همیشه برام سوال بود که ممد، همکلاسیم چرا این همه خرج دوست دخترش میکنه؟!!
تو دوران دبیرستان، عین گداها میافتاد دنبال بچه ها که از هر کدوم یه تیکه از ساندویچش رو بخوره!! زنگ های بعدی، بازم گداگونه دنبال بچه ها بود که خوراکی های دیگشون رو شریک بشه!!
فقط ممد نبود، محمود، میلاد، سامان، علی، حسن،علی اصغر، منوچ!(منوچهر) و یکی دوتای دیگه از کلاس ما که اسمشون یاد نمیاد!!
این ادما هیچوقت چیزی نمیخریدن!! هیچوقت کسی پولی ازشون نمیدید... برق، بارون! تگرگ یا افتاب سوزان فرقی نداشت!! اونا پیاده میرفتن خونه، میومدن هنرستان!!
یه بار ممد منو با خودش برد بازار.... رفتیم تو یه مغازه عروسک فروشی یه شاسخین بزرگ 30 تومنی خرید!!! همونجوری برد داد دست دوست دخترش...بعدا یکی دوبار دیدم که میبرتش کافی شاپ و همه چی براش میخره!!
لامصبا همه مثل هم بودن!! خودشون نمیخوردن که بدن دست یه دختر!!!
من همیشه فک میکردم که مامان دخترا، این مامان های شیطون میان به دختراشون سواستفاده از پسرا رو یاد میدن!!
امروز، برا کمک به شوهر خالهام برا کاری دم در خونشون بودم که دیوارشون رو درست کنیم....
چند دقیقهای به استراجت نشسته بودم.....
ایدا، دختر خاله کلاس 4 شایدم 5 ابتدایام همراه خواهر کویچک ترش سوگند، یه تیکه فرش کوچیک پهن کرده بودن با عروسک های مسخره از دخترا و حیوون ها!!
مهسا، دختر همسایه بغلی هم یه فرش کوچیک برا خودش پهن کرده بود... یه سری عروسک حیوون و عروسک یه نوزاد که بهش میگفت بچم!! (جلالخالق!! عروسکه پوشک میشد!!)
فرشاشون خونشون بود!! خونهای که یه متر در یه متر هم نبود!!
خلاصه اینا با هم بازی میکردن و به قول معروف میرفتن به خونههای هم و خوراکی های هم رو میخوردن و بچهی مهسا رو بغل میکردن و تو 5 دقیقه، 10 بار پوشک بچهی مهسا رو عوض کردن....
اونا تازه اومده بودن تو این محل! مامانش داشت میگفت که اینجا دوستی که پسر باشه نداره..... ارشیا رو میگم....
پسرکی خوشکل با موهای طلائیش که به کناری زده بود، ....اومد... چند لحظه نیگا کرد و بعد سرمایهی بزرگش رو با دستای کوچیکش دراز کرد طرف دخترا....
پیشنهاد بزرگی بود....
دخترا که هیچوقت نمیتونن بفهمن برای یه پسر، تیله هاش درست به اندازهی همه چیزش ارزش داره اونقد هر دونهی تیلهاش با ارزشه که به خاطرش وا میسته که کتک بخوره تو دعوا!!! اونا خیلی راحت و بی رحم مثل همیشه مثل نمونههای بزرگ ترشون برای ارشیا کوچولو شرط گذاشتن...
معلومه که ارشیا داشت چیزی با ارزش مثل دست زدن به تیله هاش رو به دخترا میداد، پیشنهاد بیشرمانه رو قبول نکرد....
با قیافهای غمگین رفت دم خونهی مبین... در رو زد.... مادر مبین اومد و گفت بچه..مگه بهت نگفتم با مبین من کاری نداشته باش؟ مبین نمیاد بیرون با شماها بازی کنه کثیف میشه و بی تربیت میشه تو کوچه ها... و تق!! در رو بست....
ارشیا دوباره برگشت... اینبار پیشنهاد بسیار بزرگ تری رو ارائه کرد... به هر کدوم از دخترا یه دونه تیله میداد تا بذارن باهاشون بازی کنه... ساندیس رو گذاشت زمین و پیشنهادش رو تکمیل تر کرد... هر کدوم که خودتون انتخاب کنین رو بهتون میدم...
مهسا بازم قبول نکرد... واقعا دلم برا ارشیا سوخت.... دوستی نداشت و دخترای سنگدل حاضر نبودن بذارن بازی کنه!!!!
مامانش که شاهد این ماجرا ها بود و کنار خالهی من نشسته بود، ارشیا رو صدا زد..... قالیچهی کوچیکش رو به ارشیا داد با یه 2 هزار تومنی که بره 4 تا بستنی بیاره و چیپس و پفک....ارشیا خونه اش و خوراکی هاش رو به پا کرد.... خونهای بزرگتر از مال دخترا با خوراکی های متنوع تر از شکلات سنگی و شکلات سنگی و شکلات سنگی!!!!
موبایل مامانش، سوییچ ماشین باباش و یه ماشین کوچولو، همراه با 4 تا تیلهی گنده و خوشکل چند رنگ اسباب بازی ارشیا بودن....
تعجب من اینجا بود که اهن پرستا، غریزشون اجازه نداد....سریع خونهی ایدین رو ترک کردن رو ریختن سر ارشیا... شروع کردن به خوردن و بازی کردن.... عروسک هاشون رو اوردن و مهسا بچهاش رو داد به ارشیا که بغل کنه!!! اون شد بابای بچه و کلی شادی کرد... تقریبا ایدا و مهسا 3 بار سر اینکه کدومشون خانم و کدومشون خواهر ارشیاست با هم دعوا کردن
من واقعا مخم سوت کشید... این یکی رو دیگه هیچ مامانی به بچه ها یاد نداد... فقط مامان پسره بود که برای کمک به پسر معصومش، سرمایه گذاری و از خود گذشتگی کرد که بچش بتونه بازی کنه و خوشحال باشه...
واقعا ناراحتی ارشیا موقعی که تیلههای باارزشش پس زده شد توصیف ناپذیر بود... یعنی اگر کار نداشتم شخصا میرفتم باهاش تیله بازی میکردم....
نمیدونم چرا دخترا اینجورین.... اخه چرا همیشه باید سواستفاده کنن؟ چرا باید همش بزنن تو سر پسرا؟ مگه چی میارن تو میدون که پسرا برای با اونا بودن باید این همه هزینه بدن؟؟؟؟
حالا تو هر سنی که میخواد باشه!
تو دوران دبیرستان، عین گداها میافتاد دنبال بچه ها که از هر کدوم یه تیکه از ساندویچش رو بخوره!! زنگ های بعدی، بازم گداگونه دنبال بچه ها بود که خوراکی های دیگشون رو شریک بشه!!
فقط ممد نبود، محمود، میلاد، سامان، علی، حسن،علی اصغر، منوچ!(منوچهر) و یکی دوتای دیگه از کلاس ما که اسمشون یاد نمیاد!!
این ادما هیچوقت چیزی نمیخریدن!! هیچوقت کسی پولی ازشون نمیدید... برق، بارون! تگرگ یا افتاب سوزان فرقی نداشت!! اونا پیاده میرفتن خونه، میومدن هنرستان!!
یه بار ممد منو با خودش برد بازار.... رفتیم تو یه مغازه عروسک فروشی یه شاسخین بزرگ 30 تومنی خرید!!! همونجوری برد داد دست دوست دخترش...بعدا یکی دوبار دیدم که میبرتش کافی شاپ و همه چی براش میخره!!
لامصبا همه مثل هم بودن!! خودشون نمیخوردن که بدن دست یه دختر!!!
من همیشه فک میکردم که مامان دخترا، این مامان های شیطون میان به دختراشون سواستفاده از پسرا رو یاد میدن!!
امروز، برا کمک به شوهر خالهام برا کاری دم در خونشون بودم که دیوارشون رو درست کنیم....
چند دقیقهای به استراجت نشسته بودم.....
ایدا، دختر خاله کلاس 4 شایدم 5 ابتدایام همراه خواهر کویچک ترش سوگند، یه تیکه فرش کوچیک پهن کرده بودن با عروسک های مسخره از دخترا و حیوون ها!!
مهسا، دختر همسایه بغلی هم یه فرش کوچیک برا خودش پهن کرده بود... یه سری عروسک حیوون و عروسک یه نوزاد که بهش میگفت بچم!! (جلالخالق!! عروسکه پوشک میشد!!)
فرشاشون خونشون بود!! خونهای که یه متر در یه متر هم نبود!!
خلاصه اینا با هم بازی میکردن و به قول معروف میرفتن به خونههای هم و خوراکی های هم رو میخوردن و بچهی مهسا رو بغل میکردن و تو 5 دقیقه، 10 بار پوشک بچهی مهسا رو عوض کردن....
اونا تازه اومده بودن تو این محل! مامانش داشت میگفت که اینجا دوستی که پسر باشه نداره..... ارشیا رو میگم....
پسرکی خوشکل با موهای طلائیش که به کناری زده بود، ....اومد... چند لحظه نیگا کرد و بعد سرمایهی بزرگش رو با دستای کوچیکش دراز کرد طرف دخترا....
پیشنهاد بزرگی بود....
بعد دوباره جلد ساندیس(همین دلستر ها!!) که پر از تیله بود رو محکم بغل کرد و ملتمسانه و با صدای اروم و جوری که دخترا رو ناراحت نکنه گفتبیاین .....با تیله هام بازی کنین....
ولی تورو خودا مواظب باشین گمشون نکنین....
دخترا که هیچوقت نمیتونن بفهمن برای یه پسر، تیله هاش درست به اندازهی همه چیزش ارزش داره اونقد هر دونهی تیلهاش با ارزشه که به خاطرش وا میسته که کتک بخوره تو دعوا!!! اونا خیلی راحت و بی رحم مثل همیشه مثل نمونههای بزرگ ترشون برای ارشیا کوچولو شرط گذاشتن...
1- باید بری برا خودت یه فرش بیاری...نمیشه که همش تو خونهی ماها باشی که؟ باید تو هم خونه داشته باشی که ما بیایم پیشت؟
2- باید برای خودت وسایل خونه داشته باشی!! ما بیایم خونهی تو چیکار کنیم؟ با چی بازی کنیم؟ عروسک باید بیاری....
3- ما بیایم خونهی تو چی بخوریم؟ باید بری خوراکی بیاری....
معلومه که ارشیا داشت چیزی با ارزش مثل دست زدن به تیله هاش رو به دخترا میداد، پیشنهاد بیشرمانه رو قبول نکرد....
با قیافهای غمگین رفت دم خونهی مبین... در رو زد.... مادر مبین اومد و گفت بچه..مگه بهت نگفتم با مبین من کاری نداشته باش؟ مبین نمیاد بیرون با شماها بازی کنه کثیف میشه و بی تربیت میشه تو کوچه ها... و تق!! در رو بست....
ارشیا دوباره برگشت... اینبار پیشنهاد بسیار بزرگ تری رو ارائه کرد... به هر کدوم از دخترا یه دونه تیله میداد تا بذارن باهاشون بازی کنه... ساندیس رو گذاشت زمین و پیشنهادش رو تکمیل تر کرد... هر کدوم که خودتون انتخاب کنین رو بهتون میدم...
مهسا بازم قبول نکرد... واقعا دلم برا ارشیا سوخت.... دوستی نداشت و دخترای سنگدل حاضر نبودن بذارن بازی کنه!!!!
مامانش که شاهد این ماجرا ها بود و کنار خالهی من نشسته بود، ارشیا رو صدا زد..... قالیچهی کوچیکش رو به ارشیا داد با یه 2 هزار تومنی که بره 4 تا بستنی بیاره و چیپس و پفک....ارشیا خونه اش و خوراکی هاش رو به پا کرد.... خونهای بزرگتر از مال دخترا با خوراکی های متنوع تر از شکلات سنگی و شکلات سنگی و شکلات سنگی!!!!
موبایل مامانش، سوییچ ماشین باباش و یه ماشین کوچولو، همراه با 4 تا تیلهی گنده و خوشکل چند رنگ اسباب بازی ارشیا بودن....
تعجب من اینجا بود که اهن پرستا، غریزشون اجازه نداد....سریع خونهی ایدین رو ترک کردن رو ریختن سر ارشیا... شروع کردن به خوردن و بازی کردن.... عروسک هاشون رو اوردن و مهسا بچهاش رو داد به ارشیا که بغل کنه!!! اون شد بابای بچه و کلی شادی کرد... تقریبا ایدا و مهسا 3 بار سر اینکه کدومشون خانم و کدومشون خواهر ارشیاست با هم دعوا کردن

من واقعا مخم سوت کشید... این یکی رو دیگه هیچ مامانی به بچه ها یاد نداد... فقط مامان پسره بود که برای کمک به پسر معصومش، سرمایه گذاری و از خود گذشتگی کرد که بچش بتونه بازی کنه و خوشحال باشه...
واقعا ناراحتی ارشیا موقعی که تیلههای باارزشش پس زده شد توصیف ناپذیر بود... یعنی اگر کار نداشتم شخصا میرفتم باهاش تیله بازی میکردم....
نمیدونم چرا دخترا اینجورین.... اخه چرا همیشه باید سواستفاده کنن؟ چرا باید همش بزنن تو سر پسرا؟ مگه چی میارن تو میدون که پسرا برای با اونا بودن باید این همه هزینه بدن؟؟؟؟
حالا تو هر سنی که میخواد باشه!