليات را بپرداز؛ كشيش ميگويد: چون و چرا مكن! ايمان داشته باش. (اما در جهان، فرمانروايي هست كه ميگويد تا ميتواني درباره هرچه دلت ميخواهد چون و چرا كن، ولي فقط فرمانبردار باش). همه اينها به معناي محدوديتهايي هستند كه همهجا بر آزادي تحميل ميشوند. اما كدام محدوديت سد و مانع روشنگري ميشود و كدام محدوديت نهتنها در راه روشنگري سد و مانع ايجاد نميكند بلكه موجب پيشرفت روشنگري نيز ميشود؟
پاسخ من اين است: بهكارگيري عمومي از خرد خود بايد هميشه آزاد باشد و فقط همين نوع بهكارگيري خرد است كه ميتواند روشنگري را به ميان مردم ببرد.
اما از سوي ديگر، دامنه بهكارگيري خصوصي خرد را اغلب ميتوان خيلي محدود كرد بيآنكه مانع پيشرفت روشنگري شود. منظور من از اصطلاح بهكارگيري عمومي خرد، بهكارگيرياي است كه يك پژوهشگر از خرد خود ميكند تا با مردمان باسواد سخن گويد. و مقصود من از اصطلاح بهكارگيري خصوصي خرد، آن نوع بهكارگيري خرد است كه يك شخص مثلا در مقام كارمند اداره يا شاغل در يك موسسه در امور شغلي خود از خرد خويش ميكند.
اكنون در بسياري امور كه در خدمت منافع اجتماعي انجام ميگيرند وجود نوعي مكانيسم ضروري شده است كه از طريق آن بعضي از اعضاي اجتماع به شيوهاي كاملا منفعلانه رفتار كنند، به طوري كه حكومت بتواند از طريق اين همرأيي مصنوعي، آنان را به سوي مقاصد عمومي هدايت كند يا لااقل از نابودكردن اين مقاصد بازشان دارد. مسلما در اينجا نبايد چون و چرا كرد بلكه برعكس، بايد فرمانبردار بود. اما تا آنجا كه اين فرد يا آن فرد، كه بخشي از اين ماشين اداري است، خود را عضوي از اجتماع، به منزله يك كل، ميشناسد تا حتي خود را عضوي از جامعه جهاني ميداند، پس ميتواند در مقام يك پژوهشگر، به معناي اخص آن، از طريق نوشتن با عموم مردم سخن گويد و در اين مقام مسلما ميتواند در امور چون و چرا كند بيآنكه با اين كار به آن اموري زيان برساند كه بهعنوان عضوي منفعل در ماشين اداري مسوولش است. بنابراين فاجعهبار خواهد بود اگر افسري در حين انجام وظيفه در درست يا مفيد بودن فرمان بالادستي خود چون و چرا كند. او بايد از فرمان اطاعت كند اما عادلانه نخواهد بود اگر او را، در مقام يك پژوهشگر، از بازگو كردن خطاهايي كه در ارتش وجود دارند باز داشت يا مانع از قرارگرفتن اين خطاها در برابر عموم مردم براي داوري شد.
شهروند نميتواند از پرداخت مالياتهايي كه بر او بستهاند سر باز زند، در حقيقت، وقتي كه او بايد اين مالياتها را بپردازد انتقاد از اخذ آنها موضوع بيربطي است و نپرداختن آنها ميتواند جرم تلقي شود و او مجازات شود (زيرا نپرداختن مالياتها ميتواند به نافرماني عمومي بينجامد). اما همين شخص در مقام يك پژوهشگر ميتواند نظر خود را درباره ناروا يا حتي ناعادلانه بودن اخذ چنين مالياتهايي به گوش عموم مردم برساند و او با اين كار به هيچوجه برخلاف وظيفه مدني خود عمل نكرده است. همينطور نيز كشيش مقيد است كه طبق اعتقادات همان كليسايي كه در استخدامش است به طلبهها و مومنان حوزه كليساي خود تعليم دهد، زيرا براساس همين سرسپردگي، او را براي تعليم دادن و وعظ كردن استخدام كردهاند. اما او در مقام يك پژوهشگر، آزادي كامل دارد و در حقيقت وظيفه دارد همه آن انديشههايي را كه با نيت خير دقيقا بررسي كرده و نتايجي كه درباره جنبههاي غلط اعتقادات كليسايش بدانها رسيده است و نيز پيشنهادهاي خود را براي بهتركردن امور ديني و كليسايي به اطلاع مردم برساند. در اينباره هيچچيز نميتواند بار سنگيني بر وجدانش بگذارد. زيرا آنچه را او به دليل مقامش بهعنوان خادم كليسا وعظ ميكند يا تعليم ميدهد چيزهايي هستند كه او در گزينش آنها هيچ اختياري ندارد؛ بلكه تحت راهنمايي ديگران و به نام ديگران، آنها را تعليم ميدهد يا وعظ ميكند. مثلا او در وعظهاي خود خواهد گفت كه: «كليساي ما به اين دلايل به اين تعاليم يا آن تعاليم اعتقاد دارد و آنها را به كار ميبندد.» او بدين وسيله براي مومنان عضو كليسايش همه كاربردهاي عملي احكام را برميشمارد كه شايد خود او كاملا به آنها اعتقاد نداشته باشد، با اين وصف ميتواند اين كاربردهاي عملي را بازگو كند؛ زيرا كاملا غيرممكن نيست كه در آنها حقيقتي نهفته باشد و چيزي مغاير با ذات دين در آنها پيدا نشود.
اما چنانچه او معتقد باشد كه ميتواند در آنها چيزهايي بيابد كه مغاير با ذات دينند در آن صورت ديگر نميتواند با وجداني آسوده در مقام خويش باقي بماند بلكه بايد از مقام خود كنارهگيري كند. بنابراين واعظي كه استخدام شده تا در جمع مومنان وعظ كند صرفا خرد خود را بهطور خصوصي به كار ميگيرد، زيرا هرقدر هم كه جمع مومنان زياد باشد، باز هم در اينجا بهكارگيري خرد جنبه خانگي [و خصوصي دارد نه عمومي]. از اين لحاظ، او در مقام يك كشيش آزاد نيست و نميتواند هم باشد؛ زيرا او طبق مقررات كس ديگري عمل ميكند.
اما برعكس، همين كشيش بهعنوان پژوهشگري كه از طريق نوشتههاي خود با عموم سخن ميگويد، كه اين عموم ميتواند حتي مردم كل جهان نيز باشد، در بهكارگيري خرد خود بهطور عمومي از آزادي نامحدودي برخوردار است تا بتواند تواناييهاي عقلاني خود را به كار برد و هر آنچه را در ذهن دارد بيان كند. زيرا حتي اگر قيمهاي ديني مردم، خود بخواهند كه صغير بمانند، بيهوده است و اين خواست آنان فقط امور بيهوده را تداوم ميبخشد.
اما آيا انجمني از كشيشان يا مجمعي كليسايي يا دسته كشيشان مقدس پرسبيتري(Presbytery) كه در هلند چنين عنواني دارند) ميتواند با مقيدكردن خود به تعاليمي تغييرناپذير و از طريق سوگند خوردن، مشروعيت پيدا كند تا قيمومت بر اعضاي خود و از طريق آنان، قيمومت بر همه مردم را براي هميشه تضمين كند؟ پاسخ من اين است كه اين كار غيرممكن است. زيرا هدف چنين قراردادي كه مسدودكردن هميشگي راه روشنگري بيشتر نژاد بشر است، مطلقا پوچ و باطل است؛ حتي اگر اين قرارداد را عاليترين مقام كشور، شوراي سلطنت و محكمترين
پيمان نامههاي صلح تأييد و تصويب كرده باشند. چون هيچ عصري نميتواند خود را در بند كند تا چه رسد به آنكه براي اعصار بعدي مقرر بدارد كه بايد در شرايطي گذاشته شوند كه بر ايشان ناممكن شود كه دامنه شناخت خود را وسيعتر كنند (به ويژه در جايي كه موضوع مهمي مانند روشنگري در ميان است)؛ يعني رهايي بشر از خطاها يا بهطور كلي افزايش روشن شدن او. در بند كردن اعصار بعدي جنايتي ضد بشريت است كه سرنوشت اساسي او دقيقا در چنين پيشرفتي قرار دارد؛ در نتيجه نسلهاي بعدي كاملا حق دارند چنين توافقنامههايي را نامعتبر و جنايتكارانه بشناسند و آنها را باطل اعلام كنند. معيار چيزي كه مردم بتوانند بر سر آن، به منزله قانون، به توافق برسند در اين پرسش است: آيا آنان ميتوانند چنين قانوني را بر خود تحميل كنند؟ البته ممكن است كه براي به جلو انداختن وضع بهتري از امور، نظم ديني موقتي را براي مدتزماني كوتاه و معين در بعضي جماعتهاي كليسايي برقرار كنند، ولي بايد به همه شهروندان و به ويژه به روحانيان كه مقام پژوهشگر را دارند، آزادي خردهگيري عمومي از نارساييهاي نهادهاي ديني موجود را از طريق نوشتن بدهند. اين نظم ديني موقت ميتواند تا وقتي ادامه پيدا كند كه بصيرت درباره سرشت اين امور همچنان آشكار و گسترده شده باشد كه مردم (اگر نه متفقا) لااقل با وفاق عمومي صداي خود را به گوش شهريار برسانند كه او اين جماعتهاي ديني را تحت حمايت خود بگيرد كه ميخواهند طبق بصيرت جديدي كه به دست آوردهاند نهادهاي ديني جديدي برپا دارند و خود را مجددا سازمان دهند. ولي در مقابل نيز، جماعتهاي ديني جديد حق مداخله در امور آن گروه از جماعتهاي ديني را ندارند كه ميخواهند همچون پيش امور خود را اداره كنند. اما آنچه در اين ميان اكيدا ممنوع است اين است كه اجازه داده شود اين جماعتهاي ديني جديد در يك سازمان ديني متشكل شوند كه اساسنامه دايمياش اين باشد كه هيچكس حق ندارد بهطور علني و عمومي اين اساسنامه را مورد چون و چرا قرار دهد؛ حتي اگر مدت اين اجازه، از طول حيات يك شخص بيشتر نباشد. چون اگر چنين شود، در پيشرفت انسانيت به سوي اصلاح، دورهاي از زمان عاطل ميشود و اين، به زيان نسلهاي آينده است. بنابراين تشكل سازماني ديني بر پايه چنين اساسنامهاي بايد ممنوع باشد. شخصي ممكن است (براي مدت زمان كوتاهي) آنچه را بايد بداند، يعني روشنگري را، براي خود به عقب اندازد، اما اگر روشنگري را براي آيندگان و حتي براي خود بهطور دائمي مردود بداند حقوق مقدس نوع بشر را نقض و پايمال كرده است. فرمان اين نوعي را كه مردم نميتوانند براي خود وضع كنند مسلما شهريار نيز نميتواند آن را بر مردم تحميل كند؛ زيرا مرجعيت قانونگذاري او بر پايه اراده جمعي مردم است و اين اراده در شخص او تمركز يافته است.
اگر شهريار در اين اراده، بهبودي حقيقي يا مورد نظر را در اوضاع اجتماعي ببيند كه همگام با نظم مدني است: پس ميتواند اتباع خود را آزاد بگذارد تا آنچه را براي رستگاري خود ضروري ميدانند انجام دهند، زيرا مداخله در امور وجداني اتباع كار فرمانروا نيست. اما فرمانروا بايد از مداخله زورگويانه هر فردي در امور وجداني ديگرافراد ممانعت به عمل آورد، او بايد تا آنجا كه در توان دارد شرايطي را به وجود آورد كه اتباع بتوانند آنچه را براي رستگاري خود بهترين ميدانند دريابند و انجام دهند. اگر فرمانروايي در امور وجداني اتباعش مداخله كند از فر و شكوهش كاسته ميشود، زيرا در نوشتههاي اتباعش كه نظرات خود را بيان ميكنند او ميتواند ميزان محبوبيت حكومتش را بسنجد. اما اگر او در چنين اموري مداخله كند و نوشتههاي اتباعش را كه ميكوشند انديشههاي ديني خود را بيان كنند تحت نظارت حكومت قرار دهد يا اين كار را زيرنظر خود انجام دهد، در آن صورت او اين سرزنش را به جان خريده است كه: «امپراتور بالاتر از دستور زباندانان نيست». اگر اكنون بپرسند كه: «آيا ما در حال حاضر در عصري روشنانديش زندگي ميكنيم؟» پاسخ آن اين است: «نه، اما در عصر روشنگري به سر ميبريم». اما در اوضاع كنوني بسيار چيزها كه وجودشان لازمند كه انسانها، به منزله يك كل، بتوانند يا حتي خود را در وضعيتي قرار دهند كه به آساني بتوانند بدون راهنمايي بيروني و با اعتماد به نفس، فهم خود را در موضوعهاي ديني به كار برند، وجود ندارند. اما نشانههاي روشني در دستند كه نشان ميدهند راه براي انسانها گشوده شده است كه آزادانه در اين جهت به پيش روند.
آخرین ویرایش: